تجربه زایمان طبیعی (۳) اگه استرسی هستی و باردار نخون ...
مامانم وقتی اومد تو اتاق دلم خیلی پر شد ، زدم زیر گرفته ، درد داشتم خیلی ... ماما دستم و گرفت و چشاش اشکی شد ، قربون صدقه ام رفت ، ماما گفت برو رو توپ بشین و محکم حرکتش بده بالا پایین ، از شدت درد توپ رو با قدرت فشار میدادم خسته شده بودم ، جونی واسم نمونده بود ، با سرم تو دست و ۲ تا دستگاه متصل به شکم واسه انقباضات و قلب بچه هعی رو توپ پرش میکردم ، ناله میکردم گاهی هم آی آی 🤕😅 به جیغ نکشید ، چون هعی ماما میگفت داد نزن و نفس عمیق بکش ... رو توپ خسته شدم ، پاهام دیگه جون نداشت از بس نفس عمیق کشیده بودم گلوم میسوخت و درد میکرد😭😭 اومدم رو تخت دراز کشیدم خیلی درد داشتم طفلک مامانم آروم اشک می‌ریخت و دلداری میداد و هعی زیر لب قرآن میخوند و آیت الکرسی .. مامانم گفت فاطمه درد داشتی دست هام رو فشار بده کاش اصرار نمیکرد بمیرم براش از بس دست هاش رو فشار داده بودم کبود شده بود ، دستاش 😭😭 بمیرم انگشتاش درد میکرد 😭 دوباره اومدن واسه معاینه تحریکی ، از بس معاینه ام کرده بودن بی حس و بی حال بودم ، جونی نداشتم ... بدون هیچ ترسی گذاشتم معاینه کنن ، وقتی گفت ۴ سانت بازی ، عر زدم از ۹ صبح تا ۳ عصر فقط ۴ سانت شده بودم 😭 وای مامانم گفت توروخدا دخترم رو سزارین کنید ، دیگه جونی واسش نمونده😭 ماما گفت خانوم شما باید دلداریش بدی اون اینهمه تلاش کرده باید حتما طبیعی زایمان کنه .. التماس ماما میکردم که واسم گاز اپیدورال بیاره ، دوباره یه آمپول فشار دیگه تزریق کرد این یکی خیلی پر فشار و درد بود . از شدت دردش موهام رو چنگ میزدم و به خودم سیلی میزدم😭

۱۵ پاسخ

وای الهی چقدر زایمانت سخت بوده

همینه که بهشت زیرپای مادر

چقد سخت بوده زایمانت😔

سخت بود زایمانتتتتت

منم ب روز زایمانم فکر میکنم اشکم درمیاد ن بخاطر دردش بخاطر حس غریبی ک موقع زایمان داشتم و رفتار بد ماما و دکترای شیفت 🥺

خوشبحال خودم که سزارين شدم و بیهوشی، تازه از دست دکترمم دلخورم که فرداش نیومد مرخص کنه و ب پزشک بخش سپرده بود

طفلک مامانا‌‌‌... منم مامانم همراهم بود وقتی خیلی درد داشتم و صدام بلند میشد می رفت تو سرویس اتاق خودشو قایم می کرد اونجا گریه میکرد🥲

الهی یادم خودم افتادم چ دردای کشیدیم🥺🙁

اپیدورال زدن برات بلاخره؟؟

وای الهی بمیرم چ سخت متنفرم ازطبیعی😭

وای یاده خودم افتادم خیلییی سخته تازه ۴ ۶ سانت ک‌چیزی نیس
درد واقعی از ۷ به بعده قشنگ مرگه

وای متنفرم از طبیعی خدایا یه مادر چقدر باید زجر بکشه

😐😐وای شوهرتو میگفتن بیاد ببینه دستای اونو فشار میدادی اونو سیلی میزدی😂اونم شریک بود آخه باید درد می‌کشید قربون مادر بشم ک هیچوقت تنها نمیزاره عین فرشته خودم

وایی خدا

مگه قبل زایمان کلاسای قبل عززایمان وورزشارو نرفتی؟

سوال های مرتبط

مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۴)
مامانم دستام رو می‌گرفت تا خودزنی نکنم ... دلم می‌خواست تو اون لحظه یه آجر کنارم بود ، میزدم تو سرم تا اون درد ها تموم بشه ، هزار بار از خدا مرگم رو خواستم. هزار بار گفتم خدایا تمومش کن😭😭 دوباره از شدت درد بلند شدم رفتم رو توپ . گاز اپیدورال روی من هیچ تاثیری نداشت انگار ، نمیدونم چرا واسه من دردهام رو بیشتر می‌کرد، جیغ زدم خانوم ماما این گاز اپیدورالتون به درد نمیخوره ، داره دردهام رو بیشتر میکنه😭😭 ماما بعد یک ساعت دوباره اومد گفت پیشرفتت عالیه تو یک ساعت از ۴ سانت شدی ۶ سانت😭😭 وای خدا ، زدم تو سرم گفتم فاطمه خاک تو سرت هنوز ۶ سانتی 😭 ماما گفت چی میگی دختر چقدر ناامیدی ... قول میدم تا ۸ شب زایمان کنی 😭😭 ۲ ساعت گذشت ساعت ۶ عصر بود ، ساعت ها خیلی دیر می‌گذشت واسم انگار یک عمر طول کشید به سختی دوام آوردم. ۶ عصر اومد معاینه ام کرد گفت تبریک میگم ۹ سانت و نیمی ، ولی من اصلا خوشحال نشدم دیگه جونی واسم نمونده بود واسه ادامه ، بی حال زول زدم بهش .. ماما گفت جقدر بی حالی دختر .. ۲ ساعت دیگه بچت بغلته ، تحمل کردم فول شدم ۱۰ سانت کامل 😭 همون موقع قلب بچم و قلب و تنفس خودم افت شدیدی کرد .. ماما گفت زنگ بزن متخصص زنانش قلب بچه افت شدید کرده مادر کاملا بی حاله ، زودتر باید سزارین بشه وگرنه بچه رو از دست میدیم .. مامانم زد زیر گریه ،، مامانم رو بیرون کردن 😭 سریع سون رو وصل کردن ، منو گذاشتن رو تخت .. روی تخت سزارین ناخواسته داشتم زور میزدم... ناخواسته مدفوع کردم🥺🤕 ماما داد زد سرم گفت دختر زور نزن داری میری سزارین ، با گریه و درد گفتم تو روخدا بیهوشم کن ، دارم میمیرم 💔😭
مامان خوشگل خانوم مامان خوشگل خانوم ۹ ماهگی
پارت 2
از اینورم ماما همراهم قرار بود از چهار سانت بیاد روی سرم اما چون شیفتش بود بنده خدا همش میومد ازم خبر می‌گرفت و چند باری هم معاینه کرد و گفت دهانه رحمت خیلی سفته و اصلا نرم و شل نشدی دیگه همش شروع کردن به گذاشتن شیاف و قرص های نرم کننده دهانه رحم تا ساعت 12شب بازم اون نتیجه دلخواه رو نداد من فقط 3سانت شدم وقتی سه سانت بودم اون سوند رو ازم کشیدن ک اندازه توپ کوچولو شده بود. دیگه ماما همراهم اومد پیشم و دوباره معاینه کرد و گفت اینجوری نمیشه و باید بندازمت رو دور خلاصه دوز آمپول قرص هارو بیشتر کرد و انقباض های منم هعی بیشتر شد بی نهایت دردم می‌گرفت موقع انقباض طوری فشار روم بود که گفتم الانه که من دیگه زایمان کنم خیلی درد داشتم و فکر میکردم الان 7یا8سانتی شدم حداقل.ماما همراهم دوباره معاینه کرد و گفت هنوز 4سانتی دیگه دردهای بدی داشتم و استرس بدی هم گرفته بودم که چرا اینهمه طول کشیده و اینهمه من درد دارم اما دهانه رحمم باز نمیشه
مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی و سزارین ۵]
ناخواسته داشتم زور میزدم ، خیلی افتضاح بود وضعم ، دست پرستار کناری رو گرفتم ، گفتم توروخدا ییهوشم کن دارم از درد میمیرم ، دوباره دست ماما رو با گریه گرفتم ، گفتم کمکم کن دارم میمیرم ، توروخدا بچم رو نجات بدین 😭💔 بعد گفتن این حرفا بیهوش شدم دیگه هیچی متوجه نشدم ، وقتی بهوش اومدم دیدم یه پرستار بالا سرمه گفت اسمت چیه و این حرفا بعدش با دستاش شکمم رو فشار داد ، از درد جیغ زدم و بعد با شدت زیاد کلی خون از بدنم خارج شد و دوباره بی‌حال شدم از شدت ترس اینکه بچم رو از دست داده باشم از پرستار نپرسیدم که بچم سالمه یا نه 😔 یادم رفت اینم بگم تو ۳ سانت که بودم ماما اومد کیسه آبم رو پاره کرد ، خیلی تعجب کرده بود چون هر کار می‌کردم، کلی آب ازم خارج میشد از صبح تا شبش که رفتم سزارین ، گفت آب دور بچه خیلی خیلی زیاد بوده واسه همین تموم نمیشده ... بماند که پشت در اتاق عمل به مامانم و شوهرم چی گذشت ، مامانم گفت وقتی پرستار از اتاق عمل اومد بیرون گفتیم مادر بچه سالمن گفت مادر سالمه من بچه رو ندیدم ولی 💔😫😭 وای مامانم میگه از ترس داشتیم سکته میکردیم دوباره همون ماما اومد بیرون گفت نگران نباشین بچه سالمه، مامانم و شوهرم التماس کردن بچه رو بیارن ، وقتی بچه رو آوردن بیرون ، مامانم میگه شوهرت زد زیر گریه ، میگه همه اشک شوق ریختیم و خداروشکر کردیم😭💕 خدایا شکرت واقعا ... خدایا شکرت که مهدیارم رو دوباره بهمون بخشیدی🤲🙏❤️👼🩵😭😭😭😭😭
مامان کایرا مامان کایرا ۲ ماهگی

زایمان طبیعی پارت دو✅️
آماده شدم رفتم زایشگاه و دکتر خودمم اونجا بود و معاینه کرد همون دو سانت بودم اما چون دردهام شروع شده بود بهم گفت بستریت میکنم اما زایمانت برای فردا میفته و ساعت ۵ و ربع بستری شدم ، برام سنتو(آمپول فشار) زدن و با اون دردهای من بیشتر شد و شدت گرفت تقریبا تا ساعت ۹ و نیم درد رو تحمل میکردم و آروم ناله میکردم و تو این مدت همش توی دستشویی بودم اصلا نمیتونستم دراز بکشم و بشینم و فقط ادرار داشتم و بعد که یکم صدام بالاتر رفت ماما اومد و معاینه کرد گفت ۴. ۵ سانتی و زنگ زدن به ماما همراهم ، که ساعت ۱۰ اومد و اونجا دوباره معاینه کرد ۶ ، ۷ سانت بودم و تو این مدت همش روی تخت بودم یا سرویس و نمیتونستم ورزش کنم ماماهمراهم هم فقط نقاط فشاری رو کار کرد و بهم میگفت چطور نفس بکشم ، و همون موقع ها من حس زور بهم دست می‌داد که بعد اومدن و کیسه آبم رو پاره کردن فکر کنم اونجا ۸ سانت بودم ، بیشتر دردهام زیر ۵ سانت بود و تحملش خیلی برام سخت بود اما بعد از اون درد میگرفت و ول میکرد که اونجا با تنفس رد میکردم تند تند نفس میکشیدم و موقع انقباض هم زور میزدم
مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 ۳ ماهگی
تجربه زایمان (۲)
تا صبح دستگاه انقباض و ضربان قلب بچه بهم وصل بود ، باز سرم رینگر بهم زدن ، تا صبح درد پریودی داشتم ولی قابل تحمل بود ، اصلا نمیشد اسمش رو گذاشت درد واسه من دردی نبود ، چون پریودیهای افتضاحی داشتم و همیشه میرفتم زیر سرم و آمپول ، ماما تعجب کرده بود که آروم بودم با اون حجم انقباض منظم، بهم میگفت دلاور 😅 روز اول ۵ یا ۴ بار منو معاینه کردن ، درد داشت ولی تحمل کردم ، متاسفانه صبح ساعت ۵ که منو معاینه کرد بازم همون ۲ سانت دیروز بودم 💔😭 وای خیلی خیلی خورد تو حالم ... صبح دوباره ساعت ۸ منو معاینه کرد ، متاسفانه بازم ۲ سانت😭 متخصص زنان که دیروز اومده بود ، گفته بود انقباض ها خوبه ، نیازی به آمپول فشار نیست با معاینه تحریکی بچه رو دنیا میاریم🤕دیروز خیلی امیدوارم کردن و اونروز صبح با ۲ سانت خورد تو ذوقم🥲 همون روز اول که بهم اتاق دادن گفتن فقط مایعات و آبمیوه و آب بخور و فقط آب سوپ رو بخور ، بارش رو نخوری ... خلاصه آمپول فشار رو زدن دردام زیاد شد خیلی زیاد😭😭💔 ماما دلش به حالم سوخت چون تنها بودم ماما همراه نداشتم ، ماما همراه رفته بود به مامانم گفته بود بیا پیش دخترت شکم اولشه خیلی استرس داره ، گناه داره بیا کنارش باش .. خلاصه مامانم از صبح اومد پیشم تا ساعت ۶ عصر🥲💔بمیرم برای دلت مادرررررر
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
همسرم اومد و منم دردام بیشتر شده بود
ماما می‌گفت خیلیا با همسرشون میان با هم آهنگ می‌زارن و ورزش میکنن البته خودشونم برام آهنگ گذاشته بودن رو اسپیکر پخش میشد
منم ورزش میکردم و اسکات میزدم بعد یواش یواش ازم خون می‌ریخت و دردام خیلی زیاد شده بود ماما رو صدا کردم و گفت رو تخت بخواب تا معاینت کنم و معاینم کرد گفت خیلی خوب پیشرفت کردی ۴ سانتی بهم گاز انتونوکس دادن و گفتن فقط موقع دردات دم عمیق بگیر و آروم آروم بده بیرون تا اثر کنه
منم رو تخت دراز کشیده بودم و دردم خیلی بود هی گاز میدادم داخل و آروم میدادم بیرون بعد یه ساعت همین طور که بودم کامل گیج شده بودم و درد داشتم و چشمام خمار شده بود به شوهرم میگفتم آهنگ ساقی هایده بزار برام😂
دردام شده بود هر دو دقیقه و تا ۳۰ ثانیه درد داشتم که هر بار که درد داشتم گاز تنفس میکردم و با دست میزدم تو سر و صورت خودم 🥲
زنگ دکترم زدن که بیاد
منم اینقدر دردم زیاد بود که به شوهرم میگفتم بگو بیان منو بکشن من دیگه نمیتونم اونم هی پیشونیمو بوس میکرد و اشک می‌ریخت و به ماماها می‌گفت یه کاری کنین کمتر درد بکشه ماماها گفتن باید دهانه رحمش کامل باز بشه برای همین داره درد می‌کشه
و منو معاینه کردن بهم میگفتن نفس عمیق بکش اصلا زور نزن
مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۱ شدت درد هام زیاد بود و داد میزدم که توروخدا منو سزارین کنید تحمل ندارم بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۵ سانت شدی و اصلا سزارین نمی‌کنیم. ساعت نزدیک ۲ بود که دیگه تحمل درد نداشتم و همش میخواستم از بیمارستان و آمپول فشار فرار کنم. نمیذاشتن از تخت حتی بیام پایین ورزش کنم. من ماما همراه نگرفتم و مادرم پیشم بود ‌
اصلا هم پشیمون نیستم که ماما همراه نداشتم. ساعت ۲ اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانت شدی و گفتم گاز انتونکس رو میخوام گفتن باشه ولی زیاد استفاده نکنی. موقع درد فقط ازش استفاده می‌کردم. برای من تاثیر خوبی داشت.
ساعت ۳ بود که مادرم رو بیرون کردن و گفتن نزدیک زایمان هست.
درد اصلی اون موقع شروع شد و همش داد میزدم و درجه آمپول فشار رو برام زیاد کردن ولی بچه چون درشت بود به دنیا نمیومد. تا ساعت ۴ من زور کردم و گریه کردم و داد زدم
دیدن بچه به دنیا نمیاد یه ماما صدا زدن اومد روی تختم و گفت من میشمارم بعد زور بزن و همزمان شکمم رو فشار می‌داد.
یک ربع طول کشید و ساعت ۴ و ربع دقیق هلنا رو دادن بغلم .
مامان ال ای مامان ال ای ۹ ماهگی
قسمت دوم تجربه زایمان طبیعی:
رفتم تو اومدن نوار و قلب و امپول فشار زدم درد هام اومد یکم تو توپ نشستم دیدم نه خیر اذیت میشن درد هام هم قابل تحمل بودن به خصوص وقتی زیر اب گرم مینشستم رو توپ با اب گرم خیلی خوب بود
فقط وقتی درد هام میومد حالت خواب میرفتم با زور چشامو باز میکردم که ورزش کنم
دکترم اومد معاینه تحریکی کرد برا باز شدن دهانه رحمم تو ۳ساعت پنج سانت باز شد دهانه رحمم بعدش دیگه رو توپ نشستم اب گرم گرفت رو رو کمرم منم توپ میرفتم
خلاصه به جایی نرسید که ماما بخواد ماساژ بده و..
نمیدونم یهو فقط دیدم بهم فشار میاد حس کردم دسشویی دارم نشستم وسط حموم زور دادم زور دادم وقتی دیدم فشار زیاد شد ماما خصوصی هم برا چند لحظه بیرون بود صداش زدم اومد معاینه کرد و چشاش اینجوری شد 😳
گفت افرین زور بده منم نفسمو حبس کردم و زور دادم با تمام وجود فک کنم زور چهارم پنجم بود البته بگم منم یکم اروم زور میدادم اخراش دیدگه محکم و خوب زور دادم و نفهمیدم اصلا چی شد چون لگنم اماده اماده بود و منی که تو رابطه اذیت میشدم اصلا نفهمیدم چجوری دخترم پرید بیرون 🤣
و گذاشتن رو شکمم
مامان آیهان مامان آیهان ۶ ماهگی
پارت 2
بردنم بالا دیگه کم کم درد هام بیشتر میشد منم فقط نفس عمیق می کشیدم
ساعت10شد امدن دوباره معاینه کردن گفتن خیلی خوب پیشرفت کردی پنج سانت هستی رنگ زدم دکترم گفتم پنج سانتم کیو میفرستی گفت هنوز کسی رو پیدا نکردم همه رفتن مسافرت بزار ببینم چیکار میکنم اونجا نمیدونم جمعه بود یا چی دانشجو ها نیومدن واسه معاینه منم فقط از دانشجوها میترسیدم بقیه شون هم اخلاقشون خوب بود باهام ساعت11 شد دردهام بیشتر میشد هیچکس نبود معاینه اینا بکنه خودم گفتم بیاین معاینه کنید امدن معاینه کردن گفتن خوب پیشرفت کردی 7سانت هستی دیگه دیدم از دکترم هم خبری نشد زنگ زدم گفتم دیگه ماما نمیخوام نفرست 7سانتم دیگه ماما به چه دردم میخوره گفت نه دیگه از ماما گذشته بازم تورو به همکارام میگم بهت رسیدگی کنن دیگه دیدم ماما هم ندارم درخواست بی دردی کردم یه دونه کپسول اوردن گاز بی حسی بود چی بود موقعه درد یه بار فقط گذاشت دهنم به دستم هم سرم وصل بودم نپرسیدم دیگه سرم واسه چی بود یکیو گذاشته بودن اونجا یکسره موند پیشم سرم رو تنظیم میکرد گفت بیا بیشین رو توپ بالا پایین بپر یکم رو توپ بود که دکترا امدن بقیه پارت بعدی
مامان علی‌اکبرآیناز🌸 مامان علی‌اکبرآیناز🌸 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم .......
ساعت ۸ شد چند نفر داخل سالن زایمان کردن ومن اون خانومه همچنان درد درد درد
اون خانومه ۱۰ سانت بود اما بچه بالا مونده یه ماما از جلو معاینه می‌کرد ویه پرستار از بالا شکمشو فشار میداد سمت پایین
ودکتر من حال بدمو دید گاز بی دردی آورد
درد ک می‌گرفت گازو میزدم اما هیج تاثیری نداشت ومن همچنان اشک می‌ریختم ودرد ها واقعا استخوان سوز بود
شاید بخاطر این بود ک دهانه رحمم باز نمیشد
چون اون خانومه ک ۵ سانت شد دیگه اه وناله هاش تموم شد فقط زور میزد
اما من نعره میکشیدم
خیلی جیغ زدم
تا ساعت ۱۰ شد ومن دیگه جیغ وداد وگریه هام زیاد شد
سالن رو گرفته بودم ب سرم وماما اومد کلی دعوام کرد وفحشم داد😏😒😐
گفت تا صبح زایمان نمیکنی پس اینجور اَلَشه بازی نکن
با این حرفش دنیا رو سرم خراب شد از یک ونیم تا ۱۰ شب درد تازه اینم گفت تا صبح زایمان نمیکنی.
ب معنی واقعی دنیا برام تیره وتار شد .
دیگه رو تخت خوابیدم گفتم کل پرده هارو کشیدن
گاز گذاشتم دهنم و تو درد خودم گفتم دیگه بمیرم ....
درد هام شروع می‌شد اما انگار فرق کرده بود
دردشدید
شکم سفت وکج شده بود
دیگه ب واژنم فشار میومد چنتا زور محکم بهم وارد شد
من زور نمیزدم زور از داخل بدنم بی اختیار بود حس میکردم از مقعدم داره چیزی درمیاد .
داد زدم از من چیزی درمیاد اما چون خیلی شلوغ کرده بودم ماما نیومد
قشنگ یادمه ۳ تا فشار خیلی خیلی خیلی خیلی محکم بهم وارد شد
جوری ک از جلو وعقب داشتم به معنی واقعی پاره میشدم
مامان هدیه خدا مامان هدیه خدا ۱ ماهگی
گفت یه طرف لبه داره هنوز دیگه اون دانشجو اند دست کرد داخلم میچرخوند می‌گرفت دهان رحممو با دوتا دست می‌کشید من دیگه برام نفسی نمونده بود زور میزدم بچه سر میزد دوباره نفس کم میوردم دکترا رفتن همون دانشجو موند تلاش کن انقد درد بدی بود دستامو گاز میگرفتم جیغ میزدمو گریه میکردم چون منکه درد نکشید مادرد نداشتم دهانه رحمم با دستاشو باز کردن بچمم سرش پایین نمیومد دیگه همون دانشجو تنهایی داشت تلاش می‌کرد تا دکترا میان خودش یه کاری بکنه من زایمان کنم گرفت آمپول بی حسی زد بهم بعد برش زو یهو دکتر ماما آمد گفت چرا این کار کردی من همیشه میگم بزارین بچه سر بزنه این هنوز دور دعواش کرد دکتر رفت دوباره دستشو کرد دو چرخوند محکم بهم فشار میداد بعد ماما صدا زد گفت مو بچه رو دیدم ماما کمکم کرد میگفت زور بزن دوباره نفس بکش بچم بد نیا آمد ولی من بی حال بودم گفت نگاش کن چشام باز نمیشد گذاشتش رو شکمم ولی همچنان درد داشتم دانشجو دستش داخل بود گفتم تو رو خدا دیگه بکش بیرون منو گشتی گفت جفت چسپیده به کمرت چون فقط زایمانم نبود که دهانه رحمم رو هم خودشون باز کردن موقع زایمانم ۱۰ نفر آمدن بالا سرم داشتن نگاه میکردن که توشون دوتا مرد هم بود نگاه میکردن دوباره انقد درد کشیدم تا جفت آمد زور زدم سرفه کردم گلوم دیگه از بس گریه جیغ زدم زخم شده همه رفتن بیرون دکتر موند دانشجو بهش گفت اینجوری بخیه بزن گاز گذاشت تو بعد بخیه زد یک ساعت طول کشید بعد گاز در آورد آمد شکمم ماساژ داد فشار داد دوباره ماما آمد فشار داد بعد چند دقیقه یکی دیگه آمد شانی من اون روز خلوت بود همه میومدن رو سر من دیگه داشتم میمردم بچمم خیلی گریه میکرد بردتش دستگاه گفت اکسیژن نداره یه شب دستگاه بود
مامان مامان علی 🥹🐣 مامان مامان علی 🥹🐣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
کلن امیدم رو از دست دادم و گفتم ۱۰۰ درصد میبرنم اتاق عمل و از شدت گرما داشتم میمردم و فق یه لیوان آب میخاستم که بهم دادن اصلن گفتن نمیشه اگ بخوری میاری بالا و من از تشنگی و آنقدر که داد میزدم اخ کل گلوم خشک شده بود ساعت ۱۱ شبیه مرده متحرک بودم از درد و بردن رو تخت گفت بزار معاینه کنیم تا چیزی که دردو بیشتر می‌کرد معاینه بود یعنی از ۵ صبح تا وقتی زایمان کردم فکنم تو هر ساعت ۵ بار معاینه میکردن و از ساعت ۱۰ به بعد معاینه ها خیلی درد ناک بود من فق جیغ میزدم نمیذاشتم درست کارشون رو انجام بدن ساعت ۱۱ جوری منو معاینه کردن و ماما با انگشتات منو باز کرد و حس مدفوع داشتم و فق جیغ میزدم سه نفر منو گرفته بودن و ماما با انگشتانش بازم می‌کرد بعدش گف فولی ولی بچه سرشو فشار داد بالا پوزیشن سجده رو برو و زور بده که من زور داد بعدش گف بدو بریم رو تخت زایمان بردنم رد تخت زایمان از شدت خستگی جون نداشتم زور بزنم و بلد نبود فق جیغ میزدم دردم قابل تحمل نبود و گفتم دیگه میخام بمیرم و با چندتا زور علی کوچولوی من اومد تو بغلم و دردی که تو تخت زایمان کشیدم اصلا قابل تحمل نبود حس مدفوع بود ولی درد داشت که حس مردن داشتم ولی وقتی بچه رو آورن بیرون دیگه راحت شدم همه دردا رفتن و من یه نفس راحت کشیدم چون زور نداد بود بچم نفس کم آورد و بهش اکسیژن داد و گزاشتن رو سینم و اون حس قابل توصیف نیست انگار دنیا رو بهم دادم از شدت خوشحالی فق گریه میکردم. دیگه بچم و بردن لباساشو پوشیدن و ماما داشت بخیه میزد برام و درد بخیه وقتی نخ رو می‌کشد فق درد رو حس میکرد