تجربه زایمان طبیعی ۴)
مامانم دستام رو می‌گرفت تا خودزنی نکنم ... دلم می‌خواست تو اون لحظه یه آجر کنارم بود ، میزدم تو سرم تا اون درد ها تموم بشه ، هزار بار از خدا مرگم رو خواستم. هزار بار گفتم خدایا تمومش کن😭😭 دوباره از شدت درد بلند شدم رفتم رو توپ . گاز اپیدورال روی من هیچ تاثیری نداشت انگار ، نمیدونم چرا واسه من دردهام رو بیشتر می‌کرد، جیغ زدم خانوم ماما این گاز اپیدورالتون به درد نمیخوره ، داره دردهام رو بیشتر میکنه😭😭 ماما بعد یک ساعت دوباره اومد گفت پیشرفتت عالیه تو یک ساعت از ۴ سانت شدی ۶ سانت😭😭 وای خدا ، زدم تو سرم گفتم فاطمه خاک تو سرت هنوز ۶ سانتی 😭 ماما گفت چی میگی دختر چقدر ناامیدی ... قول میدم تا ۸ شب زایمان کنی 😭😭 ۲ ساعت گذشت ساعت ۶ عصر بود ، ساعت ها خیلی دیر می‌گذشت واسم انگار یک عمر طول کشید به سختی دوام آوردم. ۶ عصر اومد معاینه ام کرد گفت تبریک میگم ۹ سانت و نیمی ، ولی من اصلا خوشحال نشدم دیگه جونی واسم نمونده بود واسه ادامه ، بی حال زول زدم بهش .. ماما گفت جقدر بی حالی دختر .. ۲ ساعت دیگه بچت بغلته ، تحمل کردم فول شدم ۱۰ سانت کامل 😭 همون موقع قلب بچم و قلب و تنفس خودم افت شدیدی کرد .. ماما گفت زنگ بزن متخصص زنانش قلب بچه افت شدید کرده مادر کاملا بی حاله ، زودتر باید سزارین بشه وگرنه بچه رو از دست میدیم .. مامانم زد زیر گریه ،، مامانم رو بیرون کردن 😭 سریع سون رو وصل کردن ، منو گذاشتن رو تخت .. روی تخت سزارین ناخواسته داشتم زور میزدم... ناخواسته مدفوع کردم🥺🤕 ماما داد زد سرم گفت دختر زور نزن داری میری سزارین ، با گریه و درد گفتم تو روخدا بیهوشم کن ، دارم میمیرم 💔😭

۳۴ پاسخ

وایییی خاک تو سرشون خدا لعنتشون کنه داشتن می‌میکشتنت کل بیمارستانا همین شدع میزارن طبیعی تا در حد مرگ بری دیگ ک میخاد نفست قطع بشه فوری میفرستن سزارین اورژانسی گاوا

برا همینه من میگم اصلن طبیعی نمیخوام چون میدونم کم تحمل و‌اگه بخوام طبیعی بیارم باید یه دور با عزرائیل روبوسی کنم

خدایی من چقدر عذاب کشیدی بعدش

به خاطر همینه که میرم سزارین

اینا چقدر بی رحمن حتما باید تا سر حد مرگ بری بعد سزارین کنن

لعنت بهشون کاش ازاول سزارین میشدی

بسم الله😐 اون همه درد آخر سزارین؟؟؟ بخدا این ماماها جلادن جلااااد
لگنت چطور بود معاینه شده بودی؟

سر بچه اومده نزدیک شده و حس مدفوع داشتی 🫤💔ولی نباید چیزی بگن دست آدم نیس 🙁💔چ تجربه ی سختی داشتییی

منم مثل تو این همه درد کشیدم لگنمم تنگ بود ولی به زور طبیعی به دنیا اوردم
اون روز از شدت درد صدای کسی رو نمی شنیدم جلو چشمام همه چی سیاه ی رفت

چرا از اول سزارین نشدی آخه ارزشش و داشت واقعا

واییییییییییی خدا🥹

خدا لعنتشون کنه خب چرا از اول نبردن سزارین

وااااای اشکم دراومد

وای هم درد زایمان طبیعی رو تا آخر کشیدی هم سزارین شدی باورم نمیشه

کاملا مث من شدی منم از هفت صبح تا شش عصر ک کیسه اینو پاره کردن و آمپول فشار وصل کردن کلی درد کشیدم و مرگ رو ب چشم دیدم:)))
بهووو ضربان قلب بچه افت کرد و بردن سز اورژانسی کردن

آخ اززایمان که مرگ اومدجلوچشام رونهاموباناخن تیکه پاره کردم ونفسم بنداومدتازنده ام یادم نمیره

وایییی انقد کفتن زور بزن که ده سانت بشی بعدم بردن سز😐😐😐براعمین نمیخام طبیعی برم همش از همین داستان میترسم که نتونم آخر سر ببرن سز .براعمین اولش گفتم سز میخام حتی گفتم معاینه لگن هم نکنید منو نمیخام

ای خدااا دوتا درد کشیدی 🥲

الهی بگردم دختر گریه ام گرفت چقدر اذیت شدی انقدر نباید زجر میکشیدی باید سریع آمپول فشار میزدن غذا هم ندادن بهت معلومه تو خودت وقتی انقدر تو فشار باشی به بچه هم فشار میاد

عزیزممم چقدر اذیت شدی
فکر کن یکی دوروز درد بکشی اذیت بشی اخرم ببرنت سزارین چرا میزارن مادر به این حد اذیت شدن میرسن خدا لعنتشون کنه برا بچه خطر ناکه

یاخداکلن ازطبیعی ترس داشتم دیگه صد در صد نمیرم

وای تپش قلب گرفتم😭

اوخی عزیزم خاک برسرشون بعد این همه درد اون وقت سزارین خب از اول سزارین میکردن چه دکترای نفهمین

یاخدا
من نمیفهمم چه اصراریه اخه مادرارو انقدر اذیت کنن

وای خداب دادمون برسه

الهی بگردم چشام اشکی شد چه دردی؟کشیدی دختربعدی رو بذار لطفا

دلیل سزارینت نگفتن چی بود چون منم اینطوری شدم ضربان قلب و اکسیژنم افت کرد ولی نبردن

🫤🫤🫤🫤🫤🫤🫤🫤🫤🥲🥲🥲🥲

چقد سخت بوده بعد این همه تحمل سزارین شدی یعنییی؟؟؟

خدا کمکت کنه عزیز دلم
خدا بچت و خودت رو نگه داره

ای خدا 🥺

الهی عزیز دل من
منم زایمان سختی داشتم سر پسرم نه در حد تو ولی ۱۶ ساعت درد مداوم کشیدم و اون روزا یادم میاد وحشت میکنم

یاخدا ی

وای🤦🤦

سوال های مرتبط

مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی (۳) اگه استرسی هستی و باردار نخون ...
مامانم وقتی اومد تو اتاق دلم خیلی پر شد ، زدم زیر گرفته ، درد داشتم خیلی ... ماما دستم و گرفت و چشاش اشکی شد ، قربون صدقه ام رفت ، ماما گفت برو رو توپ بشین و محکم حرکتش بده بالا پایین ، از شدت درد توپ رو با قدرت فشار میدادم خسته شده بودم ، جونی واسم نمونده بود ، با سرم تو دست و ۲ تا دستگاه متصل به شکم واسه انقباضات و قلب بچه هعی رو توپ پرش میکردم ، ناله میکردم گاهی هم آی آی 🤕😅 به جیغ نکشید ، چون هعی ماما میگفت داد نزن و نفس عمیق بکش ... رو توپ خسته شدم ، پاهام دیگه جون نداشت از بس نفس عمیق کشیده بودم گلوم میسوخت و درد میکرد😭😭 اومدم رو تخت دراز کشیدم خیلی درد داشتم طفلک مامانم آروم اشک می‌ریخت و دلداری میداد و هعی زیر لب قرآن میخوند و آیت الکرسی .. مامانم گفت فاطمه درد داشتی دست هام رو فشار بده کاش اصرار نمیکرد بمیرم براش از بس دست هاش رو فشار داده بودم کبود شده بود ، دستاش 😭😭 بمیرم انگشتاش درد میکرد 😭 دوباره اومدن واسه معاینه تحریکی ، از بس معاینه ام کرده بودن بی حس و بی حال بودم ، جونی نداشتم ... بدون هیچ ترسی گذاشتم معاینه کنن ، وقتی گفت ۴ سانت بازی ، عر زدم از ۹ صبح تا ۳ عصر فقط ۴ سانت شده بودم 😭 وای مامانم گفت توروخدا دخترم رو سزارین کنید ، دیگه جونی واسش نمونده😭 ماما گفت خانوم شما باید دلداریش بدی اون اینهمه تلاش کرده باید حتما طبیعی زایمان کنه .. التماس ماما میکردم که واسم گاز اپیدورال بیاره ، دوباره یه آمپول فشار دیگه تزریق کرد این یکی خیلی پر فشار و درد بود . از شدت دردش موهام رو چنگ میزدم و به خودم سیلی میزدم😭
مامان فسقلی مامان فسقلی ۵ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۲ ماهگی
پارت ۳ ساعت ۸ شب کیسه آبم پاره شد و ۸ و ربع رسیدم بیمارستان بستری شدم و ماما همراه گرفتم ماما همراهم ساعت ۹ اومد بالاسرم معاینه ام کرد گفت از الان به بعد یه جوری معاینه ات میکنم که درد بگیره کمکت کنم زودتر باز بشی یعنی در اصل میخواست پاره ام کنه آنقدر درد داشت دستش رو می‌برد تا آرنج تو میچرخوند خیلی بد بود بهش فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزه🫠
خلاصه ساعت ۱۲ یکم دردام زیاد شد اومدن معاینه ام کردن گفتن ۳ سانتی گفتم خب پس اینجوری پیش بره ۴ صبح زایمان کردم ماما هم گفت فعلا استراحت کن ساعت ۲ میام ورزشا دو شروع کنیم باید ۴ سانت بشی این رفت خوابید من موندم و دردهایی که هر لحظه بیشتر میشد تا ساعت ۳ نیومد من ۳ دردام خیلی زیاد شده بود ماما شیفت اومد بالاسرم معاینه کرد گفت چهارسانتی دیگه خیلی خوشحال شده بودم چون شنیده بودم از ۴ سانت تا ۱۰ سانت زود میگذره ماما همراهم زحمت کشید از خواب پاشد اومد بالا سرم معاینه کرد گفت نه هنوز ۳ سانتی ولی خوبه پیشرفت میکنی ولی من چون امیدوار شده بودم و دردام زیاد بود این رو که شنیدم گفت هنوز ۳ سانتی خالی کردم زدم زیر گریه گفتم تروخدا من نمیتونم من رو ببرید سزارین مامانم اومد یه لحظه پیشم گفتم مامان تروخدا برو بگو شوهرم بیاد رضایت بده من برم سزارین ولی ماما همراهم گفت نه داری خوب پیش میری کم نیار (خب تو چرا من رو سرد میکنی 😐)
بعد جالب اینجا بود ماما شیفت ازش پرسیده بود بنظرت ساعت چند زایمان میکنه این برگشت گفت میره پایین منظورش این بود که کارم به سزارین میکشه دوباره باز یکم امیدوار شده بودم این رو شنیدم دوباره حالم بد شد التماس کردم گفتم من رو ببر سزارین نزار دوتا درد بکشم به من می‌گفت نه خوب داری میری نا امید نشو نمیدونم چرا دو رو حرف میزد
مامان آریان مامان آریان ۲ ماهگی
تجربه زایمان من 😊
بعدش ک کمی انقباض شروع شد مامانم حراسون خودشو به من رسوند بعد اون هم مامای همراهم اومد وقتی دیدمش روحیه م واقعا عوض شد چون خیلی ترسیده بودم من هیچی با خودم بیمارستان نبرده بودم ن مدارک ن ساک 😅 بعدش انقباض هام بیشتر شد .
با اینکه ۴ سانت بودم ولی بچه بالا بود و باید با ورزش میکردم تا زودتر زایمان کنم . توی اوج درد منو ماما ورزش هارو انجام دادیم که خیلی کمک کرد به ۶ سانت ک رسیدم بی حسی خواستم ولی معاینه م کردن گفتن بچه بالاست هنوز ن
ورزش ها رو بیشتر کردم چون دیگه طاقت دردو نداشتم دوباره معاینه شدم خداروشکر بچه اومده بود پایین ، بی حسیو ساعت ۱۰ به من تزریق کردن سریع ماما منو خوابوند گفت فول شدی زور بزن . با دو سه تا زور ساعت ۱۰ و بیست دقیقه زایمان کردم بچه رو روی شکمم گذاشتن انگار دنیا رو به من دادن😍🥰 از دو جهت هم بخیه خوردم . دیگه درد نداشتم . من اون بعدازظهر بدون درد بودم نمیدونستم تا ۱۰ شب زایمان میکنم و تموم میشه 😅 توی ۴ ساعت زایمان کردم😅🥰
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۲ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان آریان مامان آریان ۲ ماهگی
مامان فندق 🩷🐣 مامان فندق 🩷🐣 روزهای ابتدایی تولد
انقدر گفتم میخام برم فقط و دردام جوری بود که نعره میزدم فقطمیگفتم خدایا منو بکش فقط راحتم کن تمومش کن فقط باز التماس التماس برای بیحسی ماما گفت بخدا رفتم خودم دنبال دکتر بیهوشی نیستش میگفتم ذروغ میگی بگو اسمش چیه تا شوهرم بره پیداش کنه....
فقط تو بغل مامانم داشتم جون میدادم اونم گریه دیگه کاری نمیتونست بکنه ساعت شد ۲ونیم دوسه نفر اومدن برای امپول زدن نشستم رو تخت و تو‌کمرم زد گفت تکون نخور گفتم پس دردم که ول کرد سریع بزن چون وقتی میگیرم نمیتونم خودمو نگه دارم امپولو زد و چند دیقه بعدش انگار همه دردا. تموم شد حس کردم مردم که اینجوری بی درد شدم همونجوری رو تخت افتادم اومد چشام رفت گفتم بزار بخابم چند دقیقه گفت باشه از دیشب بیدار بودمم و کلی درد... خابم برد ۳وربع اومد بیدارم کرد معاینه کرد گفت شدی ۸ سانت پاشو ورزش کن تا بیحسی از بین نرفته زایمان کنی...
روی توپ ورزش کردم انقباضام کامل بیدرد نبود یکم درد بود ولی اون دیگه قابل تحمل بود تا حدودی... ساعت یک ربح به ۴ اومد معاینه کرد گفت فول شدی مامانمو بیرون کرد دیگع بمن گفت زور بزن جوری که میخای مدفوع کنی اشکال نداره مدفوعم کنی باید بکنی که بچه بیاد منم هربار که دردم میگرفت پاهامو تو شکمم جم میکردم و زور میزدم و اونم دهانهرحممو باز میکرد بادست. هی درد میگرفت زور و فشار میگفت سر بچه رو میبینم
مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی و سزارین ۵]
ناخواسته داشتم زور میزدم ، خیلی افتضاح بود وضعم ، دست پرستار کناری رو گرفتم ، گفتم توروخدا ییهوشم کن دارم از درد میمیرم ، دوباره دست ماما رو با گریه گرفتم ، گفتم کمکم کن دارم میمیرم ، توروخدا بچم رو نجات بدین 😭💔 بعد گفتن این حرفا بیهوش شدم دیگه هیچی متوجه نشدم ، وقتی بهوش اومدم دیدم یه پرستار بالا سرمه گفت اسمت چیه و این حرفا بعدش با دستاش شکمم رو فشار داد ، از درد جیغ زدم و بعد با شدت زیاد کلی خون از بدنم خارج شد و دوباره بی‌حال شدم از شدت ترس اینکه بچم رو از دست داده باشم از پرستار نپرسیدم که بچم سالمه یا نه 😔 یادم رفت اینم بگم تو ۳ سانت که بودم ماما اومد کیسه آبم رو پاره کرد ، خیلی تعجب کرده بود چون هر کار می‌کردم، کلی آب ازم خارج میشد از صبح تا شبش که رفتم سزارین ، گفت آب دور بچه خیلی خیلی زیاد بوده واسه همین تموم نمیشده ... بماند که پشت در اتاق عمل به مامانم و شوهرم چی گذشت ، مامانم گفت وقتی پرستار از اتاق عمل اومد بیرون گفتیم مادر بچه سالمن گفت مادر سالمه من بچه رو ندیدم ولی 💔😫😭 وای مامانم میگه از ترس داشتیم سکته میکردیم دوباره همون ماما اومد بیرون گفت نگران نباشین بچه سالمه، مامانم و شوهرم التماس کردن بچه رو بیارن ، وقتی بچه رو آوردن بیرون ، مامانم میگه شوهرت زد زیر گریه ، میگه همه اشک شوق ریختیم و خداروشکر کردیم😭💕 خدایا شکرت واقعا ... خدایا شکرت که مهدیارم رو دوباره بهمون بخشیدی🤲🙏❤️👼🩵😭😭😭😭😭
مامان آیهان کوچولو مامان آیهان کوچولو ۴ ماهگی
تجربه زایمان
من ۱۶ ام رفتم دکتر بهم گفت ۲ سانت بازی برو پله بالا پایین کن رفتم ساختمان پزشکان ۱۰ طبقه رو بالا پایین کردم اومدم ولی دردی نداشتم مامانم گفت نرو اذیتت میکنن منم خلاصه نرفتم اومدم پیاده روی کردم و ورزشهای لگنی کردم ۱۷ ام هم رفتم ورزش لگنی خصوصی انجام دادم شب دردام شروع شد کمر درد داشتم منتظر موندم تا صبح رفتم ساعت ۶ بیمارستان معاینه شدم ۵ سانت بودم بستری شدم تا ماما همراهم اومد ساعت ۸ بود هنوز ۵ سانت بودم ورزشارو شروع کردم کیسه آب و زدن ساعت ۱۰ دوباره ۵ سانت بودم دیگه تا امید شده بودم کامل که یهو بالا اوردم حس دفع پیدا کردم دردام زیاد شد اومد معاینه کردن ۸ سانت بودم آماده شدن برا زایمان ساعت ۱۱ و نیم با دردای زیاد زایمان کردم تا ۲ ریکاوری موندم بعد اومدم تو بخش ۶ تا بخیه بیرون خوردم داخلی هارو نمی‌دونم خلاصه خیلی سخت بود ولی گذشت
حتما حتما ماما همراه بگیرین خیلی خوبه خیلی
من ماسک بی دردی گرفتم اصلا تاثیری روم نداشت استفاده نکردم
مامان سنجاق ۱/۲ مامان سنجاق ۱/۲ ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
تا صبح من درد تحمل کردم و توی درد ها خوابیدم
ماماخصوصی م از طریق تماس و پیامک بهم راهنمایی میداد و روحیه م رو کمک میکرد
دیگه بنده خدا ماما م ساعت۶صبح اومد بالا سرم گفت نه اینجوری نمیشه یه سرم جدید وصل کرد و درد های من بعد نیم ساعت شدت گرفتن ولی بازم با معاینه تحریکی نهایت دهانه رحمم ۲س آزاد بود
ماما یک دارو که مایع بود داخل رحمم ریخت دهانه رحمم نرم تر شد آمپول هیوسین زد درد ها منظم شدن و با ماساژ تحریکی و ورزش دهانه رحمم رو به ۳سانت رسوند بعد کیسه آبم رو زد و من توی نیم ساعت رسیدم به۶سانت دیگه خیلی درد داشتم قبلش با تکنیک تنفس صدام در نیومد و ماما م باهام حرف میزد و نمیزاشت درد اذیتم کنه اما از ۶سانت بدنم می‌لرزید و هیچ کنترلی روی خودم که داد نزنم نداشتم رب ساعت داد و بیداد کردم که ماما م با پزشک بی هوشی اومد و اپیدرال برام وصل کردن و من دیگه هیچچچچ دردی نداشتم و فقط از روی سفت شدن شکمم میفهمیدم انقباض و درد هست اما من هیچ حسی نداشتم و حالم خیلی خوب شده بود راحت می‌تونستم خوراکی های مقوی بخورم که انرژی داشته باشم
دیگه خیلی سریع به ده سانت رسیدم و ماما م بهم می‌گفت هر موقع من میگم تو زور بزن تا سر بچه از استخوان لگن ت رد بشه و گفت وقت احساس مدفوع کردن داشتی بگو
من دیگه بعد چند دقیقه دیدم بدنم خود به خود احساس زور زدن داره و سریع رفتیم رو تخت زایمان و با راهنمایی ماما م زور میزدم اون لحظه فقط احساس یبوست شدید داشتم ولی تمام تمرکز م‌رو گذاشتم روی حرف ماما م‌زور زدم و بچه با سه تا زور محکم دنیا اومد
مامان آقا مهدیار💙👶 مامان آقا مهدیار💙👶 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان (۲)
تا صبح دستگاه انقباض و ضربان قلب بچه بهم وصل بود ، باز سرم رینگر بهم زدن ، تا صبح درد پریودی داشتم ولی قابل تحمل بود ، اصلا نمیشد اسمش رو گذاشت درد واسه من دردی نبود ، چون پریودیهای افتضاحی داشتم و همیشه میرفتم زیر سرم و آمپول ، ماما تعجب کرده بود که آروم بودم با اون حجم انقباض منظم، بهم میگفت دلاور 😅 روز اول ۵ یا ۴ بار منو معاینه کردن ، درد داشت ولی تحمل کردم ، متاسفانه صبح ساعت ۵ که منو معاینه کرد بازم همون ۲ سانت دیروز بودم 💔😭 وای خیلی خیلی خورد تو حالم ... صبح دوباره ساعت ۸ منو معاینه کرد ، متاسفانه بازم ۲ سانت😭 متخصص زنان که دیروز اومده بود ، گفته بود انقباض ها خوبه ، نیازی به آمپول فشار نیست با معاینه تحریکی بچه رو دنیا میاریم🤕دیروز خیلی امیدوارم کردن و اونروز صبح با ۲ سانت خورد تو ذوقم🥲 همون روز اول که بهم اتاق دادن گفتن فقط مایعات و آبمیوه و آب بخور و فقط آب سوپ رو بخور ، بارش رو نخوری ... خلاصه آمپول فشار رو زدن دردام زیاد شد خیلی زیاد😭😭💔 ماما دلش به حالم سوخت چون تنها بودم ماما همراه نداشتم ، ماما همراه رفته بود به مامانم گفته بود بیا پیش دخترت شکم اولشه خیلی استرس داره ، گناه داره بیا کنارش باش .. خلاصه مامانم از صبح اومد پیشم تا ساعت ۶ عصر🥲💔بمیرم برای دلت مادرررررر