#زایمان_طبیعی
قسمت ششم : نورای مامان♥️

ماماهمراه دستمو گرفت آرومم کرد گفت آب گرم گرفتی به خودت گفتم نه
کمکم کرد تا برم سمت دستشویی
بماند که در فاصله تخت تا دستشویی که چن قدم بیشتر نیس من دو بار دردم شروع شد و با گریه اسکات میزدم که زودتر تموم شه و بتونم خودمو به آب گرم برسونم
از معجزه آب گرم گرفتن به شکم و پا و کمر همین بس که خانم مجیدی به زور اومد درم آورد از دستشویی چون بخار گرفته و راه نفس کشیدن نبود😂 ولی من چون آروم میشدم آب گرم میگرفتم به خودم و موقع دردام آروم نفس عمیق میکشیدم
خلاصه بعد اینکه اومدم بیرون یکم ورزش و اینا انجام دادم تا به ۴ سانت برسم بتونم گاز بی دردی استفاده کنم
ماماهمراه معاینم کرد و ۴ سانت شده بودم تقریبا ساعت ۶ونیم عصر
هم خوشحال بودم از اینکه ۴ سانت شده بودم بعد ۱۰ ساعت و هم ناراحت که ینی تا ۱۰ سانت قراره چی بشه؟ منی که اصن انرژی ندارم میتونم دووم بیارم؟

ولی در تمام این ۱۰ ساعت ناراحت میشدم ناامید میشدم کلافه میشدم اما بعدش خودم و جمع و جور میکردم و میگفتم تو میتونی ..
از خدا کمک بخواه ...
من حضرت زهرا و امام زمانم صدا میکردم و ازشون کمک میخواستم و حقیقتا بعد هر توسل تحمل دردام راحت تر میشد کمتر بی قراری میکردم
اینم مثل بقیه ی امتحان های الهیه ، بالاخره باید ازش بگذری کاریش نمیشه کرد؛
بعدا وقت داری هم بخوری که جون بگیری هم راحت بخوابی که خستگیت در بره
این درداهم بالاخره تموم میشه
ولی الان وقت جا زدن نیست ... 🙃❤️‍🩹

۱ پاسخ

آب گرم خیلی باحاله

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
#زایمان_طبیعی
قسمت هفتم : نورای مامان♥️

بعد ۴ سانت اومدن بهم یه آمپول عضلانی تزریق کردن که نمیدونم چی بود
ماسک گاز بی دردی هم دادن بهم که هروقت دردام شدیدتر شد استفاده کنم
منم بی جون افتادم رو تخت و دراز کشیدم گفتم من دیگ نمیتونم باید یکم بخوابم ..
چشمامو بستم و دیگ چیزی یادم نیست ولی خیلی نتونستم بخوابم حتی دیگ جونِ نفس عمیق کشیدن تو دردام رو هم نداشتم فقط با چشمای بسته ناله میکردم و تحمل که بگذره چن ثانیه بتونم استراحت کنم ...
مدت زیادی نگذشت که اومدن گفت میخوایم معاینه ات کنیم
من در کمال ناباوری از ۴ سانت شده بودم ۸ سانت😐
همه هنگ بودیم من که اصن انقد بی‌حال بودم گیج میزدم نمیفهمیدم چی میگن فقط میدونستم دیگ چیزی نمونده تا تموم شدن این دردا ...
ماماهمراهم گفت روی تخت حالت سجده بشین و عقب جلو برو و لگنت رو تو هوا بچرخون
من واقعا خیلی تو وضعیت اذیتت کننده ای بودم ولی هرچی توان داشتم جمع کردم و تونستم کارایی ک گفت رو انجام بدم
فک کنم یه دقیقه شد یا نشد سجده رفتم دیگ نتونستم ادامه بدم
برگشتم معاینم کرد شده بودم ۹ سانت😳
و افتادم رو تخت تا میومدم نفس عمیق بکشم و از پیشرفتم لذت ببرم درد میومد سراغمو حالم خوبم و زهرمار میکرد فقط زود دنبال گاز بی دردی میگشتم که بزارم رو دهنم تا یکم آروم شم :]
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی- ۳
با فکر این صبح هفت تو بیمارستان بودم
اینم بگم ماما همراه هم میخواستم از بیمارستان بگیرم گفتم حالا که نمیزام بمونه فردا میرم مطب یکیشون وقت میگیرم
خودم خونه خیلی ورزش میکردم پیاده روی و ورزش های کگل
یهو صبح ساعت ۷ گفتن یبار دیگه نوار بگیریم باز انقباض شدید نشون داد منم خیلی کم درد داشتم تعجب کردم
دکتر اومد دید گفت بزار معاینه کنم
همین که معاینه کرد کیسه ابم پاره شد منم موندم تو شکک که خدایا یعنی این که امروز زایمان میکنم دیگه از اون به بعد دردام بیشتر شد هعی رفته رفته سعی کردم داد اینا نزنم ولی دیگه امانم بریده شد
به اونا گفتم ماما همراه می‌خوام گفتن میخوای چیکار باید قبل بستری می‌گرفتی فلان فلان
منم دیگه تا امید‌ آخه فعلا ۲ سانت بودم اونجوری درد داشتم به. این فکر میکردم ۷ سانت ۸ سانت می‌خوام چیکار کنم
تا ساعت ۱۰‌همون دونیم سانت سه سانت بودم
درد داشتم ناله میکردم
دو نفر ماما همراه داشتن ولی اصلا درداشون کنترل میکردن منم دوبار رفتم به کمرم آب گرم زدم
و حرکت پروانه رو تخت انجام میدادم ولی دردا نمیزاشت حتی یه نفس درست هم بکشم
خلاصه ساعت ۱۱ اینا بود فاصله دردام کمتر و دردام بیشتر بود دیگه هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
قبلا میگفتم حتما تمرین تنفس اینارو انجام میدم تا زایمانم کم درد شه ولی اون موقع اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
همش میگفتم خدایا گوه خوردم فلان فلان
تو اون ۱۰ ثانیه که آروم بودم یه خوابی میومد سراغم که نگم حس میکردم سه روز خوابیدم باز دردا شروع میشد باز ۱۰ ثانیه می‌خوابیدم
مامان آریان مامان آریان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من 😊
بعدش ک کمی انقباض شروع شد مامانم حراسون خودشو به من رسوند بعد اون هم مامای همراهم اومد وقتی دیدمش روحیه م واقعا عوض شد چون خیلی ترسیده بودم من هیچی با خودم بیمارستان نبرده بودم ن مدارک ن ساک 😅 بعدش انقباض هام بیشتر شد .
با اینکه ۴ سانت بودم ولی بچه بالا بود و باید با ورزش میکردم تا زودتر زایمان کنم . توی اوج درد منو ماما ورزش هارو انجام دادیم که خیلی کمک کرد به ۶ سانت ک رسیدم بی حسی خواستم ولی معاینه م کردن گفتن بچه بالاست هنوز ن
ورزش ها رو بیشتر کردم چون دیگه طاقت دردو نداشتم دوباره معاینه شدم خداروشکر بچه اومده بود پایین ، بی حسیو ساعت ۱۰ به من تزریق کردن سریع ماما منو خوابوند گفت فول شدی زور بزن . با دو سه تا زور ساعت ۱۰ و بیست دقیقه زایمان کردم بچه رو روی شکمم گذاشتن انگار دنیا رو به من دادن😍🥰 از دو جهت هم بخیه خوردم . دیگه درد نداشتم . من اون بعدازظهر بدون درد بودم نمیدونستم تا ۱۰ شب زایمان میکنم و تموم میشه 😅 توی ۴ ساعت زایمان کردم😅🥰
مامان عشق مامان عشق ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.
مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
مامان آقا حسین مامان آقا حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان فاطمه‌یاس🩷 مامان فاطمه‌یاس🩷 ۱ ماهگی
شرح زایمان طبیعی

حدود ده روز سه سانت بودم و با کلیییی پیاده روی و ورزش سر بچه داخل لگن فیکس شد و رسیدم به چهارسانت و دکتر دستور بستری داد
از ساعت ۷:۴۵ امپول فشار رو برام شروع کردن و دردام منظم شد ولی کاملا قابل تحمل و حتی از درد پریود کمتر
حدود دو ساعت بعد کیسه ابم رو ماما زد و کلی اب داغ ازم خارج شد و دردام کم کم شدید تر میشد و تحملشون سخت تر ولی با تنفس سعی میکردم ردشون کنم این حین دکترمم رسید و من تازه ۶ سانت بودم هی معاینه میشدم
دیگه از ساعت ۱۱ دردا خیلی خیلی زیاد شد و گاز انتونکس هم جوابگو نبود فقط کمک و قوت قلب همسرم بود که میتونستم انقباضا رو رد کنم
دیگه ۸ سانت شده بودم که حالت تهوع گرفتم و بالا اوردم که دکتر گفت خیلی عالیه یعنی داری پیشرفت میکنی و سریع خوابوندم رو تخت زایمان و گفت موقع انقباضا زور بزن و وقتی نداری فقط نفس
ساعت ۱۲ بود که سر بچه کاملا داشت می اومد پایین و من دیگه فاصله بین انقباضا رو نمیفهمیدم همش حس میکردم انقباض دارم و زور میزدم تا بلاخره ساعت ۱۲:۲۰ دختر قشنگم به دنیا اومد و رهاااااا شدم و خوشحال از اینکه طبیعی رو انتخاب کردم از بس که بعدش احساس سبکی داشتم و انگار نه انگار زایمان کردم!
درباره برش و بخیه هم هیچی حس نکردم فقط خونریزی روز اول چون خیلی زیاد بود اذیتم میکرد و حس بدی میگرفتم چون وقتی بلند میشدم از تخت ازم میریخت تا برسم دسشویی ولی از روز دوم کمتر شد و حدود دو برابر پریود شد ولی دیگه از پد رد نمیشد
در کل توصیه ام ورزش و ورزش و ورزشه با اینکه خودم ورزشم منظم نبود ولی حرکاتی که یاد گرفتم برای نزول سر بچه و پیشرفت واقعا کمکم کرد مخصوصا پیاده روی های هفته اخر که تادحدود ۲ ۳ رسونده بودمش
مامان فندق.کوچولو مامان فندق.کوچولو ۳ ماهگی
#زایمان طبیعی ۲
من ساعت یک شب بستری شدم و درد هام با آمپول فشار شروع شد( که البته سرم هست ) ... من هیچ درد زایمانی نداشتم ودهانه رحم یک سانت بود و سر بچه به خاطر بزرگ بودن درست وارد کانال زایمان نشده بود ... تا صبح همه چی خوب بود بهم چند تا قرص دادن و چون کیسه آب سالم بود درد زیادی حس نمیکردم ... ساعت ۱۲ صبح پزشکم اومد و کیسه آبم پاره کرد و بهم گفت ۱۸ ساعت دیگه معلوم میشه طبیعی یا سزارین هستی اگه توی این زمان دهانه رحم ۴ سانت شد طبیعی و اگر نه که سزارین ... یکی از ماما ها بیمارستان بهم گفت اگه دوست دارم میتونه ماما همراهم شه و من هم قبول کردم ... و از اون موقع باهام ورزش های زایمان و کار کرد ، گل مغربی برام گذاشت که تا شب از یک سانت رسیدم دو نیم سانت ... چون من هیچ دردی از خودم نداشتم و همش کار آمپول فشار بود دوز دارو بردن بالا از دوز دارو رسید به ۲۴ قطره در ساعت هر ۵ دقیقه درد کل شکممو می‌گرفت و اصلا نمیتونستم بخوابم ... با کمک ماما حدود یک ساعت از ۹ تا ۱۰ شب خوابیدم ... از ده به بعد پاشدم دوباره به ورزش کردن ... یکی از ورزش ها که خیلی خوب بود مدل دسشویی ایرانی یا اسکات زیر دوش آب گرم بود که هم درد و کم می‌کرد و هم سر بچه یکم اومده بود پایین ... دیگه صبح شده بود حدود ساعت ۵ که باز معاینه کردن و شده بودم ۴ سانت اما دیواره رحم همچنان سفت بود. معاینه توی بیمارستان خیلی با معاینه مطب فرق داشت توی مطب پزشک با آرامش و آروم اینکارو میکنه اما تو بیمارستان ماما با وحشی گری این کارو میکنه تا دیواره رحم تحریک شه
مامان فرهاد مامان فرهاد روزهای ابتدایی تولد
پارت۴
ساعت ۱۲ ظهر ک شد ی ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ سانت نیم بازی و بهت دارو تزریق میکنیم ک دردات شروع بشه
ی سروم داخل واژنم گذاشتن و گفتن تا ساعت ۳ طول میکشه ک تموم بشه و وقتی این از داخل بدنت در بیاد یعنی ۴ سانت باز شدی
گذاشتنش داخل بدنم خیلی درد داشتن اما بعدش دیگ دردی حس نکردم
ساعت ۲ ک شد گفتن بلند شو راه برو و کمر تو بچرخون همراهش
و منم تا بلند شدم ازم کلی آب خون ریخت و گفتن طبیعیه بخار سروم داخل واژنت هست
حدود نیم ساعت راه رفتم تو اتاق بعدش خسته شدم دراز کشیدم ساعت ۲ ۵۰ دقیقه سروم از بدنم خارج شد و من انقباض هام در حد ۵ دقیقه ۳۰ ثانیه بود
از وقتی سروم اومد بیرون ی ماما اومد و گفت هر یکساعت میام معاینه تحریکیت میکنم تا کمک کنه بهت من دردام قابل تحمل بود تا ساعت ۹ شب من همینجوری انقباض داشتم و هی معاینه میشدم و نوار قلب میگرفتن از بچه
تا اینکه ساعت ۱۰ شر اومدم ی آمپول بهم زدن ک بلافاصله بعد اون آمپول دردام ده برار شد و انقاباض ها ب ۲ دقیقه ۵۰ ثانیه رسید ساعت ۱۰ نیم آمدن معاینه یهو شده بودم ۷ سانت و از اون به بعد من فقط داد میزدم و اصلا باهاشون همکاری نمیکردم تا ساعت ۱۱ نیم انقد داد زده بودم ک گلوم زخم شده بود و قلب بچه افت کرده بود
....پارت بعدی
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۲ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان کایلین 💝 مامان کایلین 💝 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
تو‌دو بخش میزارم چون طولانیه و پرچالش
دقیق ۳۹ هفته و ۵ روز بودم و هیچ درد و علایمی نداشتم. رفتم دکترم گفت فشارت بالاست و باید زودتر بستری بشی چون از ۱۳ هفته متیل دوپا میخوردم. روز چهارشنبه ۱۱ تیرماه رفتم بیمارستان و بستری شدم. معاینه کردن و دوسانت باز بودم بدون هیچ علایمی چون پیاده روی زیاد داشتم. ساعت ۸ شب بهم امپول فشار زدن و ساعت ۱۱ شب کم کم درد پریودی اومد سراغم . همش ایت الکرسی و صلوات میفرستادم که خدایا کمکم کن. اولش قابل تحمل بود و با مامانمم گرم صحبت بودم تا ساعت ۱ دردام بیشتر و ببشتر میشد و فاصله دردا خیلی کم وکم میشد. این وسط هم هی معاینه پشت معاینه که متنفرم ازش. ساعت ۲ بود که تحملم تموم شد و هی میخواستم با تنفس کنترل کنم ولی نمیشد چون دردا وحشتناک بود. دکترم گفت ۴ سانتی برو تو وان اب گرم و کمرو شکمت رو ماساژ بده و اینکارو کردم دردام کنترل میشد .باز رفتم معاینه و ورزش با توپ و اب داغ که دردا بیشتر و بیشتر میشد طوری که صدام کل سالن رو پرمیکرد و با مشت میکوبیدم به تخت و میز حتی تو سرمم میزدم نخندین چون سخته. ساعت ۴ بود و من ۸ سانت بودم و زور پشت زور . ادامه کامنت ها