۱۴ پاسخ

بنظرم هیچ وقت نگو
نباید از اول بهش دروغ میگفتی ولی حالا که شده هیچ وقت حقیقت رو نگو.. اینجوری پیش خودش میگه معلوم نیس تا حالا چیا رو ازم مخفی کرده.. نزار دید همسرت نسبت بهت تغییر کنه

بعضی چیزا باید یه راز باقی بمونه
به نظرم هبچوقت نگو
هم اعتمادش از دست میده
هم تو هر مسئله ای سرت غر میزنه

بنظرم نیازنیست بهش بگی کار زیادی نکرده برات ۹ماه عذاب کشیدی با کلی سختی

ن نگو اصلا همه چیو که نباید توضیح داد... انشاالله با سلامتی و دل خوش بلخره بس زایمان کردب من انقد استرس تورو داشتم استرس خودمو نداشتم از آبله مرغونت به اینور من میشناسمت

دهنت سرویس عجب آدمی هستیا😂😂😂دقل

وای مردها روی دروغ زن حساس هستن درسته تو به قصدی اینکارو نکردی اما اگه بگی دیگه نمیتونه افکارش رو کنترل کنه مدام درگیر این میشه که کجاها دیگه بهش کلک زدی اینجوری اعتمادت خراب میشه وگرنه که معلومه شما قصد خاصی نداشتی میخواستی برای زایمانت یه دلیل قانع کننده بیاری و حق خودت بوده انتخاب کنی بهرحال من طبیعی رو بیشتر می‌پسندم یکی دیگه سزارین رو هرکسی هم دردش رو خودش تحمل میکنه اما بزار راز بمونه دیگه گذشت وتمام توهم اصلا به روی خودت وهمسرت نیار

وقتی به شوهرتون ازین کلکا میزنین تا ابد و یک روز بهش نگین بی اعتماد میشه و ی بار بی اعتمادی شکاکی میاره هیچوقتم یادشون نمیره بنظرم بهتره نگی کلا چیزیه ک شده رفته تموم ب رو خودت نیار

نگی بهتره چون بعدا میخواد ب روت بیاره .

الهی شکر که به سلامت زایمان کردین به نظر من نوع زایمان کلا به خود خانوما بستگی داره مرد فقط باید از نظر مالی جسمانی روحی زن رو ساپورت کنه بهش بگو کار بدی نکردی عزیزم کاملا منطقی نوع ژایمانتو خودت انتخاب کردی

خدارو شکر🤲🏻🌹

هرچقدر هم یه مرد خوب باشه دوست نداره بهش دروغ گفته بشه.. این مسئله رو اگه خودت بهش نگی هیچ وقت متوجه نمیشه پس خودت زندگی خودت رو ناآروم نکن

چقدر هزینه دادی ؟

چیروبگی

بنظرم الان ذوق بچه رو داره الان بهش بگو الان نمیتونه چیزی بهت بگه 🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان yamin🧿nikan مامان yamin🧿nikan روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا میخوام از زایمانم بگم تاریخ زایمانم ۳۰ ابان زده بودن من ۲۴ رفتم گفتم اخرین سونو بدم وقتی رفتم گفتن بچه درشته چهارکیلو نیم هس اب دور جنین هم ۵ و ۶ هس گف زودی برو بیمارستان خلاصه خیلی ترسیدم نمیدونم چرا بغض داشتم میخواستم گریه کنم زودی رفتم خونه ی دوش گرفتم وسایلارو برداشتم با مامانم اینا رفتیم بیمارستان اونجا بستریم کردن ب دکتر گفتم با این اوضاع سزاربن میشم؟گف ن طبیعی میاری مشکلی نیس خلاصه با کلی ترسو لرز لباسامو عوض کردم رفتم روتخت تو زایشگاه انقد جیغ میزدن من هی استرسم بیشتر بیشتر میشد خلاصه ی پرستار خوش اخلاق اومد ی ازمایش گرف ازم بش گفتم من نمیخوام طبیعی زایمان کنم گفتم هزینشو میدم سزارین بشم گف بذا با دکتر هماهنگ بشم بعد گفت نباید کسی بدونه خلاصه رف اومد گف دکتر قبول کرده ی شماره کارت داد گف بزن ببریم عمل گوشیم همرام بود ب همسرم گفتم پولو زد منو بردن اینم بگم اونجا ی خانوم خیلی سخت زایمان کرد خیلی سخت دلیلشم وزن زیاد بچه بود خلاصه دیگ منو بردن سوند و امپول بی حسی اصلا درد نداشت تو اتاق عمل هم اصلا ن حرف زدم ن سرمو تکون دادم ک بعدا سردرد نشم اتاق عمل عالی بود ماساژ شکمی هم تو بی حسی انجام دادن برام واقعا خوب بود ولی بعد اینکه بی حسی رف دردام شروع شد با امپول اینا بزور کنترل میشد و اینم بگم تنا چیزی ک خیلی خیلی برام سخت بود وقتی فردای عمل ک گفتن پاشو راه برو واقعا سختو وحشتناک بود قشنگ گریه میکردم دکتر ک اومد بالاسرم بش گفتم چرا انقد بدحالم نسبت ب این مریضای سزارینی گفت تو شکمت بزرگه برای همین....راسی اینم بگم پسرم با وزن ۳کیلو ۲۵۰ گرم بدنیا اومد سونو کلا اشتباه گفته بود بقول دکترم میگف لابد حکمتی بوده خلاصه شکر خدا تموم شد