امروز چه روز سختی بود
نیلدا ساعت هشت صبح بیدار شد ( همیشه ۱۱ ۱۲ ظهر بیدار میشد ) بدون اینکه اذیت کنه یهو از ساعت ۹ صبح شروع کرد به استفراغ کردن
استفراغ زرد رنگ بعد یه ساعت رنگش شد عین گچ و لباشم سفید
دستم میلرزید و نا خوداگاه فقط اشک میریختم شوهرمم نمیتونست مرخصی بگیره رفتم بیمارستان دولتی شلوغ بود ولی خیلی راضی بودم یه امپول b6 بهش زدن و بعد یه ساعت استفراغ نکرد اومدیم خونه
فقط از لرزیدن و حرص کردنم تمام بدنم کوفتس و درد میکنه
چقد بچه ی مریض سخته خدایا
چقد دیدن بچت تو مریضی سخته
نمیدونم یه مامانی بود دخترشو از دست داده بود یادش افتادم اونجا خیلی براش گریه کردم
خدا صبر بده خدا نیاره واسه مادری داغ بچشو ببینه یا بچش تو تخت بیمارستان باشه

اره خیلی سخته دختر منم سه شب بی دلیل تب شدید کرد مردمو زنده شدم

دکتر دارو چی داد نگفت از چی بوده

کاملا درک میکنم من حاضرم مریض شم جون بدم بچم هیچیش نشه
پسر منم هروقت مریض میشه من همین حالتای شمارو میگیرم خیلی سعی میکنم خودمو کنترل کنم ولی واقعا دست خودم نیس
تپش قلب میگیرم از اظصراب حالت تهوع میگیرم یعنی بعدش حتما باید یه سرم بزنم
خدا کنه هیچوقت هیجای دنیا هیچ بچه ای مریض نشه

عزیزم منم چند روز پسرم اینجوری بود خیلی زجر کشیدم

مامان ثنا
ایشالا هیچ بچه ای مریض نشه