یعنی الان که نشستم و به دیروز فکر می‌کنم میگم عجب روزی بود🥴
صبحم با گریه پسری شروع شد (چند روزه بهونه گیر شده )تند تند آماده اش کردم با همون گریه و جیغ بردمش بهداشت بماند که برای وزن کردن و معاینه دکتر چه قدررررر اذیت شدیم چه قددررر
واکسن رو که دیگه نگم براتون 🫠🥲
اومدیم خونه ناهار گذاشتم برای خودمون و پسرم همزمان یه بغلم بچه بود و کارامو کردم تا ازش جدا میشدم سرشو میکوبید زمین😑
ناهارمونو خوردیم و بازی میکردیم همسر اومد ناهارشو آماده کردم بیسسست بار صداش کردم بیا غذاتو بخور! دیدم داره میاد سر سفره بلند شدم برم اتاق وسایل نویانو بیارم عوضش کنم که جیغ بچم بلند ش…😑😑
انگشتای بچم با قابلمه داغ سوخت وقتی شوهرم با داد گفت کجایی چرا اینقدر دور خودت میچرخی؟! روانی شدم قشنگ دیگه ظرفیتم تکمیل شده بود هر چی تو دلم بود و نسار خودش و شخصیتش کردم
بچم تا دو ساعت دستاشو تکون میداد و جیغ میکشید سه تا انگشتاش تاول زد
حالا به همه این داستانا پریود شدن بی موقع منم اضافه کنین🥴
ولی من همچنان از رو نرفتم پرو پرو غروب دیدم نویان میان وعده نداره بساط کیک رو براه کردم 🫠بماند که وسطاش سه بار لج کرد و یه بار پی پی و منو به …خوردن انداخت
از ضربه خودناش نمیگم از خراب کاری هاش نمیگم که باعث شد برای اولین بار خودمو بزنم از دستش ، اینم نمیگم تا وقتی که بخوابه همینجوری نق میزد

هوووف عجب روزی بود واقعا
قدر خودتونو بدونید مامانا ما خیلی قوی هستیم💪

#درد دل‌(غرغرهای مادرانه )

تصویر
۱۲ پاسخ

اگ بخوای ارامش داشته باشی و ببخیال باشی باید پدر باشی

خسته نباشی مادرقوی وفداکار🥺اووچقدر روزسختی داشتی خداکمکت کنه واقعا🥺

واقعا بعضی روزا خیلی سخت میگذره اندازه یک هفته از آدم انرژی میبرن

خداقوت...جالبه اینقدم این مردا پروعن کمک نمیکنن غر هم میزنن

عزیز دلم خدا بهت قدرت و صبر بده
من آنقدر میزنم تو سرم که نگو
نمی‌خوام گریه کنم یا سرش داد بزنم رو خودم خالی میکنم
همسرم هم کلا سرش تو گوشیه

واقعا گاهی کم میارم

بعله بعله همه اینایی که گفتیو درک کردم چون بچم گاهی روزا همینطوری میکنه منم خودمو چندبار زدم
مهمونیم که میریم پسرم خوابش میاد ولی بهانه گیری میکنه جاش عوض میشه نمیتونه بخوابه
به همسرم میگم پاشو بریم...اصلا انگار نه انگار
گاهی اینقد لج درار میشه که بهش میگم تو پسر اولمی اینقد که مث بچه ها اذیتم میکنی

خسته نباشی عزیزم تو یکی از بهترین مامان هایه دنیایی💋💋💋

واقعا خسته نباشید به خودموون میگم خیلی سخته مادر بودن
واقعا قبل بچه چرا فک میکردم خسته شدم
الان بااین حجم از کار خونه و بچه درس خوندنم اضافه کن هوووف

درکت میکنم منم مثل تو اذیت میشم تک تنها. خودمو میزنم

خسته نباشی عزیزم واقعا روز سختی داشتی

نثار

سوال های مرتبط

مامان پسرا🙂 مامان پسرا🙂 ۱۷ ماهگی
امروز خودمو تو آینه دیدم به پیری و چروک پیشونیم پی بردم فهمیدم که بچم با ازیتاش کار خودشو باهام کرد روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم همش میگم ای کاش همین الان بمیرم از دست این بچه راحت بشم همش تو بغلمه یه لحظه روی زمین نمیمونه با هیچی بازی نمیکنه اینقدر غصه میخورم پیر و شکسته و لاغر شدم هرکی منو میبینه میگه چته چرا اینجوری شدی لاغر شدی اصلا نمیدونم این بچه چرا اینقدر ازیت میکنه همیشه با خودم میگم این عذابه الاهی بود فک کنم گناهی کردم که دارم اینجوری تاوان پس میدم صبح که میشه بچه تو بغلمه و وول میخوره و زور میزنه و ازیتم میکنه تا خود شب الانم که خابیده میتونم گوشی دستم بگیرم این پیامو پاک نمیکنم میخام تا همیشه بمونه و بهش نگاه کنم و یادم نره که چقدر دوران سختی دارم از روزی که متولد شده تا الان که نزدیک یک سالشه من دارم عذاب میکشم من یه بچه دیگه بزرگ کردم الان ۱۰ سالشه ولی اونقدر ازیتم نکرد شوهرم میگه انگار یه حیوان وحشی رو تو بغلم گرفتم هر لحظه میخاد در بره دستام درد میکنه کارم شده گریه گریه گریه این یک سال نشد من یه بار غذا بدون استرس بخورم همش سرپا و تند تند
مامان ✨تیام مامان ✨تیام ۱۴ ماهگی
یکسال از روزی که به این دنیا اومدی و زندگی رو برامون یه رنگی دیگه کردی میگذره 🌈🥺🤩

وقتی ماه های اخر بارداریم بود همش تند تند مجبور بودم برم دستشوی اخرین شبی که توی وجودم بودی دم دم های صبح از خواب ناز بیدار شدم که برم دستشوی وقتی داشتم برمیگشتم به اتاق خواب یه لحظه پشیمون شدم و رفتم پنجره پذیرای رو باز کردم همونجا توی پزیرای دراز کشیدیم نمیدونم چجوری خوابم برد که یهو احساس کردم لباسم خیس شد ساعت ۶ صبح بود سریع خودمو به دستشوی رسوندم و شوهرمو صدا زدم و با ترس و لهره به ماما همراهم زنگ زدیم و گفت عجله نکن ولی دیگه وسیله هاتو اماده کن برو بیمارستان منم یه دوش گرفتم و یه فلاکس دمنوش زعفران و بقیه وسایل برداشیتم و راهی بیمارستان شدیم بعد از معاینه گفتن ۲ فینگرم و کارای بستری رو انجام دادین و تیام قشنگم ۶ عصر با زایمان طبیعی بدنیا اومد💫💐

🌹مرور خاطرات با همه ی سختی هاش برام شیرین ترینه 🌹 ایشالا دامن همه ی کسای که چشم به راحن سبز بشه💚
مامان پسر کوچولو 🐣 مامان پسر کوچولو 🐣 ۱۴ ماهگی
مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۱ سالگی
امروز برای اولین بار تصادف کردم .از پشت زدم به یه ماشینی .اونم رانندش خانم بود . بچمم تو ماشین بود یهو بچم افتاد حواسم پرت بچم شد از پشت زدم به یه ماشین .بچمو بغل گرفتم نمیدونستم چیکار کنم .خانوم پیاده شد اومد دید بچه بغلمه گفت با بچه رانندگی میکنی؟گفتم نه افتاد حواسم پرت بچه شد از پشت زدم به شما ازش معذرت خواهی کردم .چون بار اولم بود خیلی استرس داشتم .خانومه خیلی با متانت گفت عیبی نداره برو وای انگار دنیا رو دادن بهم .منم از پشت نگا کردم دیدم نه ماشین اون چیزی شده نه ماشین من .ولی برا بچم خیلی عذاب وجدان گرفتم چون ترسید .رفتم تو کوچه نگه داشتم نگا کردم دیدم چراغای جلوی ماشین ترک برداشته ولی نشکسته .همسرم اگه نکا کنه میفهمه تصادف کردم نمیخواستم بهش بفهمونم .البته زیاد نیس باید دقت کنی .با اینکه همسرم هیچی نمیگه هر بارم میگه تصادف کردی نترسیا ماشینه دیگه آدم خودش هیچیش نشه ولی بازم نمیخوام بدونه اونوقت هر بار ماشینو بردارم برم با خودش میگه نکنه تصادف کنه .الان سردرد گرفتم عذاب وجدان دارم اصلا حالم خیلی بده .ولی اون خانومی که زیاد جدی نگرفت و گفت برو خدا انشاالله تو بدترین شرایط به دادش برسه .تصمیم گرفتم برای امواتش یه چیزی احسان کنم