خانما،چندوقتیه باشوهرم خیلی زیاد بحث داریم ب حدی ک جدیدا دستش هرز شده همش دست روم بلند میکنه، شوهرم کلا از اول آدم سردی بود تورابطه و من بشدت گرم ،همیشه سراین موضوع بحث داشتیم یعنی اگ دعوای میشد من اینو همیشه میگم تو مرد نیستی فلانی... بعد مثلا من قبل از حاملگی خیلی کم رابطه داشتیم شاید ماهی یکبار توحاملگی منع بودم ب بعدشم ک الان بچم یکسال و سه ماه تاالان انگشت شمار شاید ۱۰ بار داشتیم اونم ب اصرار من مثلا چندماهی یه بار میومد سمتم .ک اون هفته نمیدونم جی شد حالش خوب شد یهویی ظهررفتیم خونه مامانم بعد قرار بود من برم خونم دوباره برگردم داداشم گفت بچه رو بزار همینجا وخلاصه ما اومدیم و تنها بودیم اومد سمتم دو روز بعدشم باز رابطه خواست ، تقریبا یه هفته بدون بحث دعوا بودیم حال هردومون خوب بود تاچندشب پیش که سرسیگار بحثمون شدگفتم قراربود کمتر بکشی و آخرشم گفتم تواحمقی حالیت نیس دوبار بهم حمله کرد میخاست مثلا خفم کنه خلاصه تا۵صب بحث داشتیم و هی بهم حمله میکردیم بی زبون بچم گریه میکرد، از اون روز فقط فحش ونفریتش میکنم همون شبم ب خونوادش کلی فحش دادم
اونم متقابل داد، دیگ تصمیم گرفتم مخل سگ بهش نزارم منی ک اینقد مشتاق رابطه بودم حس میکنم حتی دوس ندارم انگشتش بهم بخوره حس تنفر دارم ازش پیش خودم خندم میگیره اینقد بحث کردم سررابطه حالا خودم سرد شدم ازش .مشکلاتمون یکی دوتا نیس من فقط تاجایی ک حق مطلب ادا بشه گفتم ،نمیدونم واقعا مشکل از منه که بددهن و بی اعصابم یااون بی جنبس ک سرسیگارکشیدن بهم ریخت، ولی دوس دارم دیگ نبینمش خیلی خستم

۵ پاسخ

مردا اگه یه روی خوش نشون بدن زنا هزار تا همیشه مقصر مرد. از بی عاطفگیش،مرد اگه زن داری بلد باشه با یه زبون نرم خام میشن زنا.

سردی رابطه باعث شده اعصابت ضعیف بشه ،از نظر علمی هم صحت داره

شما بی اعصابی....بنظرم یکم با سیاست تر برخورد کنی همه مشکلات حل میشه

کلا رابطه و توجه کم باشه زن و شوهر خیلی میجنگن منم یمدت خیلی خیلی گرم بودم ب حدی گ رفتم خرخر چقدر پماد و دارو گرفتم ک میلش بره بالا ولی الان اون میخاد من هیچ حسی ندارم دوس ندارم صب میکنم بخابه بد برم

فقط ب خاطر بچت ک‌وتاه بیا گناه داره دلم سوخت🥲😑

اگه نری سراغش بعد چند مدت براش میشه عادت و به جاهای بد کشیده میشع همین که دعواش کردی و فهمیده که تو از سیگار بدت میاد کافیه کشش نده

سوال های مرتبط

مامان نفسی مامان نفسی ۱۵ ماهگی
دارم از بی‌خوابی میمیرم از دیشب ساعت ۱۲ که مثلا دخترم قصد خوابیدن کرده یکساعت چشم روی هم نزاشتم تااالان ک ساعت ۱۱، چون همششششش گریه کرده شیرخورده دوباره دو دقیقه بعد بیدار شده شیر خورده .... همش دو دقیقه ب دو دقیقه چسبیده بهم شیر میخاد خستم کاش یکی دوشب بود الان ۹ماهه اینجوریه کلا تاحالا یه دندونم بیشتر در نیورده اونم نصفه ک بگم واسه دندونه ، باشوهرم عین کارد و پنیر شدیم از بی‌خوابی یکسره بهم میپریم، گاهی اوقات کمکم میده ولی اکثرا شیفته، دوتا خواهر دارم یکیش اونطرف خیابونه بچهای هر دوشون خیلیییی زحمت کشیدم مخصوصا اونی ک نزدیکه هفته ب هفته میرفت مسافرت و خوش گذرانی من بچهاش نگه می‌داشتم مجردی ولی این خواهر تاحالا همینجوری ب من سر نزده یا مثلا دلش تنگ میشه واسه بچم میگه بیا خونه مادر ماهم میایم ببینیم همو، با دوستاشون خانوادگی تا ۶صب بیداره دورهمی دارن آخر هفته اما یه شب نگفته خواهر تو اینقد بی‌خوابی میکشی من میام بچه نگه میدارم تو لااقل دوساعت بخواب، روزای بود ک حتی نمیتونستم یه تخم مرغ بزارم بسکه گریه میکرد و بهم چسبیده بود یه بار یه بشقاب غذا نیورد بگه بچه شیر میدی دست تنهایی، دلم میسوزه برای همشون بودم هیچکی برام نیس حالا اون کی خواهرم ک کارمنده باز بیشتر هوامو داره ولی بیچاره خودش صب زود بیداره بعدم خسته باید بزندگیش برسه ولی بازم زبون داره تعارف کنه بگه بیاشب نگهش میدارم امااون خواهرم خودشو باشگاه و دوستاش، مامانمم که اصلاااا دیشب اومده سرزده اونم بعد اینکه کلی گریه کردم فهمید شوهرم نیس شبکاره فهمید حالم خوب نیس یکساعت نشست سریع رفت باخواهرم بودن حتی نکردن ظرف میوه وچای بشورن بگن اینقد بچش گریه میکنه خودم گفتم یه دقیقه وایسین من بشورم بعد برید
مامان مو فرفری جان مامان مو فرفری جان ۱۶ ماهگی
روز خود را چگونه گذراندین......
از دیشب بخام بگم بچه رو گذاشتم رو تختش بخابه کل تخت شو بهم ریخت ساعت شد یک دو دو نیم همچنان نخابید ......آخرشم من کنارش نشسته بودم خابم برد منتظر بودم بخوابه برم شیر سر بذارم پنجره رو ببندم ک خابم برد نفهمیدم بچه چجوری خابید
ساعت 4شوهرم بیدار شد بچه یخ زده بود و ..... پنج صبح بالا آورد
از صبح ک بیدار شد آبریزش و خلط شدیدددددد و بینی ش کیپ
انقد درگیر بودم ک یادم رفت برای بیمه بیکاری م امروز باید میرفتم و دو تومن برا پیگیری ش برام هزینه شده بود ک جلسه امروز و میرفتم مشخص میشد میگیرم یا نه ک کلا فراموشم شد ......
حالت عادی غذا نمی‌خورد امروز فقط سه وعده کل روز شیر خورد تموم ......
الان هم اومدم خونه مامانم بلکه ب دادم برسن
مامانم میگه من اعصابم خورده حوصله ندارم ک کلا هیچی
داداش نفهم منم 13سالشع بچه رو مثلا بقل کرد ارومش کنه دویید دور خونه نمی‌دونم شکم زیر شکم شو سفت گرفت بچه لج کرد شیر شب هم بالا آورد .....این از وض زندگی من
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۶ ماهگی
باورم نمیشه تو این روز هیچکس کنارم نبود و تنهام🥹
یادش بخیر وقتی داداشم زنده بود همیشه زنداداشم برام نذرم درست می‌کرد اونم خونه خودشون قدرشو ندونستم😔
امروز ک تو این وضعیتم ن مامانم اومد ن خواهرم🥲
میگن مریضی مگ مجبوری نذری درست کنی من خوب شدم فقد معدم درد میکنه اونم قبلا اینجوری بودم حتی تو ماه زمصونم هم معده درد شدید داشتم باورم نمیشه امروز تو این شرایط منو تنها گذاشتن 🫠
صبح ی بار الان هم ی بار الکی زنگ زدن کمک نمیخوای خب من چی بکمممم👀
چند روز قبل بهشون گفتم خواهرزاده بزرگم بیاد پیشم امیر بگیره خودم کارامو میکنم بعد صبح میگه محنا میره خونه مادربزرگش😑
حق دارم ناراحت باشممممم
در حالی که خواهرم هر وقت خواسته بچهاشو آورده پیشم یا من رفتم پیششون😒 وقتی دو هفته پیش پسر خواهر بستری بود مامانم دو بار رفت ملاقاتش بیمارستان 😁
از دیروز ک حالم بد میگم مامان نمیای اینجا میگه نه مریصی میترسم بیام🤣🤣🤣
من دیگ دلم ب چی خوش کنم😔🫶