پارسال دقیقا همچین روزی
۲۲ /تیرماه/۱۴۰۳
تو همچین ساعتایی من بیمارستان بستری بودم
خواهرشوهرم پیشم بود
سر صبح باطری ماشینمون خوابیده بود
علی هم تا ساعت ۲ قرار بود سرکار بمونه
صبحشم بیچاره درگیر کارای باطری ماشین بود
و بعد از ظهر با مامانم پاشن بیان پیشم که مامانم پیشم بمونه و خواهر شوهرم بره
بهشون گفته بودم برام البالو بخرن بیارن
رفتم سونو بچه ضربان قلب منظم داشت ولی حرکت نمیکرد
اومدم بالا ان اس تی رو بهم وصل کردن و یسره نوار قلب بچه رو میگرفتن
بخاطر امپول بتامتازون(تشکیل ریه)
ارتا حرکت نمیکرد و فشار منم اصلا خوب نبود ۱۴‌ ۱۵
پارسال این ساعتا نمیدونستم قراره ۴۳ روز زودتر پسرمو بغل کنم
حقیقتش خیلی ترسیده بودم و این ترس باعث شده بود اونقدری که باید خوشحال نباشم
ولی امسال تو اولین تولدش من خوشحال ترین مادر دنیام
خیلی به خودم افتخار میکنم خیلی
من
دختری که یه لیوان اب میخواست مامانش براش میاورد
یه نوزاد نارس رو با همه چالش هاش بزرگ کرد از ته دل بخاطرش گریه کرد خندید ذوق کرد و ترسید
پایان همه ی این ها شد یکسال که اون دختر لوس مامانی الان خودش یه مادری شده که بچه داری رو از مادر خودش بهتر بلده و مادر شده
تو این یکسال هرروز صبح چشممو بخاطر وجود نازنیش باز کردم
و هر ثانیه زندگیمو باهاش شریکم
تو این یکسال وجود پسرم باعث شده خیلی زندگیمون قشنگ تر بشه
رابطم با همسرم
خانوادمون
همه چیز
میدونی انگار وجودش یه نعمته که اومده پاشیده به کل زندگیمون♥️
سالروز مادرشدنم مبارک
فعلا تولدش بمونه با عکسای تولدش میام خدمتتون♥️

۱۰ پاسخ

مبارکه عزیزم خیلی خیلی زیاد منتظر عکسای قشنگتم هستیم ارتا عزیزم

تولد گل پسری مبارک باشه

تولدت مبارک آرتا جان 🥰❤️

تولدش مبارک عزیزم انشاالله دامادیش 😍
درکت میکنم منم 35هفته زایمان کردم خیلی برام سخت بود بعد زایمان نتونستم استراحت کنم بستری شدش رفتم موندم بیمارستان پیشش ولی خداشکر میکنم دختر قشنگم بزرگ شده 😘🥰

عزیزم منم همینجور بود ۳۳هفته زایمان کردم

واای الاهه من دقیق یادمه گفتی اومدم بیمارستان عکسم گذاشته بودی،بعد گفتی زایمان کردی من اینقد ترسیده بودم،خدایا یکسال گذشت،تولد آرتا جون مبارک باشه

مبارک باشه
تولد پسر منم امروز

دامادش کنی 🩷🩷

آخیییییی🥹🥹🥹🥹🥹
خیلی قشنگ بود
مبارک باشه🩷🌸✨️

مبارک باشه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱۴ ماهگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۱۲ ماهگی
#تجربه_عفونت_گوارشی_نوزادان 😑
#اسهال_استفراغ 😭
🔶بچه ها یادتونه که من درگیر اسهال حسین بودم؟؟؟ چقدر گریه کردم چقدر یخت بود گفتم یه پست میزارم و همه رو براتون تعریف میکنم 👇👇👇
اول از همه باید بگم از خدای بزرگ ممنونم دوم از همه از خانم دکتر سعیده اهرانی
ایشون به لطف خدا سر راه من قرار گرفتن و باعث شدن پسرم خیلی زود خوب بشه
ما شهرستان بودیم ک پسرم تب کرد حالش خوبه خوب بود که یهو تب کرد بردمش دکتر چون تبش با هیچی پایین نمیومد گف چیزی نیس شاید ویروسه سفیکسیم داد و پاراکید
شروع کردم درمانش رو تبش پایین نمیومد بازم گف ایبوپرپفن بده اگر با پاراکید پایین نیومد ... روز دوم چشمتون روز بد نبینه حسین وقتی که خواب بود ساعتای ۵:٣۰ صبح یهو یه عالمه شیر آورد بالا جوری که بچه داشت خفه میشد زبونم لال کل بالش و لباساش و تشکش کثیف شدن!!😭😭
بعد از اون بچه م هرچی میخورد میاورد باالا حتی آب!! جهش و با حجم خیلی بالا که بعد از هر استفراغ حسین به شدت بیحال میشد رنگ صورتش شده بود گچ!
از اینطرف مدفوعش شل بود اما اسهال نبود بردمش دکتر وضعیتش رو توضیح دادم دکتر امپول ضد تهوع زد براش و یه شربت برای تهوعش داد اسمش رو تو کامنتا میزارم کلت اسم همه داروهاشو براتون مینویسم 🌰

ادامه دارد ..... 🌸🌱

تاپیک بعدی🙏🙏🙏
مامان دردونه مامان دردونه ۱۲ ماهگی
اینم از تولد یکسالگی گل پسر! دردونه مامان و بابا🥰
همینقدر ساده و صمیمی. یک کیک و یه بادکنک و چندتا عکس یادگاری.
بچه ها تو این سن درکی از تولد ندارند و شلوغی و جمعیت جدای از اینکه باعث تشدید اضطراب جدایی شون میشه بالث کلافگی و خستگی بی دلیلشون هم میشه. اولین تولد بچه ها باید از ۴ سالگی به بعد باشه اونم تو جمع دوستاشون نه بزرگترها.
ما از شب قبلش اتاق رو تزیین کردیم و میخواستیم صبح بعد از بیدار شدنش کیک بیاریم ولی از صیح که بیدار شد اخلاقش طر جاش نبود و همینطور عقب افتاد تا دم غروب. بعد از اینکه همه چی آماده بود و کیک رو آوردیم در اولین حرکت شمع وسط کیک رو به دونیم تقسیم کرد و بعدشم انگشت انداخت دورتا دور کیک😂😂😅 کلاهشم سر نکرد و به سختی تونستیم ازش چندتا عکس بگیریم.
همسرم تا قبلش مخالف این کار بود و معتقد بود اولین بچه و تک بچه و اولین تولدش باید خیلی لاکچری برگزار بشه و حداقل پدربزرگها مادربزرگها و بقیه باشن. ولی من میدونستم که نمیشه رو همکاری یه بچه یه ساله حساب باز کرد. به همه اعلام کرده بودم نمیخوام تولد بگیرم و همه هم کادو رو نقدی به حسابش ریختن. بعد از تجربه اون روز هم همسر از تصمیم من راضی بود. چون برای هردومون مهم این بود که به پسرم خوش بگذره و بابت مهمونی و چندتا عکس اذیت نشه. شاید بعدا برای بقیه هم شیرینی بخریم و ببریم. ولی الویت اول همیشه با گل پسره🥳
وقتی داشتم ازش فیلم میگرفتم گریه ام گرفت. تمام صحنه های این یکسالش برام مرور شد. دیدن بزرگ شدنش قشنگ ترین و دلتنگ کننده ترین اتفاقیه که شاهدشم. اشکها و لبخندها...
مامان علی جون مامان علی جون ۱۳ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر