۸ پاسخ

من نفهمیدم چیشد ولی ایشالا زندگیت سر سامون پیدا کنه شوهرت از ازدواج قبلش بچه داره؟

اره بچه ها ترس مادر رو میفهمند .جروبحث توزندگی عادیه واینکه بچه هاش شر درست کنن هم طبیعیه فقط باید سیاست به خرج بدی حیله هاشونو خنثی کنی .به نظرم نگو بچه هات نیان چون حساسترمیشع.الانم تایمازو بغل کن بوسش کن فقط بابغل تو اروم میشه

اصلا جلو بچه نباید داد و بیداد کنید چه برسه که کتک خوردن مادرش و هم ببینه میدونی چقدر روی شکل گیری شخصیت آینده ش اثر منفی داره؟؟این بچه که باید پدر و مادرش نقطه امن زندگیش باشن الان از پدرش ترسیده دیگه هیچ وقت نزار دعواتون و ببینه بزارش توی اتاق دیگه جلو تلویزیون صداشو بلند کن، نمیگم دیگه هرگز داد و بیداد نکنید چون میدونم غیرممکنه ولی حتما نزار بچه ت شاهد دعوا باشه، الانم واسه اینکه یادش بره ببرش پارک، هواخوری، باهاش بازی کن بخندونش بزار حال و هواش عوض شه

بچتو بغل کن .همش باهاش بازی کن اروم میشه .
خودتم نمیدونم کار درستی کردی یا نه ..ولی زندگی با کسی که از قبل بچه داشته همین داستانارو داره باید شماهم بسازی دیگه ...

الهی بمیرم برا تایماز کوچولو

شوهرت از ازدواج قبلیش چندتا بچه داره چرا شما انقد عجله کردی ازش زود بچه دار شدی

ترسیده
ترسشو‌بگیر
چن ساله ازدواج‌کردی باهاش؟؟؟

جیگرم برا بچم خونه دارم روانی میشم

سوال های مرتبط

مامان هاکان🐤💙 مامان هاکان🐤💙 ۱۰ ماهگی
😔نمیدونم چرا ولی هیشوقت خاطرات بد زایمانم از یادم نمیره کل حاملگی خونه مامانم استراحت مطلق بودم یه نفر از خانواده همسرم نیومدن بگن خوبی بدی .. به کنار بعد زایمان که از بیمارستان مرخص شدیم رفتم خونه مامانم خانوادش گوششو پر کردن و دعوا راه انداختن اومدن بچه رو ببرن بمنم گفتن میایی بیا نمیایی خود دانی منم کسیو که ۹ ماه تو وجودم بودو نمیتونستم ول کنم منم باهاشون اومدممم .. خلاصه با مامانم اینا دعوا کردن و منو اوردن خونه خودم که تازه خونه رو چیده بودم و هیچی نبود مامانمم نزاشتن بیاد پیشم بمونه . خلاصه من اومدم شیر نداشتم اصلا بچمم تا صبح گریه میکرد یزیدا براش شیر خشک نمیدادن که بچه شیر خشکی میشه بچم سه روز گرسنه موند فقط با اب .😭 انقد بی حال بود دیگه گریه هم نمیکرد بردیم دکتر . البته یه دکتر بی سواد . استامیفون داد هر دو ساعت پنج قطره . مادر شوهرمم قطره چکونو پر میکرد میریخت دهن بچم میگفت بزا زود تبش بیاد پایین 😭😭😭😭 بیچاره بچم دیگه یه ذره هم گریه نمیکرد خدا به دادش برسه خاله شوهرم اومد تب سنج اورد دیدیم تب بچه ۳۸.۵ درجا گفت ببریم بیمارستان بردیمش ازمایش گرفتن به زور رگش پیدا میشد بچمو سوراخ کردن دستشو زردیش ۱۵ بود پسرم بستری شد دکتر اومد داد زد گفت به بچه انقد شیر ندادین و استا دادین بدنش کم اب شده خونش لخته زده 😔😔😭😭😭😭خدایا میگفتن اگه دیر میاوردین بچه تلف میشد خدایااا به بزرگیت قسم هیچ مادریو با بچش امتحان نکنه . من با سانسور نوشتم .. من عاشق شوهرم بودم . هستم ولی رفتارایی که با من کرد هیشوقت یادم نمیره تا اخر عمرم بخاطر اون دردایی که کشیدم اون استرسایی که چن روز کشیدم یادم نمیره خدایا مرسی که پسرمو بهم برگردوندی