چند شب پیش برای تولد پسرم مامانم و مادرشوهرم ودعوت کرده بودن برای شام
بعد مادرشوهرم شروع کرد به گریه و ناله با بردارشوهرو جاریم دعواش شده بوده چندروز پیش اومد دق دلی شو خونه ما خالی کرد دوساعت تمام گریه و بحث داشت که پسرام هام بدرد نمیخورن وهمشون زن ذلیل آن و فلان
انقدر اعصابم خورد شد که تولد پسرم و خراب کرد
بعد از اون شب هم هنوز خونمون مونده منم اکثرا تو اخم بودم
امروز با شوهرم بحثم شد سر یه چیز الکی میگه تو چون مامانم میاد میمونه چند شب خونمون عصبانی میشی و بحث راه میندازی گفتم اونم هست اما بیشتر بخاطر اینکه تولد بچه مو که کلی توش حس خوب داشتم و خراب کرد و حالمون رو با گریه و ناله هاش بد کرده
بعد از بحث مون هم مادرشوهرم هی خودشو مینداخت وسط بعد شوهرم سر یه قضیه دیگه هم که مادرشوهرم یه حرفی رو از خونمون برده بود به بقیه گفته بود عصبانی بود ازش با اونم جروبحث کرد و ناراحت شد وزد زیر گریه الان عذاب وجدان گرفتم که باهاش دعوا کرده هم میگم یه بار جلوشوبگیره تا حرف از خونمون نبره جاییی

۹ پاسخ

عذاب وجدان الکی نداشته باشه
الان جلوشو نگیری همش کارشو تکرار میکنه دودش تو چشم خودت میره
منم از ناراحت شدن بقیه ناراحت میشم ولی گاهی لازمه

اصلا عذاب وجدان نداشته باش بزار یه بار شوهرت تو روش وایسه ک دیگ از این کارا نکنه

همشون همین سیاست کثیف دارن
از همشون متنفرم 😑😏

ناراحت نشو اما وقتی میاد از دیگران جلو شما میگی درسته چیزی نمیگیم اما اتفاقا باید بگی باید بگی مامان لطفا از زندگی بقیه پیش من نگو‌

ببخشید سوال میکنم ولی واقعا ناله و گریه اش دو ساعت از وقت تولد رو گرفت؟

مادرشوهرایی که سنشون بالاست معمولا درکی از این موضوعات ندارن بهتر بود خودت وسط حرفاش بهش میگفتی مامان جان امشب جشن تولد پسرمه دوست ندارم با این گلایه ها دل خودمونو ناراحت کنیم امشبو شاد بگذرونیم دردودلارو بزاریم یه وقت دیگه الان موقعش نیست. اگه اینو میگفتی مطمئنا دیگه ادامه نمیداد

ففط بابت تیکه اخر نظر دارم وقتی حرفی بین خودت و همسرت نمیمونه توقع نداشته باش بین بقیه بمونه

همیشه میاد خونمون یه هفته میمونه
من هر چی که میگه هیچی نمیگم و به حرفاش اهمیت نمیدم اگر دخالت میکنه یا حرفی از بقیه میاد پیشم میگه هیچی نمیگم
اما دیگه صبرم سر اومده جوری شده که هر دفعه میاد خونمون من با شوهرم بحث دارم
بعد امشب میگه چرا شما هر موقع من میام بحث میکنید شوهرمم گفت بیشتر از دست حرف های توئه میگه همه زن گرفتن اینجوری نمیکنن بچه های من فقط زن ذلیل آن و زورشون به زنشون نمیرسه با مادرشون دعوا میکنن

چقدر زودرنجه😂😂

سوال های مرتبط

مامان هنرمند🤗🤗 مامان هنرمند🤗🤗 ۱۴ ماهگی
سلام خیلیاتون میدونید که مااومدیم شاهین شهر و تصادف کردیم ماشین تاالان سرتعمیره سه چهارروز یا بیشتر درست میشه ما ب اجبار خونه خاله های شوهرم موندیم اونم ب اصرار خودشون.امشب خواستیم شام درست کنیم پسرم سوسیس ها رو برداشت چون خیلی گرسنش بود اینم بگم خاله شوهرم خیلی تنبله از وقتی که اومدم همش خودم اشپزی میکنم الانم ساعت ۱۱بود و بچه هام گشنه بودن.بعد پسرم سوسیس ها رو برداشت خاله رفت ازش بگیره پسرم گریه کرد بعد یه ظرف کوچیکی پیشش بود پرت کرد سمت خاله ولی دومتر باهاش فاصله داشت یه دفه دیدم خاله شوهرم حمله کرد سمت پسرم که پسرم بزنه اصلا شوکه شدیم هم خودم هم شوهرم.شانس همون لحظه هم مادرشوهرم داشت باشوهرم حرف میزد صداخواهرش که شنیدقطع کرد زنگ زد خواهرش بحث کرد باهاش.خیلی ناراحت شدم دید که من و شوهرم ناراحتیم گفت من مثل بچم میدونمش حالاکه ناراحتید معذرت میخوام منم گفتم حتی بچتم باشه رفتارت خوب نبود از شام هم یذره خوردم ناراحت نشه ب شوهرم گفتم دیگه اینجانمیمونم.فردابااتوبوس میرم خونه بابام.حالااگه شماباشید چکارمیکنید میمونیدماشین درست شه یافردابرمیگردین؟
مامان پسرا❤️ مامان پسرا❤️ ۱۳ ماهگی
سلام مامانا
لطفا بخونین و نظر بدین

ما 3 تا جاری هستیم و یه خواهرشوهر، به نسبت وضع مالی بخوام بگم جاری وسطی وضعش از همه بهتره خیلی پولدارن، یه رستوران همیشه شلوغ هم دارن در کنار کارهای دیگه شون، 3 تا بچه هم دارن. جاری اولی هم وضعشون خوبه و اونا هم 3 تا بچه دارن. خواهرشوهرم 2تا بچه دارن و ما هم 2تا. تولد بچه هام هردو خرداده و چند روز فاصله داره، چون پارسال زایمان کرده بودم برا پسر اولم نتونستیم تولد بگیریم می‌خواستیم امسال تولد بزرگتر بگیریم. دو سال قبل تو رستوران جاری وسطی برا پسرم تولد گرفته بودیم ولی خود جاریم و بچه هاش نیومدن و فقط برادرشوهرم که صاحب رستورانه بود، بقیه فامیل همه بودن. امسال گفتیم خانواده پدری و مادری رو جدا دعوت کنیم و یه تولد گرفتیم با فامیل خودم. قرار بود شنبه بعد که تعطیله فامیل پدری رو دعوت کنیم خونمون و کلی تدارک ببینیم ولی بازم جاری وسطی گفته نمیتونیم بیایم، گفته شوهرم که رستورانه و خودمونم خونه پدرم هستیم پیله چینی داریم (2 سال قبلم برا همین نیومد منتهی نگفته بود نمیایم وقتی رفتیم رستوران دیدیم نیستن)
از یه طرف تولد 2تا بچه هاش یه ماه پیش بود دعوت کرد ما رفتیم بدون چون و چرا
بقیه تو کامنت اول
مامان دیان👼 مامان دیان👼 ۱۲ ماهگی
سلام از روزایی که توان ادامه دادن ندارم اما مجبورم سر پا بمونم 💔
شنبه شب دیان رو بردم حموم (یه مدت تو حموم خیلی میترسه و گریه میکنه)شنبه هم زیاد گریه کرد بخاطر همین فوری شستمش و دادمش مادر شوهرم (خونه مادرشوهر بودم)یکم نگذشته بود دیدم مادرشوهرم داد میزنه دیان دیان نمیدونم چطور دراومدم بیرون دیدم بچم کبود و بی حال (مثل غش کردن)اینکه چطور رفتیم بیمارستان و چی شد طولانی و حوصله توضیح ندارم ولی من مردم 😓البته خداروشکر تومسیر اوکی شد ولی همچنان بیحال بود رسیدیم و دیان بستری شد واای که الانم میگم دلم میخواد بمیرم بچم خیلی اذیت شد خدا انقدر خون و آزمایش گرفتن ازش چون از حال هم رفته بود فرستادنش سی تی آنژیو تا خیلی دقیق تر قلبش رو بررسی کنن اینجا خیلی اذیت شد دیان بیهوشی زدن اما رگش خراب بود کل بدنشو سوراخ کردن انقدر گریه کرد هنوزم که هنوزه صداش گرفته انقدر بد ازش رگ گرفتن از همه جای بچم خون اومد راهرو بیمارستان پربود از خون بچم😭ادامه اش👇👇
مامان نی نی مامان نی نی ۱۵ ماهگی
خانما
سلام
دخترم یکسال و یکماههست و پسرم دوسال و هفت ماه
پسر به شدت لجباز شده اذیت میکنه جیغ میکشه و دائما درحال دعواهستم باهاش، حتی یکساعت وقت استراحت ندارم شبا تاصبح ده بار بیدارمیشم برا شیردادن ونق زدنشون، روز هم کلی اذیت میکنن سر خورد وخوراکشون،
تا میخام کوچیکه رو بخوابونم ،بزرگه اینقد جیغ میزنه بیدارش میکنه گریه میکنن ومن دست تنها اون لحظه اونقدر اعصابم بهم میریزه مث روانیا میشم، هر روز باخودم میگم امروز دعوا نکنم با پسر،اما اینقدر رو اعصاب میره ک‌نمیتونم دعوا نکنم.
شوهرمم صب میره شب میاد شب هم تا حدودی کمک میکنه اما میگه وظیفه من نیست بچه داری ،زن‌مال کار تو خونه هست و باحرفاش اعصابمو بهم میریزه منی که از صب بچه ها رو روانم بودن و شب کاملا بی انرژی میشم.
گاهی منم با بچه ها گریه میکنم دلم‌میخاد خودمو بزنم از عصبانیت .
بعد هم همیشه عذاب وجدان دارم که با پسرم دائما در حال دعوام اما واقعا با دو تا بچه نادون اعصاب و روان نمیمونه
کسی بوده شرایط اینمدلی داشته باشه ؟
مامان آرسام🧿💙 مامان آرسام🧿💙 ۱۴ ماهگی
سلام خانوما شبتون بخیر
من دوباره اومدم با سوالای پرچالشم😕من یه خانوم فوق العاده حساسی هستم که این حساس بودنم خیلی ضربه میزنه برام چه تو رابطه با خانوادم چه همسرم و پسرکم مثلا سر چیزای بیخود بحث میکنم با همسرم و... مثلا امروز همسایمون که فامیل دوریم اومده بودن خونمون یه دختر ۵ ساله داره همش میخواست با پسرم بازی کنه پسرم وقتی مو میبینه میکشه فقط به خانومه میگفتم که نزار نزدیکش شه موهاشو میکشه اینا بعد صحبت میکردیم که پسرم موهاشو کشید و دستشم باز نمیکرد بعد مادرش سر پسرم داد زد که ول کن چون مهمون بود چیزی نگفتم شاید منم بودم همون واکنشو میدادم نمیدونم خودم به پسرم عصبانی شدم که مامان مگه نگفتم اینکارو نکن(داد نزدم فقط با لحن جدی گفتم که متوجه شه) پسرمم ول کرد حالا چندساعته ذهنم درگیره که چرا داد زد (اونم چون دخترش گریه کرد حق میدم بهش بازم میگم منم بودم شاید همون رفتاری داشتم)
نمیدونم چیکار کنم این حساس بودنم برطرف شه کلا نمیتونم بیخیال شم که اینم خیلی اذیتم میکنه در اکثر مواقع🥲🥲
مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۳ ماهگی
باز من امدم با یه دل پر از گله 🥲
عصر با همسرم قرار شد شب بیاییم بیرون حالمون بهتر شه😏 ساعت 6ونیم بیدارش کردم تا ۷تو جاش بود من تند تند یه بچها رسیدم گفتم واسم یه کاپوچینو درست کن یکم سرحال شم با هزار مکافات بلند شد گقتم. نمیخواد ولش دیرمیشه من بدم میاد ساعت 8به بعد برم بیرون ساعت 7ونیم بود گفت اوکی بریم من میخواستم کیفو بردارم دیدم رفت تو حموم🤐
اولش با شوخی و خند گفتم بیا بیرون امدیم میری دیروز حموم بودی حالا چند ساعت دیر تر برو طر عین ناباوریم رفت جفت بچها خودشون خراب کردن هم بهار هم شهریار 😮‍💨رسما عصبی شدم رفتم ابگرمکن و خاموش کردم برق حموم هم خاموش کردم رفتم تو اتاق رختخواب هارا پهن کردم بچهارا تمیز کردم گوجه گذاشتم واسعه املت خونه را جارو مردم امد بیرون کلی داد و بیداد کرد منم کم نیاوردم کلی با هم دعوا کردیم این وسط پسرم خیلی رو مخم بود و ابجیشو میزد مجبور شدم بزنمش و دکمه ی من از همینجا خاموش شد همسرم تو حال بود من تو اتاق خواب شهریار داشت گریه میکرد شدید و من نمیتونستم از جام بلند شم اونم فک میکرد بچه پیش منه شاید یه ربع این بچه یه نفس گریه کرد و نیومد نگاه نکرد واقعا با من یا تو تخت داره گریه میکنه خلاصه بچه 20روزه رو به کبودی بود تونستم بلند شم شالمو سرم کنم کلیدو برداشتم امدم از خونه بیرون فقط گفتم دیگه کم اوردم
بخدا کم اوردم
الان میایین میگین خودت خواستی باردار نمیشدی
من گ. و. ه خوردم واقعا حالم خوب نیست کم اوردم زیر این همه فشار پسرم 3سالشه روانیم کرد با کاراش دخترم یکسالشه همش بغل میخواد پسرم کوچیکم کولیک و رفلاکس شدید داره دارم به خودکشیوفکر میکنم ولی بچهامو چیکار کنم یه حموم رفتنش شد جرقع واسعه از هم پاشیدن من