۷ پاسخ

پسر من بچه های بزرگ تر از خودش میزنه ا ن به عنوان زدن به عنوان بازیشع
یا مثلاً یقه لباس یه بچه بزرگتر از خودش حدود ۴ ۵ سال گرفته بود داشت میکشید سمت خودش ک مثلا باهاش بازی کنه
دختره کنارم نشسته بود اصلا کاری باهاش نداشت بیچاره میرفت موهاشو میکشید میزد زیرگوشش یهو اصلا یه وضعی موندم چطور بفهمونم کار زشتیه ک انجام نده
اون لحظات هم بهش میگم نکن ابجی نازی کن ازت ناراحت میشه ها ولی باز جیغ میزنه تکرار میکنه

پسر منم همینه دیقا
موندم چیکار کنم

پسرمنم😁

دخترمن یمدت فقط گاز میگرفت وچنگ مینداخت،دست مامانمو دختربزرگم پر ازجای زخم شده،گفتن بوسیدن وناز کردن یادش بده،منم هرموقع خواست گاز بگیره گفتم بوس کن،هرموقع بوس کرد دست زدم براش ذوق میکرد،الان فقط میبوسه وناز میکنه

بهش نگو نه اینکارو نکن با جمله های مثبت راهنمایی کن مقپثلا بگو نازش کن بازی کن بوسش کن بغلش کن این چیزارد بهتر انجام میدن

ولی بچس دیگ اسمش روشه یه مدت زیرنظرش بگیر تادیدی خاست همچین کاری کنه سریع بگو ای ای شیطون بی ادب دور شو اینا چیه به پسر من یادمیدی پسرمن نی نی رو دوس داره ببین نی نی نازه

بهش بگو نه مامان نی نی رو باید نازکنی نباید ناراحتش کنی به هرطریقی ازسرش بنداز یا مثلا بگو اگ دیگ اینکارو نکنی به فرشته مهربون میگم برات کادو بیاره

سوال های مرتبط

مامان رقیه خانوم🥰 مامان رقیه خانوم🥰 ۱ سالگی
امشب رفته بودیم مسجد، دخترم با خانمای ذیگ بازی می‌کرد ک یه پسر بچه یکی دوساله دید رفت بهش بيسکوئيت داد،
دوست داشت باهاش بازی ولی بعد اومد کنارم نشسته شروع کردیم به نماز خوندن،
سجده آخری بودیم ک یهو جیغ دخترم رفت هوا دیدم پسر پریده بطری آب دخترم رو بگیره اینم نداد موها دخترمو کشید ،از سجده زودتر بلند شدم و دخترم رو از دستش کشیدم بیرون(وای قلبم میخاد کنده بشه تعریف میکنم) حتی وقتی بغلم بود باز اومد سمت دخترم ک نذاشتم ،همچنان درحال نماز هم بودم،
تموم ک شد دخترم ذیگ آروم بود گفتم مامان نازت کرد، همه خانما ناراحت شدن بخاطر دخترم
پسره هم با مادربزرگش بود، دوباره یهو اومد چنگ زد به گردن دخترم و صورتش ک بی هوا جیغ زدم ذیگ مادربزرگش اومد گرفت بردش
،دیگ شیر دادم دخترم تا اروم شد بعد بلند شد اب بخور
اقا یهو پسره اومد سمت موهای دخترم و محکم موهاشو کشید،وااااااااای اشکم ریخت ،دوست نداشتم چیزی به بچه بگم چون نمفهمید ،
،نمیدونستم چ کنم،با باباش تماس گرفتم بیاد پشت پرده بگیره رقیه رو،
ذیگ آروم نشد باباش برد بیرون ،نماز نخوند،
ذیگ نماز عشا خوندم رفتم بیرون شوهرم گفت اونقدر عصبی شده بودم میخاستم بیام کسی ک این بچه رو اذیت کرد بکشمش،
جرات نکردم بگم چی شده ،گفتم پسر بخاطر آب رقیه موهاشو کشید گریه کرد،
بعد مادره پسره رفت داخل مسجد و خیلی راحت پسرش رو آورد بیرون و رفت، (خانمه اصلا مذهبی نبود)
تورو خدا هرجور شده اجازه ندین بچه هاتون مو کشیدن و چنگ زدن یاد بگیرن،
من اگر کوتاهی میکردم (حتی به مادرشوهرم محکم تذکر دادم ک موهاتون رو دست رقیه نذارید ک یاد بگیره) پس میشه به بچه یاد داد ک مو نگیره،

بهش فکر می‌کنم عصبی میشم و دستام میلرزه،