اول صبحی بیخوابی زده ب سرم فکر گذشته افتادم میگم چرا من زایمان کردم مادرشوهر و خواهر شوهرم نکردن ی آبمیوه بگیرن دستشون بیارن بیمارستان ملاقات همون جور خشک خالی پاشدن اومدن زایمانم ک کردم فقط دنبال حرف بودن یرب اومدن نشستن صدتا حرف درآوردن شوهرم پرکردن ک بامن بحث کنه من چقد بی عقل بودم ک نریدم بهشون بیشرف یبار کاچی درس کرد بجااینکه من زایمان کردم بذاره کنار برام برداشت پخش کرد ی قاشق هم نخوردم هرچی مامانم خواست بپزخ خواهر شوهر گاوم گفت ضرر داره ن روغن حیوانی ن جیگر ن گوشت ن پسته....عنتر چرا انقد گاو بودم من!!!!الان ماه دیگ جاریم زایمان داره مثل سگ از خودشو شوهرش میترسن منتظرم ببینم چکارمیکنن براش تا تیکه های ک عقده کردم بندازم تو صورتش

عزیزم برااینکه همیشه شاد باشی از هیچ کس جز خودت توقع نداشته باش درستشم همینه

عزیزم فکرشو نکن، توهم سرسنگین باش باهاشون.

وا یعنی چی هیچی نیاوردن خجالتم خوب چیزیه غلط میکنم هیچی ندن بخوری بیشورا هیچی ضرر نداره که

عزیز من ۳ ماهه بچم دنیا اومده هنوز مادر شوهر و خواهر شوهر نیومدن دیدن بچه ...شوهر احمقم هم طرفدار خواهر و مادرش هست با من دعوا میکنن

سر صبی اوقاتت تلخ نکن خواهر همه جا همین جوریه ولی مامان من به عروساش بیشتر میرسه که دهنشون باز نشه
خواهرم حامله بود همه دربستش بودن من حامله ام هیچ کی ی نگاه سگ هم بهم نمی اندازه

مال من ک هنوز خبررنداره چون کات کردیم ،ولی سر سقطی ک داشتم شوهرم ماموریت بود منو سپرد اونجا رفت حتی نبردن ی سرم بزنن به من،الانم منتظرم دهن وا کنن بیان بچه رو ببینن خودشون هیچی شوهرمم پاره میکنم