#زایمان_طبیعی
قسمت هفتم : نورای مامان♥️

بعد ۴ سانت اومدن بهم یه آمپول عضلانی تزریق کردن که نمیدونم چی بود
ماسک گاز بی دردی هم دادن بهم که هروقت دردام شدیدتر شد استفاده کنم
منم بی جون افتادم رو تخت و دراز کشیدم گفتم من دیگ نمیتونم باید یکم بخوابم ..
چشمامو بستم و دیگ چیزی یادم نیست ولی خیلی نتونستم بخوابم حتی دیگ جونِ نفس عمیق کشیدن تو دردام رو هم نداشتم فقط با چشمای بسته ناله میکردم و تحمل که بگذره چن ثانیه بتونم استراحت کنم ...
مدت زیادی نگذشت که اومدن گفت میخوایم معاینه ات کنیم
من در کمال ناباوری از ۴ سانت شده بودم ۸ سانت😐
همه هنگ بودیم من که اصن انقد بی‌حال بودم گیج میزدم نمیفهمیدم چی میگن فقط میدونستم دیگ چیزی نمونده تا تموم شدن این دردا ...
ماماهمراهم گفت روی تخت حالت سجده بشین و عقب جلو برو و لگنت رو تو هوا بچرخون
من واقعا خیلی تو وضعیت اذیتت کننده ای بودم ولی هرچی توان داشتم جمع کردم و تونستم کارایی ک گفت رو انجام بدم
فک کنم یه دقیقه شد یا نشد سجده رفتم دیگ نتونستم ادامه بدم
برگشتم معاینم کرد شده بودم ۹ سانت😳
و افتادم رو تخت تا میومدم نفس عمیق بکشم و از پیشرفتم لذت ببرم درد میومد سراغمو حالم خوبم و زهرمار میکرد فقط زود دنبال گاز بی دردی میگشتم که بزارم رو دهنم تا یکم آروم شم :]

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان کایرا مامان کایرا ۱ ماهگی

زایمان طبیعی پارت دو✅️
آماده شدم رفتم زایشگاه و دکتر خودمم اونجا بود و معاینه کرد همون دو سانت بودم اما چون دردهام شروع شده بود بهم گفت بستریت میکنم اما زایمانت برای فردا میفته و ساعت ۵ و ربع بستری شدم ، برام سنتو(آمپول فشار) زدن و با اون دردهای من بیشتر شد و شدت گرفت تقریبا تا ساعت ۹ و نیم درد رو تحمل میکردم و آروم ناله میکردم و تو این مدت همش توی دستشویی بودم اصلا نمیتونستم دراز بکشم و بشینم و فقط ادرار داشتم و بعد که یکم صدام بالاتر رفت ماما اومد و معاینه کرد گفت ۴. ۵ سانتی و زنگ زدن به ماما همراهم ، که ساعت ۱۰ اومد و اونجا دوباره معاینه کرد ۶ ، ۷ سانت بودم و تو این مدت همش روی تخت بودم یا سرویس و نمیتونستم ورزش کنم ماماهمراهم هم فقط نقاط فشاری رو کار کرد و بهم میگفت چطور نفس بکشم ، و همون موقع ها من حس زور بهم دست می‌داد که بعد اومدن و کیسه آبم رو پاره کردن فکر کنم اونجا ۸ سانت بودم ، بیشتر دردهام زیر ۵ سانت بود و تحملش خیلی برام سخت بود اما بعد از اون درد میگرفت و ول میکرد که اونجا با تنفس رد میکردم تند تند نفس میکشیدم و موقع انقباض هم زور میزدم
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۴ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
همسرم اومد و منم دردام بیشتر شده بود
ماما می‌گفت خیلیا با همسرشون میان با هم آهنگ می‌زارن و ورزش میکنن البته خودشونم برام آهنگ گذاشته بودن رو اسپیکر پخش میشد
منم ورزش میکردم و اسکات میزدم بعد یواش یواش ازم خون می‌ریخت و دردام خیلی زیاد شده بود ماما رو صدا کردم و گفت رو تخت بخواب تا معاینت کنم و معاینم کرد گفت خیلی خوب پیشرفت کردی ۴ سانتی بهم گاز انتونوکس دادن و گفتن فقط موقع دردات دم عمیق بگیر و آروم آروم بده بیرون تا اثر کنه
منم رو تخت دراز کشیده بودم و دردم خیلی بود هی گاز میدادم داخل و آروم میدادم بیرون بعد یه ساعت همین طور که بودم کامل گیج شده بودم و درد داشتم و چشمام خمار شده بود به شوهرم میگفتم آهنگ ساقی هایده بزار برام😂
دردام شده بود هر دو دقیقه و تا ۳۰ ثانیه درد داشتم که هر بار که درد داشتم گاز تنفس میکردم و با دست میزدم تو سر و صورت خودم 🥲
زنگ دکترم زدن که بیاد
منم اینقدر دردم زیاد بود که به شوهرم میگفتم بگو بیان منو بکشن من دیگه نمیتونم اونم هی پیشونیمو بوس میکرد و اشک می‌ریخت و به ماماها می‌گفت یه کاری کنین کمتر درد بکشه ماماها گفتن باید دهانه رحمش کامل باز بشه برای همین داره درد می‌کشه
و منو معاینه کردن بهم میگفتن نفس عمیق بکش اصلا زور نزن
مامان دختری🥹✨🫀 مامان دختری🥹✨🫀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
دیگه دادو‌ فریاد کردم که رفت کنار باز یکی دیگه آمد معاینه کرد و من نزدیک ۹ سانت بودم ولی می‌گفت بچه اصلا نمیاد پایین بهم گفت حالت سجده برو تا بچه بیاد پایین هر کاری می‌گفت انجام میدادم ولی همچنان بچه نمیومد پایین دیگه خیلی خسته شده بودم حتی نفس هم نمی‌تونستم بکشم دوباره آمد گفت ۹ نیم سانت شدی ولی نمی‌دونم چرا بچه نمیاد 😟 دوباره گفت ببخشید مثل حالت که میری دستشویی بشین هر وقت درد داشتی زور بزن با اینکه خیلی خسته بودم انجام میدادم دیگه ساعت ۱۲ شد ولی همچنان من اونجا بودم و بچه هنوز بالا بود اونا هم بهم آمپول نمی‌دونم چی بود میزدن می‌پرسیدم ولی جواب نمیدادن یا جواب میدادن با عصبانیت و دعوا میگفتن هیوسین می‌زنیم نمی‌دونم برا چی بود دیگه تحملم تموم شد و میگفتم یه مسکنی چیزی بزنید آروم بشم یکم یه کپسول اکسیژن حالتی بود آوردن گفتن موقع درد دوتا نفس بکش ولی دردمو آروم نمی‌کرد فقط گیجم میکرد دلم میخواست بخوابم ولی دردام نمی‌گذاشت همش گیج بودم خواب نبودم ولی چشامو نمی‌تونستم باز نگه دارم
مامان نورا💕 مامان نورا💕 ۴ ماهگی
#زایمان_طبیعی
قسمت ششم : نورای مامان♥️

ماماهمراه دستمو گرفت آرومم کرد گفت آب گرم گرفتی به خودت گفتم نه
کمکم کرد تا برم سمت دستشویی
بماند که در فاصله تخت تا دستشویی که چن قدم بیشتر نیس من دو بار دردم شروع شد و با گریه اسکات میزدم که زودتر تموم شه و بتونم خودمو به آب گرم برسونم
از معجزه آب گرم گرفتن به شکم و پا و کمر همین بس که خانم مجیدی به زور اومد درم آورد از دستشویی چون بخار گرفته و راه نفس کشیدن نبود😂 ولی من چون آروم میشدم آب گرم میگرفتم به خودم و موقع دردام آروم نفس عمیق میکشیدم
خلاصه بعد اینکه اومدم بیرون یکم ورزش و اینا انجام دادم تا به ۴ سانت برسم بتونم گاز بی دردی استفاده کنم
ماماهمراه معاینم کرد و ۴ سانت شده بودم تقریبا ساعت ۶ونیم عصر
هم خوشحال بودم از اینکه ۴ سانت شده بودم بعد ۱۰ ساعت و هم ناراحت که ینی تا ۱۰ سانت قراره چی بشه؟ منی که اصن انرژی ندارم میتونم دووم بیارم؟

ولی در تمام این ۱۰ ساعت ناراحت میشدم ناامید میشدم کلافه میشدم اما بعدش خودم و جمع و جور میکردم و میگفتم تو میتونی ..
از خدا کمک بخواه ...
من حضرت زهرا و امام زمانم صدا میکردم و ازشون کمک میخواستم و حقیقتا بعد هر توسل تحمل دردام راحت تر میشد کمتر بی قراری میکردم
اینم مثل بقیه ی امتحان های الهیه ، بالاخره باید ازش بگذری کاریش نمیشه کرد؛
بعدا وقت داری هم بخوری که جون بگیری هم راحت بخوابی که خستگیت در بره
این درداهم بالاخره تموم میشه
ولی الان وقت جا زدن نیست ... 🙃❤️‍🩹
مامان مهراد مامان مهراد ۲ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی

وقتی اومد من دردام شروع شده بود دردام اینجوری بود ک می‌گرفت ول میکرد موقعی که انقباضام شروع می‌شد ماماهمراهم ورزش میداد میگفت اگر موقع انقباضات ورزش کنی زودتر فول میشی منم سعی می‌کردم همراهی کنم خیلی درد داشتم خدایی اونجا با خودم فکر میکردم میگفتم برم از اینجا به همه میگم فقط برید سزارین طبیعی چیه این چه ظلمی بود در حق خودم کردم کاش میرفتم سزارین 😂همونجا به ماماهمراهم گفتم فقط منو بگو ببرن سزارین دیگ نمیتونم ماماهمراهم هی میگفت باشه باشه حالا بیا رو تخت حالت سجده شو ماساژم میداد ورزش میداد دیگ ساعت 7 بود اصلا قابل تحمل نبود دردام از قبل درخواست گاز آنتونکس داده بودم آوردن برام گذاشتم رو صورتم دیگه چشمامو بستم انقدر سست و بی اختیار شدم حتی نمیتونستم چشامو باز کنم آروم آروم شدم فقط صدای ماماهمراهمو می‌شنیدم کارایی ک میگفت و انجام میدادم خیلی گاز خوبی بود قبلش داشتم همه ماماو پرستارارو بد و بیراه میگفتم این کثافا چرا نمیارن به من یه مسکن بزنن ولی گاز و گرفتم آروم شدم فقط موقع انقباضات زور بهم میومد
مامان آقا کوچیلی🐣 مامان آقا کوچیلی🐣 ۱ ماهگی
خودشون تعجب کرده بودن گفتن ماماهمراه میخوای گفتم اره دیگه زنگ زدن هماهنگ کردن تا شوهرم کارای بستری رو انجام بده
به مامانم اینا هم زنگ زدم ساک من و نینی رو آوردن اونا هم تعجب کرده بودن
دیگه تقریبا ساعت ۸ یا ۹ بستری شدم و ماماهمراهم اومد که خیلیی کمکم کرد با ماساژ و ورزش و نفس کشیدن
دیگه انقباضا و دردام هم داشت بیشتر میشد ولی خب با نفس کشیدنی که اون یادم میداد می‌تونستم رد کنم و موقع انقباضا هم یک ماسک اکسیژن مانندی میزاشت روی دهنم و نفس می‌کشیدم که دردامو کمتر میکرد نمیدونم چی بود ولی خیلی خوب بود آدم و مست میکرد😂
دیگه ماماهمراهم معاینه کرد گفت ۶ سانت شدی که کیسه آبمو پاره کرد منم از این اکسیژنه واقعا انگار مست شده بودم و چیزی نمی‌فهمیدم که بعدش بهم بی دردی هم زدن بدتر شدم هیچی نمیفهمیدم ولی خب پیشرفتم خیلی خوب بود معاینه کرد فول شده بودم دیگه باهمون تخت من و زود بردن اتاق زایمان تو راه می‌گفت زور نزن تا برسیم به اتاق زایمان وگرنه همینجا بچه‌ت میاد
دیگه اونجا فقط حس زور زدن داشتم وفقط زور میزدم یادم نمیاد با چندبار زور زدن بچه‌م بدنیا اومد که گذاشتنش رو سینه‌م ولی خب من مست بودم😂
ساعت ۱ زایمان کردم
دیگه بخیه اینا هم زدن که خداروشکر زیادم بخیه نخوردم و زایمانم راحت بود
تا اثر این بی حسی رفت بچه مو آوردن پیشم بعدشم بردنمون بخش
مامان جاناواهورا🐣🪷 مامان جاناواهورا🐣🪷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
ساعت ۶ صب حرکت کردیم به سمت بیمارستان معاینم کردن گفت ۲سانتو نیمی برو یکم پله بالا پایین کن رفتم یکم با شوهرم راه رفتم ساعت ۸ رفتم داخل تا بستری شدمو اینا ساعت ۹ شد رفتم تو بخش ماماهمراهم اومد معاینم کرد گفت ۳ سانتی اومدن کیسه ابمو زدن ماماهمراهم اوردم پایین ماساژم داد عود روشن کرد قران برام گذاشت روی توپ ورزشم داد دردام خیلی زیاد شد گفتم دیگه نمیتونم تحمل کنم بهم گاز بی دردی بده گاز بهم داد موقعه ی دردام گاز میگرفتم گیج میشدم خیلی دردم زیاد شد در حدی که گاز نمیتونستم بگیرم ماماهمراهم گفت ۵ سانتی بچه داره بدنیا میاد اومدن پوزیشن دادن به تخت ۲ دقیقه ازوقتی که گفت ۵ سانتی گذشته بود دیگه درد نداشتم فقط حس فشار داشتم مثل یبوست خیلیییییییییییییی شدید و فقط میتونستم زور بزنم بهم گفت وقتی احساس فشار نداری زور نزن نفس عمیق بکش بچه دومته همچیت خوبه بخیه نمیخوری ولی منی که خسته شده بودم و با زور سوم پسر قشنگم اهورا بدنیا اومد 🥹
ولی بخواطر اینکه به حرف ماماهمراهم گوش ندادم و موقعی که احساس فشار نداشتمم محکم زور میزدم از داخل خیلی بخیه خوردم بدنم پاره شد بخیه زیبایی برام زدن ولی از بیرون در حد دوسه تا خوردم موقعه ی بخیه خوردن با اینکه سوزن بی حسی زدن خیلی اذیت شدم چون بالا که بخیه زیبایی زدن بی حس نمیشد
خلاصه پسرم ۱۱ تیر ماه ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه بدنیا اومد و دنیامو قشنگ تر کرد ی کوچولو زردی داره که ایشالا زود خوب شه🥹💙
مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (۳) اگه استرسی هستی و باردار نخون ...
مامانم وقتی اومد تو اتاق دلم خیلی پر شد ، زدم زیر گرفته ، درد داشتم خیلی ... ماما دستم و گرفت و چشاش اشکی شد ، قربون صدقه ام رفت ، ماما گفت برو رو توپ بشین و محکم حرکتش بده بالا پایین ، از شدت درد توپ رو با قدرت فشار میدادم خسته شده بودم ، جونی واسم نمونده بود ، با سرم تو دست و ۲ تا دستگاه متصل به شکم واسه انقباضات و قلب بچه هعی رو توپ پرش میکردم ، ناله میکردم گاهی هم آی آی 🤕😅 به جیغ نکشید ، چون هعی ماما میگفت داد نزن و نفس عمیق بکش ... رو توپ خسته شدم ، پاهام دیگه جون نداشت از بس نفس عمیق کشیده بودم گلوم میسوخت و درد میکرد😭😭 اومدم رو تخت دراز کشیدم خیلی درد داشتم طفلک مامانم آروم اشک می‌ریخت و دلداری میداد و هعی زیر لب قرآن میخوند و آیت الکرسی .. مامانم گفت فاطمه درد داشتی دست هام رو فشار بده کاش اصرار نمیکرد بمیرم براش از بس دست هاش رو فشار داده بودم کبود شده بود ، دستاش 😭😭 بمیرم انگشتاش درد میکرد 😭 دوباره اومدن واسه معاینه تحریکی ، از بس معاینه ام کرده بودن بی حس و بی حال بودم ، جونی نداشتم ... بدون هیچ ترسی گذاشتم معاینه کنن ، وقتی گفت ۴ سانت بازی ، عر زدم از ۹ صبح تا ۳ عصر فقط ۴ سانت شده بودم 😭 وای مامانم گفت توروخدا دخترم رو سزارین کنید ، دیگه جونی واسش نمونده😭 ماما گفت خانوم شما باید دلداریش بدی اون اینهمه تلاش کرده باید حتما طبیعی زایمان کنه .. التماس ماما میکردم که واسم گاز اپیدورال بیاره ، دوباره یه آمپول فشار دیگه تزریق کرد این یکی خیلی پر فشار و درد بود . از شدت دردش موهام رو چنگ میزدم و به خودم سیلی میزدم😭
مامان 💙دوتا گل پسر💙 مامان 💙دوتا گل پسر💙 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی

پارت چهارم

دیگه اومدن معاینه کردن گفتن سه سانت باز شدی اخ که درد داشت بلند شدم یکم ورزش مردم اسکات میزدم دردم میگرفت حالت رقص کمر میرفتم از بس درد داشتم عرق سرد کردم و همینجوری پشت سر هم درد تو پنج دقیقه شده بود دوتا یکم پیادع روی و رفتم دستشویی روی توالت فرنگی ابگرم رو گرفتم روی شکمم تا ۱۰ دقیقه دردم بهتر شد بلند که شدم یهو احساس مدفوع و فشار داشتم به پرستارا گفتم همه دویدن و اومدن و معاینه کردن دیدن ۵ سانت باز شده بعدش بهشون گفتم دیگه نمیتونم تحمل کنم معاینه تحریکی کنین و معاینه تحریکی کرد منم از درد داشتم میمردم هی داد میزدم هی نفس عمیق میکشیدم و بلند شدم روز تخت حالت سجده رفتم لگنم رو تکون میدادم که زود تر زایمان کنم یهو دیگه سرم گیج رفت و چون قند داشتم قندم افتاده بود و احساس سرما تو پاهام و دستام داشتم که دیگه یه چیزی خوردم. و دیگه حالت مدفوع زیاد شد مادر دیگه نمیتونستم تحمل کنم اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت باز شدی و ویلچر اوردن
مامان °•فندق🧸•° مامان °•فندق🧸•° ۱ ماهگی
پارت ۴
یک بعدازظهر که بستری شدم
ساعت ۹ شب تازه من چهارسانت شدم که ماماهمراه اومد
خیلی خانوم خوبی بود خیلی کمکم کرد
ورزش کردیم روی توپ میگف ضربه محکم بزن و کمرم و ماساز میداد و قربون صدقه میرف
من دیگ دردام خیلی خیلی شدید شده بود
بعد چهل دقه گف برو روی تخت حالت سجده برو
خیلی درد داشتم نمیتونستم اصلا برم
تا اینکه گاز انتونوکس بهم وصل کردن
حس گیجی و خاب آلودگی بهت میده
تو همون حین میگف سجده برو تا سر بچه تنظیم بشه برای بیرون اومدن
اونجا بود دیگ تحمل درد و دیگ نداشتم و صدام درومد ناله میکردم و خودمو میزدم ب تخت
بعد چن دقیقه گف فول شدم و بشبن رو ویلچر تا بریم تو اتاق زایمان
رفتم نشستم رو صندلی مخصوص
بخاطر گاز انتونوکس هنوز گیج بودم و هنوزم هیچی یادم نیس
فقط میدونم سه تا زور خیلی محکم زدم و بچه ساعت ۱۱شب اومد بیرون یه حس راحتی بهم دست دادبچرو گذاشتن رو سینم حس خیلییی خوبی بود اما بازم گیج بودم
بخیه هارو بدون بی حسی زدن که اصلا هیچی متوجه نشدم هفت تا بخیه خوردم
بعدش با ویلچر بردنم رو تخت و ماما همراه بهم چایی نبات داد
و بچرو شیر دادم
و بعدش اومدن شکممو فشااار محکم دادن همینطور خون میزد بیرون
خاب عمیقی رفتم بعد تا ساعت یک
که بیدار شدم دوباره اومدن شکممو فشار محکمی داد که خونا زد بیرون
بهم گف بخاب تا ۲ که ببرمت تو بخش
ساعت ۲ هم لباسامو عوض کردن و بردنم بخش...♥️
مامان جوجه🥰 مامان جوجه🥰 ۱ ماهگی
پارت سوم
ایپدورال خیلی خوب بود منم اگه این همه درد داشتم بخاطر زایمان زودتر بود و لگنی که تنگ‌ بود اومد بعد از سه چهار ساعت باز معاینه کرد گفت فول شدی مدفوع کن زور بزن تا دکتر بیاد من روی تخت به حالت سجده کردن که فقط فشار بدم زور بزنم می‌گفت سر بچه داره معلوم میشه مامانمم داشت میدید کنارم بود هنوز توی زایشگاه نرفته بودم ساعت دوازده دکترم رسید منم مدفوع کرده بودم گفت پاشو بریم زایشگاه ولی درست حس نمی‌کردم البته سه دوز ایپدورال گرفته بودم تا زایشگاه راه رفتم اونجا رفتم روی تخت زایشگاه حالا بچه نمیومد منم دیگ نمیتونستم زور بزنم چند روز نه خواب داشتم نه چیزی یه عالمه درد داشتم فقط دیگ یه ماما شروع کرد شکمم رو فشار دادن که بچه بیاد منم قلبم درد گرفته بود نمی‌تونستم نفسم بکشم بازم درد رو خیلی شدید داشتم حس میکردم که بهم دوز چهار ایپدرول رو زدن 😐 دکترم خیلی مهربون و با حوصله بود با دستگاه کمی سر بچه کشیدن جلو ولی شکمم فشار میدادن من خیلی بد بود نفس نمیشد کشید دکتر گفت دیگ فشار نده بهش آب بده دیگ بعد از نیم ساعت زور زدن بچه رو کشیدن بیرون گذاشت روی شکمم خیلی حس قشنگی بود گریه شدم شکمم کلا خالی شد دیگ برش هم زده بود چهار تا بخیه خوردم باز بخیه زد برش رو حس میکردم استخوان های واژنم خیلی درد میکرد خیلی گفتم حس میکنم همش بی حسی میزد بهم بردنم توی اتاقم دیگ دوساعت رفتم زیر اکسیژن چون بلند میشدم نمی‌تونستم نفس بکشم بعد یه ساعت اومدن گفتن راه برو برو دستشویی شوهرم دست گرفت برم سرویس دیدم یه عالمه سرگیجه دارم
مامان جوجو ساروین🐣💙 مامان جوجو ساروین🐣💙 ۵ ماهگی