تجربه سزارين من با دکتر کردجزی😍
یک‌شنبه ساعت 7ونیم صبح بیدارشدم آرایش کردم و آماده شدم باهمسرم و مامانمم رفتیم بیمارستان توراه ازبس که استرس داشتم فقط قرآن میخوندم رسیدم بیمارستان کارای بستریمو انجام دادم دستبندمو بستن ساک بهم دادن و ازخانواده خداحافظی کردم ورفتم با پرستار بردنم لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتیم صدای قلب بچمو شنیدیم دکترمو دیدم بهش گفتم من خیلی میترسم دکتر کلی بغلم کرد بهم گفت اصن نترس و استرس نداشته باش ب من اعتماد کن دیگه رفتم تو ی اتاق کوچولو ی تخت اونجا بود بامانیتور واون چراغ بزرگه ک فوبیای من بود😂 من فک کردم میخوان ان اس تی بگیرن ازم دیدم گفت کمرتو بگیر بالا گرفتم و شلوارمو درآورد از رو شکمم تا نوک انگشتای پام بتادین زدن وی پرده کشیدن جلو چشمم دکتر بيهوشی اومد گفت چندسالته تاحالا بیهوش شدی و اینا گفتم ن بعدش ی ماسک گذاشت گفت نفس بکش نفس اول ن دوم دیگه هیچی نفهمیدم باقیشو تایپینگ بعد میزارم فقط بگم من تا اونموقع که دکتر بيهوشی کاسکو گذاشت رو صورتم نمیدونستم اون اتاق کوچیک اتاق عمله بعدش فهمیدم😂

۵ پاسخ

بسلامتی عزیزم ،ازجای بخیه هات راضی هستی من سزارین قبلی گوشت اضاف اورد البته سز اولم خیلی تمیز خوب بود ولی سزارین دوم خیلی بد بود برای همین استرسشو دارم برای سومی

وای منم از استرس بغلم کرد گفت اصلا نترس اینا بد رفتیم اتاق عمل چهار تا مرد بودن گفتن بخاب خابیدم ازم سوال کردن بچه چندمه چیه بد یهو ی ماسک گذاشتن دیگه نفهمیدم خیلی خوب بود 😍😍😍😍😍 دکترم ک عالی

چندی زیرمیزی گرفت ازت؟؟

ای جون مبارکههه بیمارستان سعدی بودی

اووو چقد زود رفتی اتاق عمل😂
من ۷صب بستری شدم دکترم تا اومد ساعت ۱شد
انقدم سروم و امپول اینا بهم زدن که کلافم کرده بودن😂
عزیزم قدم گل پسرت پر از خیر و برکت باشه براتون💙
اسمش چیه

سوال های مرتبط

مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۶ ماهگی
تجربه ی ۲ زایمان سزارین بیمارستان نیکان :
بعد دکتر بیهوشی گفت بیا دراز بکش به پهلو روی تخت و سرتو بگیر توی شیکمت پاهاتم جمع کن توی شیکمت مچاله شدم تا حدودی 😁بعد گفت من میخوام سریتو بزنم ولی اول ی امپولمیزنم پوستت سر بشه ...ینی الکی گفت دید من استرسم زیاده اینجوری گفت بعد گفت اول پاک میکنم پوستتو نترس اصلا .
بعد پاک کرد امپول هم زد اصلا هیچی نفهمیدم فقط دیدم داره یکم داغ میشه یکم کمرم اون قسمتی که داشت پاک میکرد بعد گفت برگرد تموم شد ...گفتم تموم شد ؟گفت اره خدا خیرش بده خیلی دستش سبک بود اصلا نترسید از امپولش هبچ دردی نداره .
بعدش حس کردم کم کم داره پاهام گرم میشه دون دون میشد ...بعدش دکتر زنان خودم اومد لیلا سعیدی چقدر ارامش بخشه اون لحظه کسیو میبینی که بهش اعتماد داری .دستمو گرفت حالمو پرسید با لبخند روی خوش ارومم کرد گفت اصلا نترس استرس نداشته باش اسم دخترمو پرسید و یکم خندیدیم .بعدش گفتم من هنوز سر نشدما اینا چون ترسیده بودم چیزیو حس کنم گفت الان نه اصلا هیچ کاری انچام نمیدم ی ربع دیگه شروع میکنم .اینم الکی گفت من استرسم تموم شه🤣
بعدش گفتم خانم دکتر من استرسم زیاده صدای چیزی بیاد من قلبم میاد تو دهنم میشه اهنگ بزارید موقع عمل ؟
گفت اره چی بزاریم گفتم هرچی دوستدارید ...که دکتر بیهوشیم معین گذاشت 😁🤭ی اهنگ شاده باحال هیچ صدایی هم جز صدای حرف زدن خودشون نشنیدم با اهنگ داشتن میخندیدن و خاطره تعریف میکردن کلا شبیهه اتاق عمل نبود که استرس بگیرید ...
بعد دکترم گفت نازنین میخوام شیکمتو پاک کنم ضد عفونی کنم و اینا لباستم درست کنیمو اینا ولی نترس هیچ کاری نمیکنم الان .گفتم باشه دیگه شروع کرد ی چیزی کشید رو پوستم گفتم حس میکنما من گفت میدونم دارم پاک میکنم با بتادین .
مامان نون خامه‌ای مامان نون خامه‌ای ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
زیرم زیر انداز انداخت یه عالمه بهم بتادین زد و بهم گفت شل کن و نفس عمیق بکش اولش یکم حس سرما کردم و تمام شد یعنی کاری نداشت اصلا هم اونقدر ترسناک نبود نترسید اصلا من ترسو با وجود سوند یه بار رفتم دستشویی و برگشتم و راحت بودم
اومدن دنبالم بریم بالا برا زایمان دندونام به هم می‌خورد از ترس بردنم یه اتاق که تخت زایمان بود گفتن بشین روش متخصص بیهوشی اومد و باهام خوش و بش کرد بهم گفت اسم دخترت چیه گفتم هنوز نمیدونم گفت پاشو برو انتخاب کن بیا ما بدون انتخاب اسم برا بچه عمل نمی‌کنیم باورم شد داشت اشکم درمیومد که دکترم اومد داخل
انگار دنیا رو دادن بهم تا دیدم گفتم من نمیخوام زایمان کنم برگردونید توروخدا 😂خندید گفت ديگه خيلی دیره نترس و اینا 😂😂
دکتر بیهوشی گفت شل کن میخوام اسپاینال بزنم امپولش و که دیدم قشنگ سکته کردم
دکترم بغلم کرد و گفت سرتو خم کن دوبار امپولش و زد ولی چون می‌ترسیدم نمیتونست بزنه همش میگفت شل کن و نترس بار سوم تونست بزنه
بهم گفت دراز بکش تا دراز کشیدم یه حس گزگز اومد تو پاهام و یه آقای دیگه گفت میخوام بهت خواب آور بزنم تا اومدم بگم نه زد و دیگه هیچی نفهمیدم
آخرای کارشون بود که‌ بیدار شدم دیدم جلو چشمم پرده است گفتم دکترم کو بچم کووو یه لپ گرم چسبید رو گونم و بهم گفتن خوشگل ترین دختره دخترت🥹❤️
مامان دو جوجه🥺 مامان دو جوجه🥺 ۵ ماهگی
یکم استرس گرفتم و ته دلم لرزید فکر نمیکردم اولین نفر برای عمل من باشم داشتم از اتاق می‌رفتم بیرون که دکترمو ایستگاه پرستاری دیدم پرونده ها رو نگا میکرد
منو دید یه لبخند مهربونی زد گفت آماده ای بلاخره موعدش رسید گفتم استرس دارم گفت نترس بابا مگه میخوایم چیکارت کنیم برو که زودی میام یکم دیگه دوقلوهاتو بغل میگیری بهش ک فکر کردم یکم انرژی گرفتم و از استرسم کم شد😍😂
با همسرم و خانواده خدافظی کردم و دنبال ماما رفتم اتاق عمل
رفتم داخل کلا استرسم ریخت
چن تا از پرستارای اتاق عمل اومدن باهام حرف میزدن و سوال میپرسیدن واقعا خیلی خونگرم و با اخلاق بودن خداییش حال میکردم 🤭😅
یکم منتظر نشستم تا دکتر بیهوشی و دکتر خودم بیاد
ساعت اصلا نمی‌گذشت فقط میگفتم تا اینجاشو که اومدم بقیه شو هم خدا کمک میکنه
منو بردن رو تخت اتاق عمل و همه چی رو آماده کردن سوند رو تو بیحسی زدن
دکتر خودم و دکتر بیهوشی اومدن بالا سرم
ترس اینو داشتم اگه آمپول بی‌حسی بزنن بیحس نشم بعد شکممو پاره کنن چی😣😄
گفتن خم شو و آمپول رو زدن آمپولش اصلا درد نداره ولی وقتی تزریق می‌کنه انگاری برق بهت وصل میشه و پات یکم تکون میخوره
کم‌کم پام گرم شد و گر گرفتم دکتر بیهوشی گفت هر دوتا پاهاتو ببر بالا سعی کردم پاهامو ببرم بالا ولی اصلا تکون نمی‌خورد خیالم راحت شد
سریع پرده رو جلوم کشیدن و شروع کردن
تا حالا اتاق عمل نرفته بودم همه چی شیک و پیک بود 😂
تصورم از اتاق عمل یه چیز دیگه ای بود فکر میکردم منو اتاق دیگه ای میبرن😆
آسو آسو قصد بارداری
پارت دوم رفتیم برای مراقبت های قبل عمل فشار و رگ گیری ازمایش ووووووو انجام شد شوهرم اومد تو اتاق کمکم کرد لبای هام عوض کنم جای من اون گریه میکرد لخت شدم شکمم بوسید و رفت منم با ویلچر رفتم اتاق عمل دکتر بیهوشی ازم پرسید بیهوشی کامل یا اپیدرال گفتم از امپول کمر میترسم گفت ولی پیشنهادم ب شما همونه دردت بعد عمل کمرته و عارضه کمتری داره گفتم هر چی شما بگید و اومد جلوم گفت دخترم ببین ترس نداره خم شو که من انژیوکتت ببینم و دارو بزنم که بی حس بشی من تا خم شدم گفت عزیزم تمام و دیدی چیزی نبود حالا دراز بکش و جالب ترش اینجا بود ک من روز زایمانم درد های طبیعی هم داشتم و رحمم دو سانت باز بوددددد خخخخخخ حالا بربم برای بقیه اش من دراز شدم و گفت پاهات رم شدن دریته گفتم بله پرستار اومد لباس منو داد بالا و شروع کرد بتادین زدن وای من نمیدیدم ،😓😓😓😓 گفتم دکتر پنهان شدی گفت عزیزم تو نگران نباش و من هی حرف میزدم مثل حالت مستی نمی‌فهمیدم و منو بیهوش کردن خخخخخخخ،🤣😅و تمام تو اتاق ریکاوری یک ذره درد داشتم و با امپول ارام بخش اصلا نفهمیدم چی شد ک دردی نبود
مامان شاهان مامان شاهان ۵ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی زایمان سزارین #
بیمارستان امیر المومنین تبریز

من شب قبل از عمل وسایلامو آماده کردم گذاشتم دم در. با کلیییییی استرس و دلهره ولی از یه جایی به بعد دیگه بیخیال میشدم کم کم که هر چی شد شد😜
خلاصه صبح ساعت ۶ بیدار شدیم رفتیم بیمارستان که کارای بستری رو گفتم برید انجام بدید که همسرم پرونده هارو هی برد پذیرش و حسابداری و فلان منم رفتم طبقه بالا برای کارای اولیه آزمایش و فشار و چیزای دیگه بعدش یه دست لباس دادن بهم گفتن بپوش آماده باش تا دکترت بیاد منم پوشیدم اومدن که سوند بزنن چون من از قبل با دکترم حرف زده بودم که بعد از بی حسی بزنن به پرستارا گفتم که بعد از بی حسی بزننن گفتن باشه اشکال نداره
خلاصه اومدن سرم زدن بهم که دم در اتاق همسرم و مامانم اونجا بود به ویلچر آوردن که منو ببرن که نشستم خداحافظی کردم منو بردن طبقه ۲ برای اتاق عمل همسرم خیلی استرس داشت همچنین خودم داشتم میمردم از استرس ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم که همسرم ناراحت نشه ولی تو دلم غوغایی بوداااا😰
رسیدیم طبقه ۲ اتاق عمل وارد که شدیم انگار وارد سردخونه شدم سرده سرد یخ که من همینجوریش از استرس می‌لرزیدم
بعدش از ویلچر پیاده شدم رفتم یه دکتر اسم و مشخصاتم پرسید گفت پاشو بیا اتاق عمل رفتم اونجا دیدم دارن وسایلارو آماده میکنن یه دختر اونجا بود گفت بیا بشین رو تخت و همچنان داشتم میمردم از استرس

پارت دوم تاپیک بعدی##
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۵ ماهگی
تجربه سزارین پارت سه

من همونجا خشک شدم موندم یعنی چی طبیعی🤯😩
بعد اینکه پرستار رف مامانم آرومم کرد گف خاک تو سرت یکم فکر کن ببین چرا دکترت میگه هیچی نخور حتما نمیخواد پرستارا بدونن که قراره سزارین اختیاری شی بعد یه ساعت دکترم اومد بالا سرم تا اونموقع هم من درد داشتم اومد باز ان اس تی وصل کرد قلب بچم نامیزان بود درد داشتم رحمم بسته بود یهو گف اتاق عملو حاضر کنین🫨
خدایا استرس داشت منو جر میداد خیلی میترسیدم یه پرستار اومد لباسمو درآوردن لباس بیمارستان تنم کردن سوند وصل کردن هیچی نفهمیدم ازش اصلا درد نداشت فقط مامانم از بغل میگف نفس فمیق بکش آروم باش بعد دیدم تموم شد یواش یواش سرم هارو وصل کردن یه پرستار خانوم اومد منو یردن اتاق عمل همه این اتفاقا فیلمشو دارم پرستار دوستمون ازم گرفته وقتی دارن میبرنم اتاق عمل تا لحظه خود عمل که دکتر پسرمو از شکمم درمیاره همشو فیلم گرفتن کلیپ درست کردم باهاش یادگاری بمونه رفتم تو دکتر بیهوشی اومد آمپول بیحسی رو زد ازونم هیچی حس نکردم سرمو مشغول کردن حرف زدن باهام بعد یهو دیدم پاهام داغ شد گفتن زود دراز بکش بعد پرده کشیدن جلو چشمم و عمل شروع شد...
مامان مهرو🩷 مامان مهرو🩷 ۳ ماهگی
مامان دلسا🥹💓 مامان دلسا🥹💓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵😉

خلاصه رفتم اتاق عمل خیلی خوشحال بودم ک الان از این دردها خلاص میشم دیدم ماما ب دکترم گف این خانم را از اتاق عمل ببرین بیرون ی خانم دیگه آمده آن اس تی گرفتیم بچش افت قلب داره اول اونا سزارین کن

واااای ک اون لحظه چی بهم گذشت داد زدم گفتم من دارم از درد میمیرم منا بردن تو زایشگاه و اون خانم را بردن اتاق عمل بعد ۲ ساعت درد کشیدن آمدن منا بردن اتاق عمل
دکتر بیهوشی آمد و بهم گف کمرت را خم کن و سرت را بگیر پایین
آمپول بی حسی زیاد درد نداشت

خوابیدم و گف پاهات را تکون بده نمیتونستم تکون بدم بدنم داغ . داغ شده بود
ماسک اکسیژن را گذاشت دم دهنم حالم بد شد حسابی دکتر گف اکسیژنش بالاس ماسک را بردارین

خلاصه ماسک را برداشتن تا حالم بهتر شد و دیدم ی عالمه پارچه بستن جلو چشمام ک نبینم و ی عالمه بتادین با پنبه مالید روی پاهام و شکمم و ...‌


همه جام را با بتادین یکی کرد

نوری ک بالا سرم بود همه چیز را میتونستم داخلش ببینم ک دارن چجوری عملم میکنن

اما از ترسم سرم را ی ور کردم و نگاه نکردم دیدم ۱۰ دیقه بعد صدای گریه دخترم آمد 🥹🥹
اون لحظه خیلی ذوق زده شدم و از شدت خوشحالی ی عالمه گریه کردم فقط دست و پاهاش را دیدم ک گذاشتنش لا ی پارچه سبز و بردنش نیاورن پیشم


بقیش پارت بعدی