خانما من آخر میمیرم از دست این خانواده شوهرم الان دخترم دهنش قرمز شده پن اصلا ول نمیکنم بچمون دیروز یکم پتو شستم موند حیاط دخترای خواهر شوهرم ۲۴ ساعته جیاطنا الان میگه تو اینو خیلی ول میکنی حیاط رفتیم بیرون یه فروشنده بود دوتا پیاله گرفت به بچه های دخترش دختر من موند منم پیشش گفتم الان میام به توام میخرم مامان ولی قلبم تیکه تیکه شد شبم دخترم یه سر رفت اونجا من کسی رو اینجا ندارم غریبم دخترمو بخاطر بچه‌ای دخترش زده بود دیگ نزاشتم بره الان گفتم نون خشک دارم اونو ببرم بدم به دخترم یدونه پیاله بگیرم اومد گفتم نون خشک هام نمیدونم کجاس اینجاا گذاشته بودم گف اونارو من برداشتم زیاد بود ۲۰ کیلو هم زیاد بود برداشته به دخترش بشقاب خریده دیگه خسته شدم چیکارکنم خدایااااااا منم ببین دسشویی نداریم باید بریم دسشویی اونا رفتنی فقط غر میزنه والا کثیف اینا نمیکنم میگه دسشویی رو خاکی میکنید بدجور درد میکشم الان بغضم داره میترکه کسی هم ندارم حرف هامو بگم بهش شوهرمم گفتنی میزنه دختر من خیلی مظلومه هیچکس دوسش نداره حتی باباش باور میکنین تا الان پارک نبردتش گفتنی میگه من پسر میخواسم الان ۱ ساعته نشتم گریه میکنم با حال دخترم

۸ پاسخ

ب شوخرت بگو غلط کردی گوه خوردی وقتی دختر زایی چیزی میخوایی ک نمیتونی پس بندازی اگر خیلی پسر میخواست اول میرفت درمان میشد ک فقط پسر بریزه بیرون

کار خودته 😑 هرکس هرکس‌ نمیتونه تحمل کنه

وای چی زندگی سختی داری چجوری تحمل می‌کنی

اینقد به بچه ت اهمیت بده پر بال بده که بقیه هم یاد بگیرن

فمر نکن اگه پسر میشد دوسش داشت شوهر منم پسر پسر میکرد الان چه گلی به سرش زد اگه دختر بود میگفتم حتما دختر شده بخار اون اینجوری میکنه اینا زاتشون خرابه

خدا به دادت برسه
من هم انا به این روز انداختن شکایت کردم الانم ۱۲ روزه پسرمو نمیارن ببینم

بیخیال عزیزم
توف به این زندگی ک زندگی نمی کنیم زندکی داره مارو میکنه
هر کی داره یه جور تو زندگیش عذاب میکشه تنها نیستی
توکلت به خداباشه

سعی کن اول از همه بچه دیگه نیاری برو کار یاد بگیر خیاطی یا آرایشگری مستقل ک شدی طلاق بگیر یه زندگی خوب واسه خودت و خودش بساز
لیاقت تو بیشتر از این چیزا

سوال های مرتبط

مامان دلـــوین❤️ مامان دلـــوین❤️ ۲ سالگی
سلام صبح بخیر
خانما من دخترم تازگیا خیلییی پرخاشگر شده خیلی قبلاً به حرفم گوش میداد خیلی یا اگه چیزی و میخواس که خطرناک بود براش یا بد بود براش یه چیز میدادم دیگه اونو فراموش میکرد و سرش گرم اون میشد الان اما نه،
خیلی پرخاشگری می‌کنه هر چی دستش باشه پرت می‌کنه ، پرت می‌کنه سمت تلویزیون ، یا گاها برا چیزی که میخواد و من نمی‌دم سرش رو میزنه به دیوار یا میزنه زمین
الان دیروز کفشش که کثیف بود رو میگف باید بپوشم خونه هرچقدر توضیح دادم مامان بده ، کثیفه ، کفش رو باید بیرون پوشید ، ببین من کفشمو نیاوردم تو و فلان و.... ولی اصلا گوش نمی‌داد منم میزد خودشو میزد سرش رو میکوبید زمین آخر سر دیگه دیدم داره خودشو می‌کشه رفتم کفش رو شستم دادم بهش ، ولی نمیتونم که همش تسلیم اینطور خواسته هاش بشم که بعداً بدتر کنه
شما تو چنین مواقعی چطور برخورد میکنید ؟ یا اصلا بچه شما هم اینطوره؟
اینم بگم یه مدت بودخواب شبش هم خوب شده بود اما تازگیا انقد نصف شب بیدار می‌شد خواب نمیره همش جیغ و گریه هرچقدر هم بگم کجات درد می‌کنه نمیگه 🥺😢
مامان باران مامان باران ۲ سالگی
ی اتفاقی امشب افتاد امیدوارم سرزنشم نکنین
توی حیاط خونه مادرشوهر بودیم ک بچه جاریم اومد همسن‌دخترمه و اون پسره
باهم بازی میکردن و اینا من دوسشون دارم این جاریم رو و همچنین بچشو چون دست بزن هم نداره راحتم
همه چی خوب بود تا برادرشوهرم اومد که میشه عموی بچه ها
دختر من خیلی این عموش رو دوس داره البته همشونو دوس داره ولی اینو بیشتر دیده راحتتره کنارش از بدو ورودش بدون نگاه کردن ب دخترم رفت پسر جاریم بغل کرد باهاش حرف زد بازی کرد انداختش بالا و دخترم از همون اول انتظاری میکشید ک یه نیم نگاه بهش بندازه چندبار هم بصورت نا محسوس گفتم عمو اومده الان باهات بازی میکنه ولی این احمق حتی نیگاشم نکرد تهش دخترم ناراحت شد اونم وحشتنااااااک رفت تو کوچه اصلا دلم اتیش گرفت گریم‌گرفت
این بار اولش نبود کلا آدم مودییه حالم ازش بهم میخوره حالا میخواید بگید اشتباه میکنی نمیدونم ولی وقتی بچم اونجوری میشه قلبم تیکه میشه گندش بزنن
منم از شدت ناراحتی این موضوعو ب شوهرم گفتم چون از قدیم هی میگه من همه چیمو ب این داداشم میدم و این فلانه در حالی ک این آقا اصلا مودی تشریف داره و هزاران بار شنیدم پشت شوهرم بد میگه ولی هیچی نگفتم
نمیدونم چراایقد ناراحتم نظرتون کار درستی کردم‌گفتمش؟ فقط بچه من نیست که بچه اونم هست حق داره بدونه
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
امشب تاپیک مامان آیهان دیدم که بچه‌شو بخاطر قند از دست داده وااااقعا از ته دلم ناراحت شدم و همینطور نگران ( حالا نمیدونم چجوری این اتفاق افتاده ولی گویا تا لحظه اخر تو بیمارستان متوجه نشدن بچه قند داره)😢🥀
خدا بدلش صبر بده🥀🥲
این اتفاق یه تلنگر محکم به من زد و بشدت الان نگران دخترکم شدم اخه دخترک من عاااااشق میوه و برنجه و این وسط مسطا باباش و اطرافیان تندتند و یواشکی بهش بستنی و بیسکوییت شکلات و کاکائو میدن 😖🤦🏻‍♀️ هرچی میگم ندید انگار من دشمن قسم خورده شونم🤦🏻‍♀️
بگذریم...
واقعا از عید به اینور این فکر مث خوره افتاده به جونم که نکنه من دارم اشتباه میکنم هر روز واسه دخترم کلی میوه خورد میکنم ( اصلا به قندش توجه نکردم چون فکر میکردم بچه ها بخاطر فعالیتشون هضم میکنن البته خودمم از بچگی تا الان عاشق میوه‌م و حتما باید بشقاب بشقاب میوه خورد شده جلوم باشه قندمم تو بارداری یه کوچولو زیاد شد بخاطر حاملگی بود که همونم دیگه موندگار شد )
الان یه استرسی به تنم افتاد که سارا بسه داری دستی دستی بچه رو مریض میکنی از فردا باید سبک زندگیمونو عوض کنیم و خیلی جدی الان نشستم دارم رژیم غذایی برای کل هفته مینویسم
همه اینارو گفتم تا شاید شمام مثل من اگاه شدید
منکه مث کبک سرم تو برف بود و الان از دست خودم واقعا عصبیم اخه منی که ۲۴ ساعته درحال تحقیق و مطالعه‌م چرا این مسئله از دستم در رفته؟!
شاید بخاطر سبک زندگی خودم...🫠
مامان setareh :) مامان setareh :) ۱ سالگی
مادر از خیلی وقته پیش مخ من رو خورده بود که بچه رو از پوشک بگیر چون بندر هوا گرمه عرق سوز میشد دخترم میگفت گناه داره و....
یکی فامیل ها دخترش از دختر من ۲ ماه بزرگتره اون دخترش رو کامل از پوشک گرفته هی اصرار به من که از پوشک بگیرش گناه داره وعرق سوز میشه و....
بعد من همش به مامانم و این خانومه میگفتم زوده گناه داره دخترم هنوز آمادگیش رو نداره اذیت میشه انقدر مادرم مخم خورد عصبیم کرد شروع کردم از پوشک گرفتن عصر تا شب قبل خواب چون بیرون میریم پوشکش میکنم از بعد خوابش تا فردا عصرش بدون پوشک توی این چند مدت بچم از استرس یبوست شد میبرمش جیش کنه بهونه میگیره عصبی میشه جیش هم نمیکنه اصلا توی این چند وقت کلا هم خودم عصبی شدم هم بچه همش مامانم میگفت بچه فلانی ببین مامانش از پوشک گرفتتش و....
امروز دیگه عصبی شدم بحثم شد باهاش گفتم بچه با بچه فرق داره چون اون بچه اش راحت از پوشک گرفته دلیل نیست بچه من الان بشه از پوشک گرفت🤕🤕
من خودم کتاب روانشناسی دارم نوشته بود اصلا بچه هاتون زیر دو سال نگیرید از پوشک
خانوما چیکار کنم الان؟ بخدا موندم چیکار کنم دوباره کامل پوشکش کنم؟ 😭
یجا توی کتاب روانشناسی خوندم اگه شروع به پوشک گرفتن کردید دوباره نباید پوشک کنید
البته من عصر تا شب دخترم پوشک میکنم نمیدونم الان چیکار کنم🥲
مامان دلوین و رادین مامان دلوین و رادین هفته بیست‌وپنجم بارداری
خدا منو بکشه بچمو دعوا کردم 😔😔😔دارم میمیرم از عذاب وجدان
دیشب حالش خوب نبود گربه میکرد ک میخابم حالا گرسنه هم بود .. سر سفره شده سفره انداختم غذا آوردم با اینک خیلی گشنش بود گفت بریم بخابیم با کلی گریه گفتم مامان غذا بخور بعد بریم گفت نه میخابم ....
گف رو تاب میخابم
بردمش رو تاب بهش غذا دادم بعد کلی سرحال شد خبری از گریه نبود کلی انرژی داشت و حسابی بازی کرد اصلا از این رو ب اون رو شد ن خوابش میومد ن خیچی فقط گشنش بود ...
حالا امروز صبونه سه چهارتا لقمه خورد میدونستم واس ناهار حسابی گشنش میشع مثل همیشه ناهارشو قشنگ میخوره ...
منم سفره انداختم گفتم مامان غذا امادس اولش خوشحال شد اومد فقط یه لقمه خورد و گریه کرد بریم بخابیم ینی گریه هااااااا خودشو میمالید ب زمین تا من میگفتم الان وقت غذا خوردنه گربه هاش بیشتر میشد ... منم گفتم الان اگ ب گریه هاش بخا بدم همش میخاد غذا نخورده گریه کنه ک خوابم میاد و از سفره بلند شه بره ... چند بار گفتم مامان الان وقت غذا خوردنه غذا میخوریم بعد میخابیم هی میخاس کار دیشبشو تکرار کنه و براش بشه یه عادت ... منم کنترلمو از دست دادم وقتی گریه میکرد دعواش کردم 😔 گفتم بشین سرجات غذا میخوریم بعد هر جا دوس داری میری 😔😭 بد دعواش کردم اصلا دست خودم نبود
اونم داشت میون گریه هاش میگف غذا میخورم 😭😔 الان دارم تعریف میکنم اشکام میاد
الان ک اومدیم تو اتاق بخابه باهاش حرف زدم گفتم ببخشید دعوات کردم بوسش کردم و علت دعوامو بهش گفتم اونم یه لبخند شیرین زد و چشاشو بست قلبم داره تیکه تیکه میشه 😔😔 از وقتی باردار شدم خیلی حوصلم کم شده سریع کنترلمو از دست میدم 😔
مامان نفس مامان نفس ۲ سالگی
سلام خانوما میگم هرکی هرچی میدونه راجب این مشکل من بهم بگه ناراحت نمیشم
من تازگیا یعنی یکسالی میشه که خیلیا رو شبیه هم میبینم مثلا دوتا بازیگر متفاوت رو فک‌میکنم یه نفر بعد بقیه بهم میخندن میگن اینا اصلا شبیه هم نیستن چه برسه یه نفر باشن بعد توضیح میدن با تمسخر که این فلانیه این فلانیع
بعد دیروز تو یه مهمونی بودم به یکی گفتم اینا خواهر دوقلو هستن انگاری شیبو از وسط نصف کنی گفت اصلا اینا باهم فامیل نیستن چه برسه خواهر دوقلو کلی هم خندید بهم
بعد امروز رفته بودیم پارک با خواهرم بچمو برده بودم از این پارک های سرپوشیده یه دفعه من گفتم یا خدا آبجی این دختره که اون طرف بود داشت بازی میکرد الان قبل ما نشسته تو استخر توپ گفت آبجی یعنی نیک ساعته تو متوجه نشدی اینا دو تا خواهر دوقلو هستن گفتم آبجی اینا خیلی شبیه بهم هستن از کجا بدونم گفت خواهر خودتو مسخره کردی اینا زمین تا آسمون فرق دارن
من چه دکتری باید برم چرا اینجوری شدم خودمم میترسم ولی رو نمیکنم