به نظرتون من با مامانم چيكار كنم؟؟
چند وقت پيش مامانم كالسكه كهنه كه مال داداش كوچيكه م بود و دوسال ازش استفاده كرده بود داد به بچه م با اصرار خودش كه ديگه به كار ما نمياد داداشت بزرگ شده ديگه بچه كوچيك نمياريم داد به من
الانم خواهرام خبر آوردن مامان همش ميگه من به زهرا ( اسم خودمه) كالسكه دادم ولي حرفامو گوش نميده توقع داره چون يه كالسكه كهنه بهم داده برم پاشو ببوسم هرچي گفت بگم چشم
الانم ميخام برم كالسكه رو پس بدم ولي خواهرام قسم دادن منو كه نگم اينا خبرچيني كردن
الان چجوري برم كالسكه رو پسش بدم هم محترمانه باشه و باعث دعوا و جربحث نشه واقعا اعصاب و حوصله جربحث ندارم هم اينكه نگم خواهرام خبر چيني كردن
از دستش واقعا خسته ميگم كاش بميره فقط بخاطر خواهرام نمیگم چون زير سايه نا مادري ميفتن

وای چطوری دلت میاد بگی بمیره هر چقدم ک بد باشه
من جونم در میره برا مامانم

این مادری ک میگی مامان خودته 😒
فقط میتونم بگم پشمام
واقعا چجوری میتونی بگی بمیره درکت میکنم ک مامانت بد کرده ولی نگو اینجوری مامانتو عزیزمممم

خب خواهراتون نباید برا شما خبر میاوردن
شاید واقعا چیزی ک شنیدین با چیزی ک مامانتون گفتن کلا متفاوت باشه

هرچیم شده نگو بمیره مادرته وبعد نفرین کردن خوب نیست
ببر بگو دستت دردنکنه نمیخام به کارم نمیاد

کار مادرتون درست نیست
ولی آرزوی مرگ مادر چطوری دلت میاد؟؟؟

شما خودت مادری.کسی رو قضاوت نکن.سن ماهم میره بالا و کارایی میکنیم ک باب میل بچه مون نیس.پس بگذرید وببخشید
میتونید کالسکه رو ببرید و بگید جام تنگه و نمیتونم نگه دارم
اکه ماشین دارید بگید ب کارم نمیاد همش با ماشین میریم جایی بخایم بریم
یا بگید بچه توش گریه میکنه

یکی بخر اینو بده بهش. بگو از مدل اون خوشم اومد. ولی خب نفرین نکنه زحمتت رو کشیده . درسته خیلی سختی کشیدی 🥲حق داری دلخوری هیچ کس مادرنمیشع ولی خب

زهرا جان،
تو هیچ‌وقت نمی‌تونی یه مادر کنترل‌گر رو تغییر بدی،
اما می‌تونی کنترل خودت رو ازش پس بگیری

سلام
چيزي ک من متوجه شدم مامانت کلا روابطتون رو مثه معامله میدونه!

شما ک مامانتو میشناسی نباید قبول میکردی از اول (حتی با اصرارش)

بنظر من فقط سکوت کن،اونا هروی باشن خانوادتن،نزار شوهرت بفهمه بعدا سرکوب میشه هرچی شوهرت خوب باشه،ب زبون بگیرشون،من مشکلاتی داشتم توعقدم بااین که شوهرم خوب بود ومشکلی نداشت دعوا راه انداختن،دوسال نامزدیم همش دعوا بود،بعد عروسیم اومدم شهر غریب هروز ی حرفایی از فامیلای شوهرم و خودم میشنیدم،اخرس فهمیدم نشنیده بگیرم زندگی خودم ارومه،من الان اصلا ازمشملاتم نمیگم ،باهاشون حرف میزنم و سکوت،هیچوقتم پیش شوهرم پشتشون خالی نمیکنم،چون میگم اگه اونا نباشن من بی کس میشم وزور میگن،اتفاقا دیشب فیلم عقدم بهویی تولب تاپ دیدیم خیلی بهم ریختم ولی پاشدم مشغول شدم ،بابچت مشغلول باش دعا کن خدا همه رو به راه راست هدایت کنه

بذار یک ماه دیگه ببر بگو چندبار سوارش کردم طاقت نمی‌آورد هی میخواست بغلش کنم اینجوری فایده ندارد بکارم نمیاد

بهت حق میدم باهاشون قطع رابطه کن کاری که من کردم

مامان خودته یا نامادری

بهش بده بگو دستت درد نکنه باباش براش کالسکه گرفت

بگوشوهرت فهمیده گفت بروبهشون بده خودم بهترشو واسه بچه ام میخرم ارزش اینکه منت بیخودسرت بذاره رونداره

برو بگو بچم اصلا نمیمونه تو کالسکه من مامانمم کالسکه داداشم ب شاهان داد ولی خب شاهان اصلا سوار نمیشه داداش خودم چون معلول هست بیش‌تر بدردش میخوره البته ک از بی پولی دیگه وگرنه کالسکه مخصوص خودش باید باشه ولی خب توام دعوا نکن بل مادرت خودت بدتر اذیت میشی بعدش

مگه چندسالشونه

ببر بگو دستت دردنكنه ولي اصلا تو كالسكه نميمونه منم جا ندارم نگهش دارم