امشب میریم خونه مادرشوهرم دیگه تا تاسوعا و عاشورا اونجا هستیم چهار روز 🥲 کیا مث من کشون کشون باید برین خونه مادرشوهر؟؟! راستش نه اینکه ازشون بدم بیاد ولی میریم اونجا الگو خوابمون ب هم میریزه اینجا ساعت ده صب بلند میشیم اونجا اینقد سرو صدامیکنن بچه گاهی ساعت هفت گاهی هم دیگه خیلی آروم باشن ساعت هشت بلند میشه بعد شبا هم دیر میخوابن فک کن شب دیر بخواب صبم زود بیدار شو دیگه وقتی برمیگردم تا یه هفته چشام باز نمیشه 🙁فقط باید بخوابم
یکی دیگه ام از نکته هایی ک باعث میشه زده بشم از اونجا اینه ک رضای ما خییییلی بد غذاست گاهی اونا یه چیزی درست میکنن اون دوس نداره الان آرد برنج و شیر و گلاب و هفت هشت تا کیک براش خریدم گاهی ک چیزی نخورد براش فرنی درست کنم یا اگه دیر وقت گشنش شد کیک بهش بدم ک اونم همه بچه های فامیل میریزن سرش ک ب ما هم بده... شوهرمم اصلن آدمی نیست ک این چیزارو بهش بگی اصلن و ابدن نمیشه باهاش حرف زد.. خلاصه ک هر وقت تعطیلاتی میشه تنها کسی ک غصه میخوره منم 😄🤷🏻‍♀️

۲۱ پاسخ

سخت نگیر....خیلیا وصعشون همینه...ولی سعی کن پرازانرژی مثبت باشی واگر مثبت فکرکنی وسخت نگیری عالی میگذره.تو به آرامش خودتو شوهرتوبچه فکرکن وجوری رفتار کن که شوهرت هم فکرکنه حالت اونجا خوبه ورابطع خودتون عالی میشه

بچه منم انقد اذیت شد مسموم شد امروز به این زبون نفهم گفتم بریم خونمون ده روزه اینجایم گفت نه گفتم پس خودم میرم با چک زد زیر گوشم 😔😔خدا این جور مردارو از رو زمین ورداره

منم از امشب میرم خونه مادرشوهرم تا ۴روز ولی واقعیتش خیلی بهمون خوش میگذره 😅مخصوصا بچه هام منم خوابمون بهم میخوره ولی مهم اینه ک هم صب هم شب میریم عزاداری و این خیلی برام دلچسبه 🤩🤩

مث منی

تخم مرغ بهش بده یا نان وپنیر یا سیب زمینی
این چیزها بیشتر سیر میکنه

وضعیت منم همینه تازه خیلی بدتر انگاروقتی میخام برم دارم واردبرزخ میشم

سعی کن بعد شام جمعوجور کردین سریع بریبابچه بخوابین بگو بچه خوابش میاد ..هرموقع هم گشنش شد یا تخم مرغ ابپز کن یا نیمرو اگه دیر وقته یاسیبزمینی سرخ کن

دقیقا مثل من،قضیه منم همینه

اخی عزیزم
من دو شب پیش س همین دعوام شد ب همسرم گفتم یجا میری زیاد نمون زشته از چشم میفتی
الکی گفتم مامانت داشت پشت سرمون حرف میزد ک خسته شده از زیاد موندن ما
ی چارتا دروغ گفتم🤣🤣🤣
خلاصه دعوامون شد گفتم من برا خودت میگم وگرنه من ک میام کاری نمیکنم گفت من دیگه غلط بکنم برم برمم تو رو نمیبرم

من ۱۱ ساله ازدواج کروم یک شب هم نرفتم بمونم خونشون
حتی خونه خواهر شوهرم که شهرستانه وقتی میرم بریا یه وعده میمونم و بر میگردم.
اعصابم نمیکشه بیشتر از نصف روز اونجا باشم

دقیییقا تو همون شرایطم. امروز صبح اومدیم. امکانات روستا صفر. گردو خاک و سرو صدا و.. کله سحر یه مشت آدم میان رو سرت باید بیدار بشی شبم تا کی قلیون و خربزه... پسرمم بد غذا از همین ظهر به جای نهار کیک و آب خورد خدا تا آخر این تعطیلات بخیر کنه. سر چایی ریختن و ظرف شستن و بردن و آوردن هم که خوووب چشم و ابرو واسه آدم میان نمیگن بچه کوچیک داره درگیره. خونه رو هم که بهم میزند یا همش میخواد تو آب باشه یا تو کوچه و خاک و دائم لباس عوض کردن...

همدردیم

من همین الان به حالت کشون کشون دارم آماده میشم😂😂

واسه من شکر خدا خوبن و اینکه خونمون نزدیکه یعنی مثلا نشده بریم شب بمونیم تا 12 هر شب اونجایییم ولی نمیمونیم نه من میموننم نه شوهرم عادت نداریم جایی بخوابم بغییر خونه خودمون معمولا هرشب زنگ میزنه مادرشوهرم چون خالم میشه میگه شام نزار من درست میکنم بیایین اونحا یعنی عاشقشم😂😂بس فهمیده ای بعد که شاممونم خوردیم میگه تو تا 12 ظهر خوابی بیا غذا ببره بیدلر شدی بخور🤣🤣🤣

آخ حرف دلمو زدی ولی تفاوتی ک باهات دارم جاریم بیست و چاری اونجاست بچشم جیغ جیغو درجه یک آدم فتنه کن
بچم دوست داره بغلش کنه این جوری میزنه زیر گریه ک با هزار جور کار ب نفسش میارن
ولی هنوز نرفتم پیش مادر شوهرم منتظرم شوهرمم بیاد بعد بریم حداقل شوهرم باشه پیشم کمکم
برای تنقلات ک آره اگ به کیف کوچولو داره داخلش پر کن از چیزایی ک دوست داره هر نیم ساعت یه کوچولو بزار کف دستش ک بخوره یا خودت دهنش کن ک کسی توجه نکنه

منم مثل شمام تنها نیستی نگران نباش

خوش به حالتون مادر شوهر پدر شوهرتون هست که برین خونشون من که حسرت به دلم مونده بگم میرم خونه مادر شوهرم (جفتشون فوت کردن)و ما واسه عاشورا باید بریم خونه جاریم روستا که همه خواهر شوهرام و جاریام همشون از مشهد میان اونجا که میریم سر مزار با هیئت

بساط ماهم همینه خواهر ولی برعکس شما ما ساعت ۵ بیدار میشیم میریم خونه مادرشوهر اونا تا ده میخوابن شب هم دیز میخوابن پسر منم کله صبح ۵ ونیم بیداره بلند میشه همه رد از جا بلند میکنه اینام آه ناله بچه اتو بردار بخوابون ببرش بیرون دیونه شدیم شام ناهار هم ک ه تو عاشورا تاسوعا کلا هیت و حسینه هستیم همه فامیل جمع هستن باید فقط بشینی وقت ناهار شام بشه

ماهم همینطور احتمالا بریم البته پدرشوهرم خیلی اسرار ک‌بیایین ولی آقام هنوز چیزی نگفته من قبلش گفتم ک دختر عمم داره میاد بهش یجوری رسوندم ک نمیام ولی ماهم بریم خوابمون بهم می‌ریزه غذا هم معمولاً خودم برا دخترم جدا درست میکنم یه جاری هم دارم اصلا باهم صحبت نمی‌کنیم البته اون اینجوریه منم شدم‌ مث خودش بخاطر همین حوصلم سرمیره باشه ولی اگه خواهر شوهرم باشه حاضرم ده روز بمونم

مادر شوهر منم شمالی غذای سیردار نفاخ الرژی دار درست میکنه باقالی خورشت میرزاقاسمی مقعد پسرمنم میزنه بیرون ازحساسیت گرمی

شرایط الانت مثه بچگی های منه وقتی کشون کشون خونه مامانبزرگم میبردنم زود بیدار شدن و چون بدغذا بودم گشنه میموندم و بوی غذاهای محلی و ....
همیشه خدا اونجا مریض میشم یا سرما میخپردن یا تب میکردم یا حساسیت میکردم بدنم کهیر میزد خلاصه بدنم هم با زبون بی زبونی به مامانم میگفت من اونجارو دوس ندارم ولی کیه ک بفهمه😃

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
سلام ظهر بخیر
مادر و پسر تازه از خواب بیدار شدیم و باورم نمیشه آنقدر خوابیدم ، رایان شب ها عادت کرده ۱۲میخوابه اونم با کلی مصیبت و صبح هم دیر بیدار میشه دلیل دیر بیدار شدن منم اینکه👇
پروسه ی رو تخت خوابیدن رایان با شکست مواجه شد 😑😑
بعد عید ک برگشتیم گفتم بذارمش رو تختش بخوابه منم پایین تختش رو زمین می‌خوابم ولی هی نق میزد من باید از سرجام پا میشدم ، آب میخواست ، پستونک میخواست ، یا چرخیدنی جاش کم بود گریه میکرد ، خلاصه عین زمان نوزادی من هر ساعت پا میشدم ، همسرم نمیتونست بخوابه دیگه گفتیم بذاریم رو زمین بخوابه و الان دو شبه رو زمین می‌خوابه دیگه گریه نمیکنه خداروشکر
و منم میتونم کمی بخوابم برا همون خسته ام و خوابیدنی بی هوش میشم دیگه 🙄🙄🙄
نمی‌دونم پس چرا این تخت رو خریدیم اتاق هم جا گرفته الکی 😬😬😬
کیا بچه هامون تو تخت می‌خوابن ، آیا مثل رایان مشکل درست میکنم یا نه قشنگ می‌خوابن ؟؟؟
دیگه اینم صبحونه ی دیر هنگام شازده که بخوره تا یکم دیگه نهار میدم بهش
مامان مامان عسلکシ❤ مامان مامان عسلکシ❤ ۲ سالگی
پسرم از4ماهگیش اعتصاب شیرکرد روزای سختی رو گذروندم اوایل ساعتها مینشستم با قطره چکان و سرنگ وعده های شیرشو میدادم تااز رشد عقب نمونه خداروشکر نموندو همیشه رو نموندار سبزش بود بعدا کشف کردم ک تو خواب میشه شیرش و داد و برام ی روزنه امیدی بود...چون باسرنگ و قطره چکان خیلی سخت بود خلاصه ک گذشت و ب خودم اومدم دیدم بخاطر شیرخوردنش از جمع فاصله گرفتم جایی نمیرم کسی نمیاد چون دوست نداشتم خوابش بهم بریزه ک شیرنخوره واین بین اگه ب هردلیلی نمیخابید یابیدارمیشد باز پای قطره چکان و سرنگ درمیون بود... اینکه این مدت چقد دکتربردم تا راه حلی پیدا کنم برای این وضعیتو دیگه فاکتور گرفتم
از4ماهگیش تاالان 18ماه میگذره ک داره توخواب شیر میخوره الان دیگه شده روزی 3بار گاهی 2بار و کم و بیش میبینم ک ب شیرنصف شب تو خواب خیلی عادت کرده و منه مادر نگران دندوناشم چون مسواک زدنی هم بیشتر بازی میکنه و من نمیبینم ک فرچه رو قشنگ ببره سمت دندوناش خیلی هم بخواد عمیق بزنه عوق میزنه...دوشب قبل خواب بهش نصف شیرکاکائو با نصف شیرو ترکیب میکنم و میدم ک دیگه تو خواب شیر نخواد بعد اونم اب میدم ک بشوره ببره
سوالم اینه هرشب بخوام شیرو شیرکاکائو قبل خوابش بدم ضرر نداره براش؟
شیرو ب هرشکل دیگه ای بدم مثل شیرموز شیرو شیره شیرتنها نمیخوره فقط با کاکائو
اگه هم ندم ک باز تو خواب باید شیربخوره
نمیدونم چیکار کنم!!!!😇روزی ک ب دکترش گفتم شیز شبشو قط کنم گفت ایا درطول روز انقد شیز میخوره ک نیازش ب شیر برطرف شه گفتم ن گفت پس تو نمیتونی شیرش و قط کنی اون موقع 6ماهش بود ولی الان دیگه ب اون شکل نیازی ب شیر نداره و باید ترکش بدم ولی چجوری😑
مامان یسنا مامان یسنا ۲ سالگی
سلام، تجربه ی خودمو در مورد از شیر گرفتن، من اول سوره ی یاسین و بروج خوندم و ب دخترم فوت‌کردم، بعد با توکل ب خدا شروع کردم،اول حدود دو روز میان وعده هاشو حذف کردم،یعنی موقع بیدار شدن و موقع خواب بهش شیر میدادم، بعد شروع ب حذف شیر صبح تا ساعت 12 کردم،تا چهار روز، بعد شروع ب حذف شیر بعداز ظهر تا ساعت 18 کردم، یعنی از صبح تا قبل خواب ظهر بهش شیر نمیدادم،موقع خواب شیر میخورد و بعد دیگه شیر نمیدادم تا ساعت 18، البته حدود دو روز اول وقتی از خواب ظهر بیدار میشد بهش شیر میدادم، کم‌کم شیر شو حذف کردم،بعد چهار روز شیر شب شو حذف کردم تا موقع خواب،دبعد از اون شب موقع خواب بهش شیر دادم و دیگه شیر نصف شب شو حذف کردم، بعد فرداش دیگه در کل شیر شو حذف کردم و دیگه موقع خواب هم بهش شیر ندادم، امروز اولین روزی بود ک اصلا شیر نخورد، دخترم خیلی وابسته شیر بود، شیر ک نمیدادم کلی گریه و جیغ،ولی حوصله کردم،باهاش بازی کردم،بردمش بیرون،سرشو گرم کردم،خیلی بهش محبت کردم، دیشب نصف شب خیلی گریه کرد ولی کوتاه نیمدم و رو پام با لالایی خوابید، گریه ک میکرد میدید کوتاه نمیام اروم میشد،البته خیلی باید حوصله کرد، من هر روز از خدا کمک میخواستم، تو این مرحله فقط خدا میتونه کمک کنه،کمی سخت ولی با توکل ب خدا شدنی، اصلا هم ب تلخک و چسب برق نیاز پیدا نکردم،فقط موقع گریه و جیغ صبوز بودم و کوتاه نیمدم،امیدوارم همه موفق باشند، فقط محبت یادتون نره، من خیلی بهش محبت کردم ک خدای نکرده اعتماد ب نفسش پایین نیاد