مادرشوهرم جلوی شوهرم برام غذا میکشه بعد موقعی که ناهار شوهرمو میکشه ببرم خونه ناهار دخترمم نشون میده تو یه ظرف کوچیک میگه بسته میگم آره ممنون بعد برای من هیچوقت ناهار نمیذاره دیشب توجه کردم دیدم خیلی غذاش مونده حتی از قصد بهم گفت زیاد مونده غذای مونده رم آورد جلوم وقتی داشتم ظرفاشو میشستم، چایی میریزه از همه شوهرمو و پدرشوهرم میپرسه بریزم بعد از من نه میپرسه نه میریزه
موقع رفتن که میشه یا بچمو میگیره نمیده یا پدرشوهرم با گوشی کارتون میذاره منم لباس پوشیده نشستم منتظر که بچه رو بده آخرشم گفتم دخترم بیا بریم بعدا میایم دخترم گفت نه
شوهرمم مث سگ ازشون میترسه هر هفته هم به زور منو میبره اونجا اینا کوچکترین کارهاشونه
زندگیم مث یه زندونه و اسیر بچمم
مادرشوهرم هر دفعه به دخترم میگه تو دختر منی قایمکی دیشبم دخترم گفت نه دختر مامانمم منم بهش گفتم تو دختر بیار عمه دار بشه دخترم با خنده گفتم
شوهرم همکاری نمیکنه باهام

۱۰ پاسخ

فقط خدا بهت صبر بده

ببین ایندفعه نگیر بگو غذا تو خونه زیاد دارم میمونه خراب میشه هم برای بچه هم شوهرم
واقعا هم درست کن که دروغ نگفته باشی
چطور تا حالا این رفتار و تحمل کردی انقدر عادی برخورد کردی که کار زشتشو مدام تکرار میکنه
من باشم سرم بره ازش غذا نمیگیرم 😡

از دخترم میپرسن دختر کی هستی
دخترم میگه دختر مامانم
پدرشوهرم دعواش میکنه میگه بگو دختر حاج بابام دختر مامانت نیستی دختر منی

الان اومدیم قم شوهرم هرچی میخواد برای من بخره مادرشوهر چشم ابرو میاد براش که نخر
قائمکی به شوهرم میگه ولخرجی نکن واسه چی هرچی میخواد میخری

ابندفعه اصلا قبول نکن بیاری خونه
بگو ما عادت نداریم یکی غذا بخور اون یکی یچیز دیگه بخور
بر.ین بهش چقد سکوت میکنی تو

چرا همه از دست خانواده همسر مینالن چه مرگشونه این پدرشوهر و مادرشوهرا
منم یه سری مشکل سر رفتاراشون با بچم دارن
مثلا اگه پسرمو میخوان ببرن جایی اصلا ازم اجازه نمیگیرن بدون اینکه بهم بگن لباس تن بچم میکنن میبرنش بیرون یا خونه همسایه ها من دوست دارم بهم بگن ببرمش مثلا منو آدم حساب کنن ولی متاسفانه اوناهم رفتارای نا پسند خیلی دارن

ای بابا سخت نگیر بذار مادر شوهرت بشینه بخوره که دیگه بترکه😂😂😂😂

شوهر من یه کاری برا خودش جور کرده بود بعد یه ماجراهایی پیش اومد شد برا پدرشوهرمو برادرشوهرم😐 درحالیکه شدیدا نیاز داریم شوهرمم لالللل متنفرم ازشون ، همه اینکارا رو برا منم میکنن نه شوهرم چیزی میگه نه خودم زیاد میتونم چیزی بگم

مثل من عزیزم سعی کن ارتباط کم کنی . اصلا غذا نبر چرا ببری . برا چای هم یبار تو برو بریز برای اون نیار تابفهمه

منم میومدن مثل خر حمال غذا میپختم براشون از آخر کمک نمی کردن میرفتن کنار .من میرفتم چایی نمیذاشتن جلوم یا قندون یا تموم میشد اصلا تعارف نمیزدن بریزییم یا میخوای یا چی ...
هعییی مطمعن باش یه روز جوابشون میده خدا

ببین گریه زاری واین حرفا فایده نداره، باید مقابله به مثل کنی تابدتر نشی، سعی کن ۲هفته یباربری حتی شوهرم دعوت کرد نرو زندایی من اینجور بود آنقدر نیومد الان بعد چندسال داییم عادت کرده اولا دعوا میکرد باهاش الان آنقدر دعا می‌نویسه میخورونه بهش البته که من به مامانمیناهم میگم شوهرشه خوب کاری می‌کنه😂 منظورم اینه مقاومت کن تاخرفت به کرسی بشینه ده بار دعوا بشه بالاخره یازدهمین بار یکم بهتر میشه ، جواب مادرشوهرت همونجا بگو آماده شدی بیای خونت علاف بچت نشو فکرنکن اینجوری میگن چ عروس خوبی داریم معذرت میخام دورازتو ولی یه چی دیگه میگن،میگن هرچی مامیگیم درسته، دخترتو بغل کن بگو ب این باشه دو ساعت باید علاف بشیم، حرف حرف توعه،، بچه بچه توعه، زمان قدیم نیست که الان زنا آگاه شدن. خودت رو آپدیت کن جلوشون وایسا ازگریه زاری چیزی درنمیاد یکم بخودت بیا

سوال های مرتبط

مامان ❀بنـد انگشتے❀ مامان ❀بنـد انگشتے❀ ۲ سالگی
من وقتی به مادرشوهرم گفتم بچم دختره حالش بد شد ازم پسر میخواست بماند تو حاملگی چقد استرس بهم وارد کرد وقتی دخترم بدنيا اومد اولین نوه اش هست عزیز شد بماند یه گل یا قربونی نه خودش نه شوهرم نگرفتن زنه به شوهرمم یاد نداد زنت اولین بچتو بدنيا آورده براش گل بخر خلاصه الان تو یه محلیم میگه چرا نمیذاری بدون تو بیاد خونه ما ازت ناراحتیم چرا به خودت وابسته کردیش چرا نمیذاری به منو شوهرم وابسته بشه
انقدر توی تربیتم دخالت میکنن که حد نداره وقتی هم بهشون میگم نکنید قهر و دعوا میکنن
مثلا اونروز دخترم رفت اتاق عموی مجردش درم بستن من دیدم جیغ میزنه رفتم با آرامش آوردمش بیرون دیدم پدر شوهرم خودش دست بچمو گرفت برد توی اتاق دیگه پیش خودش از لج من
یا مادرشوهرم هزار بار گفتم دست به سینه بچم نزن دوباره میزنه و قهر میکنه که تو حساسی
اونروزم قایمکی به بچم میگفت تو دختر باباتی یا دختر منی دخترمم بهش گفت دختر مامانم
بعد همش تلاش میکنه به اونم بگه مامان
کلا سعی میکنه منو به عنوان مادر نادیده بگیره و بهم بفهمونه تو کسی نیستی برای بچه ،
یه بار دخترم عصبی بود داشت مادرشوهرم میخواست ببوستش دخترم هلش داد مادرشوهرم گفت مامانتو بزن دخترمم منو زد قشنگ معلوم بود دخترم تو عصبانیت گیج شده و ناراحته منو رده منن گفتم نه مامان ما کسیو نمی‌زنیم
مادرشوهرم وقتی میریم خونشون میخوایم بیایم خونه خودمون بچمو میگیره نمیده و تا جلوی در میاره میگه بغل من باشه نه تو بعدشم در گوشش میگه مامانت رفت تو بمون نرو ببین مامانت رفتش
موهای سرم سفید شده از دستش
تولد دخترم نزدیکه از الان استرس دارم چون نمیذاره واسه خودمون باشیم میخواد بگه باید با ما تولد بگیرید برای شوهرمم اینجوریه نمیذاره من براش تولد بگیرم