من وقتی به مادرشوهرم گفتم بچم دختره حالش بد شد ازم پسر میخواست بماند تو حاملگی چقد استرس بهم وارد کرد وقتی دخترم بدنيا اومد اولین نوه اش هست عزیز شد بماند یه گل یا قربونی نه خودش نه شوهرم نگرفتن زنه به شوهرمم یاد نداد زنت اولین بچتو بدنيا آورده براش گل بخر خلاصه الان تو یه محلیم میگه چرا نمیذاری بدون تو بیاد خونه ما ازت ناراحتیم چرا به خودت وابسته کردیش چرا نمیذاری به منو شوهرم وابسته بشه
انقدر توی تربیتم دخالت میکنن که حد نداره وقتی هم بهشون میگم نکنید قهر و دعوا میکنن
مثلا اونروز دخترم رفت اتاق عموی مجردش درم بستن من دیدم جیغ میزنه رفتم با آرامش آوردمش بیرون دیدم پدر شوهرم خودش دست بچمو گرفت برد توی اتاق دیگه پیش خودش از لج من
یا مادرشوهرم هزار بار گفتم دست به سینه بچم نزن دوباره میزنه و قهر میکنه که تو حساسی
اونروزم قایمکی به بچم میگفت تو دختر باباتی یا دختر منی دخترمم بهش گفت دختر مامانم
بعد همش تلاش میکنه به اونم بگه مامان
کلا سعی میکنه منو به عنوان مادر نادیده بگیره و بهم بفهمونه تو کسی نیستی برای بچه ،
یه بار دخترم عصبی بود داشت مادرشوهرم میخواست ببوستش دخترم هلش داد مادرشوهرم گفت مامانتو بزن دخترمم منو زد قشنگ معلوم بود دخترم تو عصبانیت گیج شده و ناراحته منو رده منن گفتم نه مامان ما کسیو نمی‌زنیم
مادرشوهرم وقتی میریم خونشون میخوایم بیایم خونه خودمون بچمو میگیره نمیده و تا جلوی در میاره میگه بغل من باشه نه تو بعدشم در گوشش میگه مامانت رفت تو بمون نرو ببین مامانت رفتش
موهای سرم سفید شده از دستش
تولد دخترم نزدیکه از الان استرس دارم چون نمیذاره واسه خودمون باشیم میخواد بگه باید با ما تولد بگیرید برای شوهرمم اینجوریه نمیذاره من براش تولد بگیرم

۲۲ پاسخ

خو عزیزم جدایید رفت و آمد نکن و راحت دوماه یه بار برو

وای عزیزم خیلی سخته
تا حدی ک میتونی رفت و آمد رو کمرنگ کن آروم آروم ارتباط رو کمتر کن
بزار ناراحت شن وقتی واقعا درکشون اینقد پایین هس

من زندگیم ببخشید رییدن بچه شیرخوارم ازبغلم گرفتن که فقط خواهر شوهر از سفر اومده تفریح ببینتش.بچم ترسیده بود و چندسال خواب پریشی پیدا کرده بود چون بدون من جایی نرفته بود.بخام بگم رمان میشه.فقط اینو بدون تا میتونی پس انداز کن .شوهرت خررررر کن تا میتونی سمتت بکش .

آیه الکرسی بخون زیاد به نیت اینکه حیله هاشون به خودشون برگرده .شبا قبل خواب براشون آرزوی هدایت و لعنت بکن.وقتی میری آیه یاذولعز و اقتدار اعزنی بخون به خودت فوت کن برو

من هفت سال دق کردم از دستشون اما خلاص شدم.یچه دوم اومد یعنی داشتن جرر ر می‌دادند خودشون .خواهر شوهرام مستقیم گفتن دیگه بسه نیار.منم گفتم داداششتون میگه چهارتا میخام

مامان بند انگشتی خیلی شبیه اوایل زندگی من بودی یعنی می‌خوندم تک تک خاطرات خودم زنده شد مث فیلم.ببین اینجور آدما لجبازن یعنی تو لج لنگه ندارن میخانه حرفشون به کرسی بنشونن.میخوان با رفتارشون تیکه هاشون کم کاری خودشون و پسرای بی لیاقتشون رو پنهان کنند .
تو باید سنجیده عمل کنی .ببنی چی در عین اینکه آرامش بهم نریزه اما حرصشون میده.مثلا برای من شوهرم تحویل بگیرم میترکن.یا مثلاً خرشون کن کیک بپز بفرست .دلمه بپز .کوفت بپز.برا مناسبتها خرید کن براشون .به شوهرت علاقه نشون بده.

تنها راه خان جواب برگردوندن بهشه، منم وضعیتم مثل تو پسرمو وابسته خودشون کردن بیچاره شدم ازدستشون خیلی سخته میفهمم حرفهات رو، دخترم رو نداشتم وابسته کنن، سرهرچیزی تیکه میندازن بهم من برم خاهروشهرم پامیشه می‌ره اتاق یاطبقه دیگه، یمدت نرفتم گفت چرا نمیای گفتم دخترت وقتی بدش میاد از من چرا بیام پررو پررو میگه چیکاردخترم داری😑 هرچی بگم جواب برمیگردونن خیلییییییی اذیت میشم میریزم تو خودم تنها تصمیم خوبی ک‌تونستم بگیرم این بود که نمی‌رم خونشون دیگه سلام میدادم جواب سلامم نمی‌داد الان سلام نمیکنم بهش، اگه جلوشون وای نستی بیچارت میکنن، تو روشون مستقیم بگو شما ک پسر دوست دارید چ اسراری داری دخترم نکهداری، یا مثلاً دوستدارم پیش خودم باشه مستقیم حرفتو بزن، فقط توجوش دخترت بخون ک دوستت دارم و اونا بدن

چرا دلم خواست ب رینم بهش؟؟

خوش بحالت

وای چقدر سخت،فقط تا میتونی رو نده بهشون و مقاومت کن
اینا معلومه رو بدی خیلی بدتر میکنن
بچه ت که بزرگ بشه و بیشتر بفهمه،اختیارش دیگه با خودته و خودش جوابشونو میده

مادرشوهر ندارم 😐
وای چقدر سخت خدا کمکت کنه فقط وبهت صبر بده 😬🙏🏻

خیلی سخته من باشم هرروز با شوهرم دعوامه چون اعصاب ندارم من ازشون دورم ولی تلفنی روز بیس بار زنگ مبرنن میخایم شام بخوریم گوشی میدن دست بچه دیگه نمیخوره جرات ندارم حرف بزنم ساعتها پشت تلفن زر میزنن. بچه من نوه چندم مامانمه و همه ب مامانم گفتن مامان جون پسر منم میگه اون سعی داره خودش بشه مامان جون انقد زن حقیریه این چیزا براش مهم انگار مسابفس دیشب تو تلفن داد زدم گفتم مامان بهش بگو مادر جون از عصبانیت قط کرد شوهرم دعوا راه انداخت شاممون کوفتمون شد پیرزن انتر همسن ننمه نمیشه ب دونفر بگی مامان جون خب بچه قاطی کرده

همه پدر بزرگ مادر بزرگا همینن احساس مالکیت دارند حالا بچه من به شدت مامانی یه روز با مادرشوعرم پارک بره الکی صد تا قسم میخوره که بچه اصلا امروز تورو نخواست اسم ترو هم نیاورد 😂😂😂پیششون نمی‌مونه یه وقت مجبور شم دکتر یا استخر یا آرایشگاه برم

😅😅😅 حالا مادرشوهرم از بچم فراری کلا بچمو نمیگیره میریم میخوایم بیایم خونه تازه شروع میکنه بچمو ناز بده
احتمالا خانواده شوهرت قدیمی آن و فرهنگشون اینجوری به زن اهمیت نمیدن خودتو اذیت نکن بچه بزرگتر بشه فهمیدهدتر میشه درست تربیتش کن

مادرشوهر منم اینجورین 😶
پسرم متاسفانه وابسته نیس

وای ازاین مادرشوهرا دقیقا درکت میکنم

خداروشکرمادرشوهرمن فرشتس پدرشوهرم عوضیه ولی دیگه نه انقد ولی مادرشوهرم اروم ارومه

گلو کادوکه مردانفهمن خودت بایدزورمیکردی بخره انقدبه دختربگودرگوشش بخون نروبغلش نرو بیرون باهاش تاملکه ذهنش بشه لعنتی رو

عزیزم جشن تولد هزینه داره زحمت داره برو اونجا بگیرتا چشم مادر شوهرت دربیاد همه را تقبل کنه زنیکه را ازش بدم اومد😂😂😂

مادرشوهرمنم مثل مال تو من جوابش میدم میشینه سرجاش ولی لج میکنه

عزیزم کاملا حست درک میکنم سعی کن رفت آمدت کم کنی باهاشون بعدش بزار بگیره اون گرفت تموم شد شما براخودتون تولد بگیرید بعدشم به مادرشوهرش بگو با هزینه خودت تولد بگیر

مادرشوهر منم دقیقا اینجوریه که برعکس دختر میخواست پسر شده همیشه هم میگه ولی من زبون دارم یه متر جوابشو میدم پسرمنو اونقد گف بزار برن تو بمون الان هرجا بریم با گریه برمیگردیم لباس نمیپوشه که بزار بمونم واقعا بی فرهنگی وعقده تا کجا

سوال های مرتبط

مامان ❀بنـد انگشتے❀ مامان ❀بنـد انگشتے❀ ۱ سالگی
اونایی که تاپیک قبلیمو دیدن راجع به اینکه مادرشوهرم دست میزد به سینه دخترم
منم چند بار با صدای بچگونه گفتم نکن ناحیه خصوصیه و چند بارم جدی گفتم نکنید دارم تربیت جنسی یادش میدم
برای بار هزارم دستشو کرد زیر دو بنده دخترم سینه هاشو کشید دخترمم زد رو دستش مادرشوهرم گفت وای نگاه کن چرا زد
منم شوهرم و پدرشوهرم نشسته بودن
گفتم آخه من هرروز دارم بهش میگم مامان اینجا خصوصیه کسی نباید دست بزنه بعد شما هم هر بار دست می‌زنید
اونم گفت من براي همه بچه هارو دست میزنم
منم گفتم آخه بچه بلوغ زود رس میگیره سینه هاش زود بزرگ میشه اینا تربیت جنسیه پدرشوهرمم معلوم بود تو سکوت داره گوش میده مادرشوهرم بلند شد رفت آشپزخونه دیگه نیومد قیافه گرفت منم بعد چند دقیقه رفتم پیشش و ازش سوالای بیخود پرسیدم که یعنی اصلا متوجه رفتارت نشدم که قهری
ولی بهتون بگم آدمی که هزار بار بهش میگی نکن محترمانه یا صدای بچگونه خودشو زده بخواب نمیشه بیدارش کرد چون فک میکنه من عروسم باید حرصم بده
یه بار تا دیروقت ساعت ۱۲ شب خونشون بودیم بچم دیگه می‌خورد درو دیوار و نق میزد به شوهرم گفتم تایم خوابش گذشته پاشو بریم از اونروز همش تیکه مینداختن چرا بیداره مگه تابم خوابش نگذشته یا زنگ میزدن ببینن بیداره یا خوابه مادرشوهرم رو اسپیکر بود داد میزد چیه می‌آید اینجا زود باید بخوابه چرا الان ۱۱ شبه بیداره درصورتی که من داشتم میخوابوندمش خلاصه شوهر بی زبونم که وابستشونه و حساب میبره ازشون مجبورم یه تنه بجنگم با قو مالظالمین
مامان شاهانم مامان شاهانم ۱ سالگی
مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم
مامان نی‌نی‌ گودو مامان نی‌نی‌ گودو ۲ سالگی
مامانا امروز پسرم مریض شده بود تب داشت از شانسم شوهرمم خونه بود امروز. حالا اول گفتم بچه رو ببریم دکتر گفت هم بچه مریض میشه که دکتر نمیبرن اگه خوب نشد فردا ببریم. یکم گذشت پسرم گریه میکرد هی میگفت ای دستم ای پام درد . همینطور اشک می‌ریخت حالا من ترسیدم گفتم بچه چیکار شده بیا بریم دکتر رفتیم دکتر ، فقط استامینوفن و پلارژین داد گفت ویروس سبک گرفته. حالا اومدیم بیرون شوهرم اینقدر به من غر زد که چرا هر چی میشه میگی بریم دکتر همین استامینوفن رو که تو خونه خودت بهش دادی دیگه الان اومدیم دکتر چی شد مثلا بعد اینا به کنار
به من میگه تو با این پسر مثل دخترا رفتار کردی این لوس شده یکم مریض شده ببین چه گریه ای میکنه. دکتر میخواد معاینه کنه یه جوری گریع می‌کنه انگار میخوان چیکارش کنن. گفتم خب بچه است دیگه میگه نه همه بچه‌ها اینطوری نیستن تو اینو لوس کردی هی به خودت از اول چسبوندی این اگه نازکش نداشت اینقدر ناز نمی‌کرد اینقدر از این حرفاش به دلم میاد
میدونین مادرشوهر من خیلی زن خوبیه ولی اصلا محبت نمیکنه نه به بچه‌هاش نه به نوه‌اش اصلا بچه منو بغل نمی‌کنه نمی‌بوسه. حتی یک بار از دهنش عزیزم و قربونت برم نشنیدم به بچه‌هاش یا نوه‌اش بگه کلا یخه اخلاقشه بعد شوهرم فکر می‌کنه منم باید با بچه یخ باشم ولی من پسرمو هر روز صد بار می‌بوسم و بغل می‌کنم و قربون صدقه میرم این اختلاف اذیتم می‌کنه
مامان hamta مامان hamta ۲ سالگی
مثل همیشه دلم گرفته ولی امشب تپش قلب دارم از پشت شونم تا کل دستام درد میکنه. دخترم پیش عمش بود اوردش خونه دختر جاریمم باهاش بود همتا گریه کرد که دختر عموشم بیاد اومدن بالا بازی کردن عموش اومد دخترشو ببره انقد دخترم به عموش چسپیده بود که با خودش بپردتش ولی اصلا نه تعارفی نزد نه هیچی دخترم چنان گریه و جیغ میکشید نزدیک بود غش کنه ولی عموش نبردش بخدا من ضعف کردم سرش و زد به در جیغ میکشید عموش رفت تا نیم ساعت همتا جیغ میزد دستشو فشار میداد دندوناشو به هم میکشید کل بدنمو و از عصبانیت گاز گرفت که الان جای دندونش رو بدنم مونده موهامو کشید دستاش پر بود از موهام انگار فشار عصبی بهش وارد شد تا حالا اینجوری ندیدمش انقد جیغ زد گوشع لبش پارش کل لباسم خونی شد .دارم با گریه مینویسم امشب احساس کردم دخترم دیوونه شد احساس کردم جنون گرفت .پا به پاش گریه کردم.از بردارشوهرم و دخترش متنفر شدم چرا انقد دخترم زجه زد حداقل یه دور با ماشینش میگردوندش تا لحظه خوابش هی میگفت بریم عمو .حالم ازشون به هم میخوره .اینجاش منو سوزوند با گریه ویس فرستادم واس شوهرم قضیه رو گفتم حتی جای دندون گرفتن دخترم و رو بدنم فرستادم .حتی فیلم از جیغ زدنای دخترم فرستاد فقط نوشت چقد این دختر بد عادت شده .خیلی سوختم امشب..و