۱۱ پاسخ

حضور مامان نعمته...خداهمشون رو حفظ کنه...
مامان من جوان هست و بهترین کمکی میتونست باشه..ولی متاسفانه از وقتی بچم دنیا اومد مریض شد...بعدش سکته کرد...اصلا نتونست کمکم بده که هیچ تازه من باید کاراشونم بکنم...اگر زحمت نیست برای سلامتی مادرم یه صلوات بفرستید. و بچه شیر میدید دعا کنید مامانم زودتر خوب بشه

مامان من خیلی کمکه مرسی که تلنگر زدی و یادآوری کردی صبا که میرم سرکار اویسا پیش مامانم میمونه ☺️ امروز خونه مامانم بودیم خواهر بزرگم گفت چرا هیچ کاری نمیکنی پاشو کمک … مامانم گفت ازش انتظار نداشته باشید خیلی خسته میشه و… ❤️

همیدالان هم مادر خودم خدا شاهده وقتی میرم خونه بابام جا من نمیشه که ماشاالله همه نوه هاش همیشه خونشن امام مادر بزرگ پسر من تا الان نشده حتی ی بار زنگ بزنه احوالشو بپرسه

منم مامانم پیشم نیست مادر شوهرم هم اصلا تا الان ی بار حال بچمو نپرسیده ی روز خواستم برم دکتر زنگ زدم ببینم میتون پاسه چند لحظه نگهش داره گفت اون یکی نوم پیشمه نمیتونم

من مادر شوهرم همسایمه و مادرمم نزدیکمه ولی تا حالا پنج دقیقه هم بچمو تنها جایی نزاشتم خیلی بهش وابستم

من مادرشوهرم پیشم زندگی می‌کنه خیالم راحته

من هیچکس ندارم

واقعا ، با اینک مامانم سنش بالاست و نمیتونه خیلی کمکم کنه ولی همینک میاد میشینه پیش بچم خیالم راحته تا به کارام برسم

من ک هیچ کس رو ندارم🥲

از وقتی زايمان کردم تا الان هر باری ک‌میریم خونه مامان اینا باید شبا مامانم کنار من و‌دخترم بخوابه اصلا بدونش خوابمون نمیبره خودش هم عادت کرده
ما شهرستان زندگی می‌کنیم مامانم روستا دو ساعت فاصله راه

حضور‌مامان نعمته خدا رو‌هزاران بار شکر خدا همه مامانا رو‌حفظ کنه هیچ کی مثل‌مامان خود آدم نمیشه
ن مادرشوهر و ن کسی دیگه
.......

سوال های مرتبط

مامان مَهدیار🩵 مامان مَهدیار🩵 ۱۲ ماهگی
این روزا خیلی متلاشی ام خیلی کم اوردم بچه بزرگ کردن تو غربت تو دوری از خانواده خیلییی سخته شاید اگر مامانم کنارم بود اینقدر اذیت نمیشدم
جسمم و روحم نابود شده ب جایی رسیدم ک حوصله نفس کشیدنم ندارم دایما عصبی پرخاشگرم خیلی خستم از زندگی دلم میخاد چشامو ببندم باز نکنم واقعا دست تنها سخته خیلییی سخت
هر ادمی ی گنجایشی داره من حس میکنم ادم مادرشدن نبودم من تحمل اینهمه سختی فشار ندارم از بس حرص جوش خوردم نابود شدم
خیلی تنهایی سخته 😞دلم میخاد یکم برای خودم باشم یکم استراحت کنم
ب ته زندگی رسیدم بخدا نای ادامه دادن ندارم میدونم خیلی اینجا میام غر میزنم ولی واقعا تنها جایی ک دارم حرفامو بزنم 🥲
احساس غم عصبانیت شدید دارم اصلا ارامشی درونم نیست همش حرص خشم ........
خدا خیر همسایمونو بده خودش بچه نداره هنوز بچه امو خیلی دوس داره میگ هرموقع خاستی بگو بیام بگیرمش استراحت کنی بهش گفتم الان بیاد بچم پیشش تو پذیرایی خوذم تو اتاق هنوز ن ناهاری خوردم ن درس کردم دلم داره ضعف میره اینقدر امروز غر زذ بهونه گریه حس کردم دیگ نمیتونم تحمل کنم .....🫠🥲ازدواج تو غربت ی جوری سخته بچه بزرگ کردن یجور دیگ سخت فقط میدونم خیلی همه چی سخت داره میگذره ...
مامان ماهان و ماهورا مامان ماهان و ماهورا ۱۱ ماهگی