خانماا انقدر دلم شکسته از مادرشوهرم اوایل ماه پسرم اسهال شد شدید سه روز بستری شد بعد مادرشوهرم اومده میگه این بچه از استرس اینجوری شده بعد از ۴ سال مه عروسشونم جوابشو دادم گفتم این چه حرفیه میزنید ینی من استرس دادم بهش این همه بچه تو بیمارستانن اسهالن اونام از استرس اینجوری شدن بچه ۵ ماهه استرس متوجه میشه مگه این چه حرفیه میزنید بعد اینکه مرخص شد اومدیم خونه یه شب بچم بدخواب شده بود شوهرمم شب کار بود ساعت ۱ شب بود یکم غر غر کردم بالاخره منم ادمم خسته میشم مادر بچمم دوس دارم یه وقتایی دعواش کنم غر بزنم به کسی ربطی نداره که یه بار پیام داد ساعت ۱ شب جوابشو ندادم داشتم بچمو اروم میکردم بخوابونم بعد یه ربع اومد بالا یه بار در زد جواب ندادم چون بچم رو پام بود داشت میخوابید کم کم گفتم بلند بشم میپره خوابش باز دوم محکم تر در زد جواب ندادم بار سوم داشت درو میشکوند پاشدم درو باز کردم گفتم بله چیه گفت شاید بچه خوابش نمیاد به زور میخوای بخوابونی گفتم پنج ماهه دارم میخوابونم ینی همش به زور خوابوندم خودم میدونم بچم کی خوابش میاد کی خوابش نمیاد بابا ولم کن ساعت ۱شب داری درو میشکونی میخوای بدم ببرید پایین بچه رو کلا شما بزرگ کنید به چسش برخورد رفت
واقعا دیگه حالم داره به هم میخوره از دخالتاشون کاش پول خرید یه خونه رو داشتم میرفتم از ساختمونشون

۱۴ پاسخ

عزیزمممم 🫂🥲حق داری کاملا درکت میکنم ❤️
ما مستاجریم خونه داشتن شوهرم نیومد بریم اونجا ولی دقیقا وقتی دخترم دنیا اومد یه هفته رفتم پیششون ینی چقدددد حرص خوردم بعد یه هفته که بازم رفتم خونه مامانم با اشک شوق رفتم شاید باورت نشه!
کاری به من نداشتا هرچی بخور و بخواب بودم کاری نداشت
فقط تا بچه گریه میکرد بدو‌ میومد میگرفت از من تو بغلش میچرخوند
یه سره میگفت شیرش بده شیر بده گشنشه
بچم رفلاکسی شد
تا میخاستم پوشکشو عوض کنم بدو میومد مینشست کنارم میگفت اینکارو کن اونکارو کن با اب پنبه بشورش انگار خودم بلد نبودم 🤨
قشنگ عصبیم میکرد
اخرش خودش گفت سر نوه ی دخترم که دنیا اومده باباش هی گیر میداده به اون
منم دارم به تو‌میکم😏
قشنگ تلافی اونو داد سر من🫡

خیلی یه عده نفهمن یکی نیس بگه آخه به شما چه بچه خودمونه خودمون دلمون میخواد هرجور دوست داریم بزرگش کنیم

عزیزم درکت میکنم خیلی سخته اگه میتونی شوهرتون راضی کن ازون خونه برید نفس بکش این خانواده شوهر گوه نخورن نمیشه الا من از تو بدتر مادر شوهرم میبینتم میگه باید نوم به من بگه مامان نه به تو😐مادر بزرگ شوهرم میبینتم شروع میکنه بچت خداروشکر شبیهه تو نیس و... بچم شیر نمیخوره میگه از تو نفرت داره شیر نمیخوره بچم به بقیه میخنده میگه تورو آدم حساب نمیکنه با بقیه خوشه

نمیشه اونو اجاره بدین خودتون جای دیگه مستاجر شین؟ اگر واقعا ادعا دارن خونه شماست؟

خوب گفتی متن خوندم چقد حرصم گرفت از کاراش منم بودم جوابشو میدادم خداروشکر خانواده ما همچین آدمی نیست وگرنه اعصاب نمیموند

منم که جدا ازشون زندگی میکنم هم همین مشکلات حتی بدترشم دارم با مادر شوهرم از بس دخالت میکنن

منم همینم،بچم‌گریه‌میکنه‌ تندتند میان میگن چیکارش کردیییییی یعنی میخوام فحش بدم بهشون ها ،شیر میدم یه نظر میدن،مای بی بی میکنم یه نظر میدن ،من‌چون دوقلو دارم مادرشوهرم کمک میکنه اینقد ک‌میگه وای دستم وای کمرم دیگه کفری شدم،تازه وقتی باردار بودم پدر شوهرم همش میگفت فقط طبیعی بیار یکی نیست بگه اخه مرد حسابی این حرفا ب تو چ اخه ،هی خواهر انقد دلم پرهههههه ک نگو،دیروز برادرشوهرم یچمو سوار موتورش کرده برده دور زده بدونه اینکه از من اجازه بگیره یا اطلاع بده همین ک اومدن پس دیگه سکوت نکردم گفتم یادم نمیاد اجازه داده باشم ببری بچه رو خیلی خطرناکه دیگه حق نداری این کارو بکنی بدش اومد منم با صدای بلند گفتم هرکی مخالف نظرم با بچم کاری کنه جایی ببره حلالش نمیکنم هزارتا مادر داره بچم باید تو شناسنامه بچم بزن مادر عمو بچه ،پدربزرگ بچه و سایر بستگان

چقدر این داستانها اشناان💔

شوهرت چیزی نمیگه بهشون؟

اینا رو منم دارم. بااین تفاوت ک اوتا بزای اینک بیان خونمون در نمیزنن، کلا همه جیزمون باهمه فقط خونه جدا

عزیزم واقعا سخته حق داری اما وقتی فعلا شرایط خرید خونه فراهم نیست،جمع کن برو اجاره نشینی بهتر از اعصاب خوردی خودتو و بچه‌ته.

من‌نمیدونم اینا اگ حرف نزنن آروم نمیشن،عزیزم هیچ کسی بجز تو مهربون و دلسوز تر نیست واس اون بچه🌹

تا وقتی پیششی همینه شرایط شده اجاره بده از اونجا برو خودتو راحت کن

خدا صبر بهت بده واقعا

سوال های مرتبط

مامان آدرین مامان آدرین ۷ ماهگی
دیشب پسرم خیلی نق میزد ،ساعت خوابش بود و نمیخوابید ،من بودم و کلی ظرف نشسته و پسرم که گریه میکرد ،شوهرم از خستگی دراز کشیده بود و نگاه میکرد ... میدونم واقعا خسته بود ،آرایشگره و از صبح تا ۸ شب سر‌پا و دست تنهاست تو مغازه. ولی من از دستش شاکی بودم ،توقع داشتم‌بیاد بچه رو بگیره که من به کارمم برسم و هم اینکه خسته نشم از گریه هاش. شوهرم پاش درد میکرد و تنهایی داشتم حرص میخوردم ،خیلیییی عصبی شدم و یه مامان عصبانی بودم که هی غر میزدم که پسرم بخواب ،خسته شدم ،ای بابا و فلان... با پسرم بداخلاقی کردم تا اینکه گفتم بابا لامصب بیا بگیر بچه رو یه کم مغزم آروم‌بشه من از صبح دارم باهاش کلنجار میرم. اومد بچه رو گرفت یه کم اروم‌شدم‌،بعد میگم خب میدونم خسته ای ولی وقتی میبینی دارم عصبی میشم و خسته ام‌بیا بچه رو بگیر چند دیقه کافیه تا اروم‌بشم. حالا ایناش هیچی ، اصلا با همسرم مشکلی ندارم و درکش میکنم و اونم همیشه درک میکنه منو ،فقط نمیدونم چرا دیشب انقدر عصبانی شدم و از اینکه با پسرم بد اخلاقی کردم و هی غر زدم ناراحتم و عذاب وجدان دارم
مامان گل پسر مامان گل پسر ۶ ماهگی
تجربه واکسیناسیون و استامینوفن و تهوع شدید:
واکسن شش ماهگی پسرمو ساعت دوازده ظهر زدم. ساعت یک پاراکید دادم. انگار یه چیز تلخ خورده باشه، بدش اومد ولی خورد. تعجب کردم چون برای واکسنای قبلی از طعم پاراکید خوشش می اومد، ساعت پنج که پاراکید دادم، یه عالمه بالا آورد. فکر کردم قطره خرابه. گفتم شاید بردم مسافرت و آوردم گرم شده، خراب شده، یه پاراکید دیگه خریدم، باز تا دادم بالا آورد. زنگ زدم از دکتر اسنپ پرسیدم که چه کنم؟! گفت پاراکید ،غلیظه بعضی بچه ها معدشون اذیت میشه، یه قطره استامینوفن غیر از پاراکید بخر، اونم خریدم دادم بهش باز بالا آورد. دیگه حتی استامینوفن نمیدادم هم بالا می آورد با شدت زیاد. از بعل از ظهر چیزی تو معدش نمونده بود، ساعت یک شب بود و نمیدونستم چیکار کنم. زنگ زدم اورژانس، گفت بخاطر مصرف پاراکید معده اش حساس شده. بعضی بچه ها این طوری میشن. گفت ببرید یه مرکز درمانی تا تهوعش رو بند بیارن. کم آبی بدن تو شش ماهگی خطرناکه. آدرس یه مرکز شبانه روزی رو هم دادن که رفتیم خدا رو شکر متخصص اطفال هم داشتن. آمپول ضدتهوع زد و گفت تا نیم ساعت چیزی نده ، بعد شیر بده و یه ربع اینجا بشین ببین بالا میاره یا نه. بعد از نیم ساعت پسرم شروع کرد آواز خوندن. فهمیدم حالش بهتر شده. شیر دادم و بالا نیورد. گفت به جای قطره، از شربت استامینوفن استفاده کن یا شیاف استامینوفن بذار. من شیافو انتخاب کردم. خدا رو شکر بهتر شد. گفت کم کم شیر بده با دفعات بالا تا کم آبیش جبران شه. همین کارو کردم و خدا رو شکر امروز پسرم بهتره. گفتم به شما هم بگم که تجربه ی منو دوباره تجربه نکنید. بچم خیلی اذیت شد
مامان علیسان🐣 مامان علیسان🐣 ۱۰ ماهگی
بیاین آرومم کنیم دیشب شب گهی بود برام🚶🏻😭
مهمون داشتم علیسان از هفت شب که بیدار شد تا دوازده نخوابید عادت داره هر دوساعت که بیداره نق میزنع میخوابونم ولی دیشب ما سرصدا میکردیم و بازی میکردیم این بچه تو رپروئک با تعجب مارو نگاه میکرد حتی یه بار صداش در نیومد برعکس بقیه مواقع ، شب تا رفتن خاموشی زدم خوابید به نیم ساعت نکشید بیدار شد زد زیر جیغ خوابش میومد مشخص بود بغل شوهرمم نرفت بیشتر جیغ زد خودم بلندش کردم رفتم به لیوان آب خوردم به اونم یکم آب دادم آروم شده اوردمش شیر دادم خوابید باز بعد چهل دقیقه نق زد گریه کرد بهش شیر دادم بعد ده دقیقه خوابید باز دوباره دوباره دیشب کلا هر چهل دقیقه یک ساعت بیدار شدم با گریه ش بهش شیر دادم تا هشت و نیم که دوباره انداخت سر جیغ و هرکار کردم نخوابید الآنم بعد یه ساعت با گهواره ش خوابوندمش خودم ولی له م😭😂💔🥲
مشکلمم اینه پسرم اذیت می‌کنه خودم نمیتونم بخوابم باید شوهرمم بیدار باشه نخوابه حرصم میگیره اون الان خوابه🫠😭😂
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۷ ماهگی
خیلی حالم بده دوست دارم بمیرم اصلا نه خوشی بهم اومده نه هیچ اون از بارداریم اون از زایمانم سه بار شکمم وا شد این از اینکه همش خونم میرم تا خونه مادرم که بینمون یک ساعت راهه هر دفعه به چیزی میشه اون دفعه ماشین خراب شد ۷۰ ملیون خرجشه الآنم رفتم همش پیش بچم بودم بی‌قراری میکرد ۴۸ ساعت نخوابیدم رفتم تا مبل نشستم بچه رو شکم بود خسته شده بود به خواهرم گفتم برعکس کن به کمر این اومد برعکسش کنه یهو از دستش افتاد خورد محکم زمین فاصله اینقدر بود که تو عکس گذاشتم بعد شروع کرد گریه دو قطره هم بالا اورد( بچم رفکلاس شدید داره ) بعد یهو خوابید هر چقدر بیدارش کردم آب زدم بهش بیدار نشد با گریه بردمش دکتر
خواست بستری کنه چکش کنن بعد گفت دکتر نه بچه خوابه برو اگه بالا اورد غیر طبیعی بیارش منم اوردمش بیدار شد خندید بازی کرد ولی بالا اورد مثل همیشه خیلی خودش بالا میاره دیگه به شوهرم گفتم آوردم خونه کلیم حرف بارم کرد ولی هنوز نگرانم تروخدا بگین چه کنم؟😔