با توجه به تاپیک قبلیم مادرشوهرش امروز زنگ زد بعد از احوالپرسی خواست با پسرم حرف بزنه پسرم با آبرنگ نقاشی میکشید گفتم نمی‌خوام حرف بزنم گفتم دستش بنده داره نقاشی می‌کنه نمیاد پای تلفن گفت نقاشی می‌کشه؟ گفتم بله
گفت چه عجب گفتم چی چه عجب گفت همین که نقاشی می‌کنه والا من ندیدم این بچه نقاشی بکنه منم گفتم آخه هر روز کنار ما هستین ببینید این چیکار می‌کنه تازه تعجبش برا نقاشی با آبرنگ بود
گفتم یه روز با مداد رنگی یه روز با مداد شمعی یه روز آبرنگ سرشو گرم می‌کنه
گفت نمیدونی اون نوه برادرش چه کتاب قصه هایی میخرن وای نمیدونی چه بازی فکری هایی باهاش کار میکنن
خوب به من چه مادر من به من چه بچه من اندازه مو های سر اون بچه کتاب قصه داره نمی‌دونم چه مرگشه فک می‌کنه اون بچه نخبه میشه و این بچه گیج
آخه من باید هر کاری کردم تو خونه استوری کنم یا به مادرشوهرم بگم
مثلا فک می‌کنه این نقاشی نمیکنه کتاب قصه نداره بازی فکری نداشته من ماهی یه بار بچمو میبینه در حد مهمونی هر چی خونه دارم و ندارم باید ببرم بیبینه
واقعا موندم از دستش

۹ پاسخ

ولش کن بزار بگن ...دختر جاریم مدال آورد فورا گذاشتن تو گروه خانوادگی که ایی دختر ما مدال آورد اما دختر من دوتا مدال آورد هیچکس نمیدونه من خودم اینجور دوست دارم که صدای موفقیتش بیاد نه اینکه من تو بوق و سرنا کنم‌...موفقیت تو سکوت اتفاق میوفته

یه بار دیگع تماس گرفت تو زودتر شروع کن بگو نمیدونی مادرشوهر فلانی چ کارایی میکنه الکی از کسی تعریف کن .بگو مردم چ مادرشوهرای تیزهوش و....دارن خدا شانس بده ..یه کم برو رو مخش ..چنبار مثل خودش باهاش رفتار کنی دیگه اینکارو نمیکنه چون میدونه تو از این حرفا ناراحت میشی میگه که اذیتت کنه

من جای شما بودم مستقیم میگفتم لطفا بچه منو با کسی مقایسه نکن

بگو جوجه رو آخر پاییز میشمرن
مگه مسابقس

بگو قرار نیست همه بچه ها یجور باشن

وای چ رو مخه🫤

ولش کن هربار اومد از اونا حرف بزنه بگو ااخ کار دارم ببخشید تلفن و قطع کن حضوری هم یهو مثلا گوشی تو بردار یا الکی با یکی تماس بگیر چندبار سر حرف اونا این کار و کن دوزاریش بیفته

هرچی هم بگی نمی‌فهمه ولش کن بزار بگه

اصلا اهمیت نده

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
خانوما راهکار بدید چه جوری جواب بدم اینبار
من پسرم نزدیک شش سالشه و نوه برادر مادرشوهرم ۱۵ ماهه هست یعنی کوچکترین بچه طرف مادرشوهر اینا پسر من بود همه نوه ها بزرگ بودن تا اینکه این پسر نوه برادرش بدنیا اومد فاصله سنیش با پسرم زیاده اما مادرشوهرم مدام مقایسه می‌کنه و اعصابمو بهم میریزه
چند نمونه میگم
مثلا پسرم تو جمع تلویزیون یه تبلیغ کارتونی میاد نگاه می‌کنه زود میگه تو میزاری نگاه کنه اما مادر اون تا چشم بچش نیفته تلویزیون اونو خاموش میکنن هر چند خونه کسی مهمون باشن
پسرم روزی بیست دقیقه می‌تونه گوشی بازی بکنه میگه تو گوشی میدی دستش اما اونا تابحال بهش گوشی ندادن
برا بچه بازی فکری خریدن از همونا که پازل مانند هستن بچه که همشو درست میزاشت سرجاش عکس حیوانات رو فیلمشو مادرش استوری کرده بود مادرشوهرم می‌گفت استوری فلانی رو دیدی با بچه چه بازی های هوش و خلاقیتی انجام میده مسلما هوش اون بیشتر میشه من تابحال ندیدم تو بازی فکری برا این بخری همش ماشین خریدی من ندیدم تو تابحال با این بازی خلاقیت کار کنی 😐😐😐
دیگه رو مخمه
مثلا پسرم امسال پیش یک رفت سه تا سوره و چهار تا شعر و رنگها و عدد ها و چند کلمه انگلیسی یاد گرفت هی میگه پول پسرم امسال به باد رفت گزاشت مهد اصلا هیچی یاد نگرفت این بچه تو باهاش کار نکردی منم گفتم چهار تا شعر و سه تا سوره برا پنج ساله کافیه امسال قراره بره آمادگی انشالله میگه خدا کنه امسال درس بخونه