سلام مامانای ترسو لطفا تایپکمو نخونن میخوام تجربه زایمان سزارین اختیاری رو براتون تعریف کنم

قرار بود بیست و‌چهارم تیر برای زایمان برم ولی دو روز بود ک حرکات دخترمو خیلی ضعیف حس می‌کنم سر همین رفتم بیمارستانی ک میخواستم زایمان کنم آن اس تی دادم و آن اس تیم خوب بود و کلی حرکت ثبت شد پرستار اونجا زنگ زد ب دکترمو گزارش داد دکترمم گفت حس مادر از دستگاه مهم تره بستری کنید فردا هشت صبح میره سزارین این شد که من نوزدهم تیر ساعت دو شب بستری شدم خلاصه اومدم ازم خون گرفتن برا ی سری آزمایشات و یه سری سوالا پرسیدن همسرمم رفت تشکیل پرونده داد و‌پول واینجور چیزا واریز کرد تا شد ساعت نه صبح اومدن دنبالم رفتیم اتاق عمل اولین بد شانسی اینجا شروع شد دکتر بیهوشی پنج بار برام آمپول بیحسی زد و هربار بیحس نمی‌شدم دیگ خیلی ترسیده بودم و حالت تهوع و اضطراب اومده بود سمتم ک بار ششم خیلی راحت بیحس شدم ولی دیگ اون حالت ارامشمو از دست داده بودم با صدای بلند خداروصدا میکردم و این باعث شده جو اتاق عمل حسابی بهم بخوره

دیگ منو خوابوندن و یه پرده جلو روم کشیدن ک من بازم داد زدم الان بالا میارم الان بالا میارم هی این کلمرو پشت هم میگفتم منم الکی عقم میومد ولی چیزی بیرون نمیومد و برام آمپول ضد تهوع زدن ک حس کردم بهتر شدم که یهو

۴ پاسخ

خوب🥲🥲

برا منم هین جوری بود

منتظر ادامش

عزیزم مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۱
سلام قشنگا از اولش براتون بگم دکتر بهم نوبت عمل داد برای ۳ خرداد شنبه بود گفت ۶ صبح بیمارستان باش دوستم چون قبلا همونجا زایمان کرده بود گفت زودتر بری زودترم نوبتت میشه واسه همین من گفتم زودتر میرم بیمارستان ک روز قبلش باز زنگ زدن ک ۴ ونیم صبح بیمارستان باش و فیلم بردار اتاق عمل هم زنگ زد هماهنگ کردم ک حتما فیلمبرداری اتاق عملو میخوام دیگه تصمیم بر این شد ساعت ۳ونیم صبح حرکت کردیم سمت بیمارستان ساعت ۴ نشده بود رسیدیم و رفتیم برای تشکیل پرونده کارا انجام شد دیدم نفر بعدی واسه سزارین هم اومد برای تشکیل پرونده دیگه رفتم بلوک زایمان برای آماده شدن زیاد استرس نداشتم وقتی استرسم بیشتر شد ک قبول نکردن سوند رو تو اتاق عمل موقع بی حسی بزنن و تو بلوک زایمان برام زدن دردش قابل تحمل بود ولی ی حس بدی داره من اونو ک بهم زدن فشارم از ۹ رفت رو ۱۳ برای اولین بار و چندتا حس بد باهم داشتم احساس میکردم تکرر ادرار گرفتم😅و چندبار با همون سوند رفتم دستشویی ولی خب یکم بگذره بهش عادت میکنی و بعد عملم ک سری چیزی متوجه نمیشی خلاصه لباسامو پوشوندن سوند زدن فشارم و گرفتن دکتر بیهوشی اومد حالمو چک کرد و چندتا سرم زدن و نوار قلب گرفتن ازم و ساعت تقریبا ۶ بود ک رفتیم به سمت اتاق عمل
بقیه اش پارت بعد😀🥰
مامان مهراد و تو دلیم مامان مهراد و تو دلیم روزهای ابتدایی تولد
سلام مامان های صبور
تجربه زایمان؛
روز دوشنبه ۹تیر ماه بود رفتم پیش دکتر نوار قلب جنین انجام دادم انقباض ثبت کرد ماما گفت باید سزارین بشی چون درد داری با اسرار گفتم روز سه شنبه ۱۰تیر ماه صبح زود میام تا سزارین بشم با رضایت خودم اومدم خونه صبح روز بعدش سزارین شدم
خیلی ترسیدم خیلی
خرید های باقی مونده رو انجام دادم خونه رو تمیز کردم شب هم حمام کردم
صبح ساعت ۷رفتیم بیمارستان تا منو اماده اتاق عمل کردن شد ساعت ۹ منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیدم
دکتر بیهوشی خواست امپول بزنه بی صدا گریه کردم همه پرسنل دلداریم دادن
امپول که زد از کمر به پایین سر شدم بعد ۵دقیقه صدای بچمو شنیدم خیلی حس خوبی بود
دیگه اتاق عمل که تموم شد تو ریکاوری بودم بعدش منو دادن شد ساعت ۱۰و۱۱ بعدش ساعت ۲به بعد حالم بد خیلی گرمم بود و عرق میکردم
واسه چند لحظه حالم بد شد
مامانم همراهم بودن میگفت حالت بد شده همه پرستارا اومدن شک بهت دادن تا برگشتی چشمامو باز کردم دور و برم پر دکتر و پرستار بود هی صدام زدن
خداروشکر بخیر گذشت
بعد ۲روز مرخص شدم امروز صبح اومدم خونه
خداروهزار مرتبه شکر الان بهترم
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان هایلین مامان هایلین ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت 2
من یه کیست درموئید هم داشتم که قبلا یک بار عملش کرده بودم و الان دوباره عود کرده بود ومیخواستم که همراه سزارین کیستمم عمل کنن.
ساعت ۸ شب که بستری شدم و شروع کردن ب رسیدگی کارام ساعت نزدیکای ۱۱ شب دخترم یه دنیا اومد.بی حسی از کمر خیلی خوب بود برام و دردش خیلی خیلی کم بود دکتر بیهوشی خیلی منو اروم کرد و حتی برام شعر خوند و کلی توضیح داد که نترس و...پرسنل بیمارستان و اتاق عمل عالی بودن اخلاقشون خیلی خوب بود.وقتی آمپول بی حسیو زدن یه پرده کشیدن جلوم و شروع کردن ب زدن ضد عفونی ومن ی مقدار خیلی کم حس میکردم که ی چیزی میکشن ب شکمم همش بهشون میگفتم من بی حس نشدم توروخدا شروع نکنین اوناهم میگفتن نه بابا ما الان حالا حالا ها شروع نمیکنیم چند دقیقه ک گذشت پرسیدم الان شکممو باز کردین درسته؟دکتر گفت ن هنوز شروع نکردیم اصلا که یهو دیدم صدای دخترم پیچید تو اتاق🥹😍هرچی از زیبایی حس اون لحظه بگم کم گفتم الهی قسمت همه چشم انتظارا بشه
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۳ ماهگی
شنبه صبح رفتیم بیمارستان و رفتم سمت درمانگاه پرونده مو آوردن و رفتم پیش دکتر گفت درد اینا نداری گفتم نه گفت حرکت بچه ها چطوره ک گفتم از دیشب تا الان کاهش حرکت داشتن ک گفت همین الان سریع برو اورژانس اونجا مشکلتو بگو رفتم اورژانس سریع خوابوندن واسه ان اس تی
ان اس تی گرفتن ک وسطاش یه هو ضربان قلب یکی شون افت کرد ولی سریع درست شد دو تا سرم آوردن زدن ک حرکات بچه ها بهتر شد بعدش گفتن برو زایشگاه و بستری شو ک بهش میگفتن بخش لیبر
دیگ کارای بستری رو شوهرم انجام داد و رفت خونه تازه کلی ام غر زد الکی فقط بستری میکنن پس کی بچه ها به دنیا میان😂من رفتم زایشگاه دوباره خوابوندن واسه ان اس تی دیگ اشکم در اومده بود از شدت کلافگی شد ظهر
دکترا اومدن بالا سرم هر کی یه چیزی میگف بعد همشون میگفتن هفته اش خوبه ختم بارداری بدید بعد گفتم من کی زایمان میکنم گفتن هر وقت ببینیم ان اس تی ها خوب نیستش منم با خیال راحت خوابیدم اونجا 😂فک میکردم دو سه روزی هستم اونجا
یه هو دیدم یه دکتره اومد یه انژیوکت کرد تو دستم سرم زد بعد گفت پاهاتون باز کن من فک کردم میخواد معاینه کنه با چه جذبه و جدیتی گفتم من اجازه ی معاینه نمیدم🤣🤣اونم گف معاینه نمیکنم میخوام سوند وصل کنم😂😂یه هو پنچر شدم گفتم سوند واسه چی گفت واسه اتاق عمل😐😐یا خدا یه لحظه دلم هری ریخت گفتم عمل گف اره داری میری واسه زایمان هم خوشحال شدم هم استرس
بعد اومد سوند و گذاشت ک اصلا درد نداره فقط اولش یه ذرههه میسوزه ادامه بعدی....
مامان آراز کوچولو مامان آراز کوچولو ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام به همه اول از همه میخام خداروشاکر باشم برای سلامتی و وجود پسرم
اومدم براتون از سزارین شدنم بگم امیدوارم بدرد بخوره و یادگار بمونه برای خودم این متن
چهاردهم اردیبهشت هزار و چهارصد و چهار ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم و وقتی رسیدم اولین نفر برای زایمان بودم
منو وارد بلوک زایمان کردن بهم سرم زدن و سوند وصل کردن البته ک سوند درد داشت و گفتم برام اتاق عمل بزارن گفتن پرسنل اتاق عمل مرد زیاد هستن و منم نخواستم و خلاصه گذاشتم
بعد لباس هامو عوض کردم و با ویلچر منو وارد بلوک اتاق عمل کردن و گذاشتن روی تخت و بردن داخل اتاق عمل
دستگاه هارو بهم وصل کردن فشارمو می‌گرفتن منم خیلی میترسیدم و دعا می‌خوندم ک فقط پسرم سالم باشه
موقعی ک خوابوندنم رو تخت اتاق عمل قبل اینک دکترم بیاد حس خیسی کردم و کیسه ابم ترکیده بود
شانس آوردم ک اون تاریخ واقعا سزارین شدم و تو خونه و راه این اتفاق نیفتاد برام
خلاصه دکترم اومد دلم آروم تر شد
دکتر بیهوشی هم بلافاصله اومد یه آقای مسن مهربون که همشهری هم درومد
منو بلند کردن نشوندن و آمپول بی حسی رو‌ داخل کمرم زدن واقعا دردناک بود
بلافاصله پاهام شروع به گرم شدن و داغ شدن بی حس شدن از نوک پام تا زیر سینم شد دراز کشیدم و پرده کشیدن جلوی چشمام و کمی حس میکردم روی شکمم چیزی میکشن
بعد از چند ثانیه دکترم بهم گفت مامان بالارو نکاه کن ک حس سبکی داخل شکمم کردم انکار وزنه ازم کنده شد و پسرمو آوردن بالای پرده و دیدمش و اشکم سرازیر شد
مامان معجزه مامان معجزه ۱ ماهگی
تجربه سزارینم
من بخاطر جفت پایین (پرویا) مجبور به سزارین اجباری بودم
شب قبل رفتم برای کارای بستری نوار قلب و... گرفتن و ازمایش خون و ادرار
بعدش رفتم خونه فردا صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان
دیگه آنژوکت وصل کردن و لباس و دوباره نوار قلب و این داستانا
بعدش رفتم تو قسمت اتاق عمل استرس نداشتم مسئولی ک امپول بی حسی زد خیلی مهربون بود اصلا درد حس نکردم درد سوزن رو و سریع پاهام گرم شد گفتن دراز بکش دراز کشیدم و اون پارچه رو وصل کردن ک نبینم اما سقف اتاق عمل حالت شیشه ایی بود انعکاس شکم اینام رو میدیدم وای بد بود این چیز ک دیدم اما سریع چشام بستم
خلاصه شروع کردن عمل منم دل و روده ام دیدم رحمم مشخص بود اما دیگه چشم بستم
مدام هم بهم امپول اینا تزریق میکردن
بچه بیرون اومد صدای گریه ش شنیدم خیالم راحت شد فقط دعا میکردم و ایت الکرسی میخوندم خلاصه بچه هم ندادن ببینم بخاطر شرایط ترسیده بودن شرایط فعلی منظورمه
بعدش همش احساس کشیدگی میکردم حس میکردم دارم شکمم رو میکشن
و اینکه یهو ی فشاری به قفسع سینه م اومد و سینه هام بشدت درد گرفت گفتم وای الانه ک ترکید آه و ناله کردم همش درد دارم دیگ ی امپول زدن یهو انگار خاب رفتم
دیگه عمل تموم شد رفتم ریکاوری حس بدش این بود ک انگار پا نداری ب پرستار گفتم بیچاره به اونایی ک پا ندارن
دبگه از ریکاوری هم اومدم بخش همش هم بهم امپول و سرم میزدن
شب هم سوند رو برداشتن من صبح زود عمل شدم
مامان selin😍 مامان selin😍 ۱ ماهگی
پارت دو زایمان....
دیگ ساعتای۶ونیم صبح شد من خیلی درداشتم می‌گرفت ول میکرد اما وقتی می‌گرفت دیگه خیلی عذاب آور بود واسم من باخودم میگفتم برم اصلا موقع زایمان داد و بیداد نمیکنم اما دردم که می‌گرفت ناخداگاه ناله میکردم.خلاصه ساعت ۸صبح شد حالت تهوع گرفتم احساس کردم صورتم سر شده قفسه سینم درد گرفت داد زدم گفتم من حالم خوب نیست اومدن سریع اکسیژن وصل کردن بهم یهو دیدم موقع نوارقلب گرفتن گفت هم ضربان قلب من هم بچه اومده پایین دیگ من فقد التماس میکردم منوببرین سزارین خیلی سختم بود اصلا پیشرفتی نداشتم.
بعدماما ب دکترم زنگ زد یه اصطلاحاتی گفت اونم گفت سریع ببرینش اتاق عمل سزارین من شنیدم خوشحال شدم یکم بچم کیسه آب ک پاره شد بود آبشو خورده بود کلا از دیشب تا امروز شیرم نخورده بود انقد مامانم بنده خدا گرفت تو دستش زد پشتش ک هی پس میداد.منو که اتاق عمل بردن فک کنم وضعیتمون خراب بود چون میگفتن فقد سریع باش ک بی حسیتو بزنیم دیر شد خطرناکه بی حسی ک زدن من خیلی آروم ومنگ شدم دیگ تاساعت۸و۲۰دقیقه دخترقشنگم بدنیا اومد راحت شدم.بعدشم ک شیاف میذاشتن واسم دردی نداشتم زیاد. اینم بگم من هم ورزش میکردم شیاف گل مغربی رابطه همه اینام داشتم اما نتونستم طبیعی پیشرفتی نداشتم البته بستگی ب بدن هر آدمی داره ولی خب بنظرم سزارین خیلی خوبه بعدشو آدم باقرصی شیافی کنترل می‌کنه اما من موقع طبیعی واقعا مرگ وباچشمام دیدم فقد گریه میکردم و التماس ۸ساعت درد کشیدم آخرشم سزارین شدم