۴ پاسخ

خیلی خوشم اومد پای حرفت ایستادی نزاشتی مادر شوهرت تصمیم بگیره

کدوم بیمارستان رفتی عزیزم

بقیه لطفا

بقیه اش

سوال های مرتبط

مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت دو

ان اس تی وصل شد و اولش همه چی خوب بود تا اینکه یه ۱۰دیقه گذشت و ضربان قلب بچم بهم ریخت بالا پایین شد دستگاه هعی بوق زد دکتر اومد بالا سرم گف دستگاه دردتو نشون میده باید مهاینه شی برد تو اتاق معاینه کرد گف دهانه دحمت کامل بستس ۴بار ان اس تی وصل کردن همچنان دردام بیشتر میشد و رحمم بسته بود دکتر یواشکی گف هیچی نخور ناشتا بمون چون از قبل برنامه‌ریزی کرده بودیم که من سز شم نامه بستری رو دادن به شوهرم دم در بود همه سونو ها رو کپی کردن تشکیل پرونده کردن شوهرم زنگ زد بهم گف بستریت کردن من خبر نداشتم خودم گفتم نه گف یه پرستار اومد برگه بستریت رو داد بهم ببرم پذیرش کاراتو انجام بدم من خشک شدم همونجا چون یکم زود بود قرار بود ۳۸هفته۵روز سز شم وزن بچمم کم بود نگرانش بودم روز جمعه بود منو اورژانسی بردن سونوگرافی داخل بیمارستان گفتن بچت سفالیکه ولی دکتر وزنشو درخواست نداده بود به دوست پرستارم گفتم وزنش چنده گف ننوشته تو سونو دیگه گریم گرفته بود خدایا بچم زردی نداشته باشه وزنش کم نباشه تا اینکه شوهرم زنگ زده بود به بابام مامانم بیاین غزل رو بستری کردن ۲۰دیقه طول کشید تا مامانم بیاد پیشم بعد اومدن مامانم یکم آروم شدم اومد دلداری داد گف نگران هیچی نباش فقط به این فکر کن که یه ساعت دیگه پسر گلت بغلته یه پرستار سلی/طه اومد گف دکتر میگه من تورو واس طبیعی بستری کردم نه سزارین😶
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۲ ماهگی
مامان آقا کوروش🫀 مامان آقا کوروش🫀 ۲ ماهگی
مامان Shahan♡ مامان Shahan♡ ۱ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین1)
38 هفته بودم رفتم پیش دکتر که نامه بستری بگیرم دکترم تاریخ زایمان همون 40 هفته زده بودکه داخل سونو بود 3/13 انقد اصرار کردم گفتم استرس دارم میترسم دردم بگیره نامه بستری3/6 داد
دوشب قبل عملم رفتم پیش دکتر آمپول بتامتازون 6تا شبی 3تا زدم برای ریه بچه بهم گفت ساعت 9 صبح برم بیمارستان صبح ساعت 4 سوپ رقیق و له شده بخورم من اون شب تا صبح بیدار بودم قرآن میخوندم خیلی استرس داشتم تا صبح شد حاضر شدیم با شوهرم مادرشوهرم رفتیم سمت بیمارستان مامانم قرار بود بابام بیاره
خلاصه رفتم تشکیل پرونده دادیم 1 ساعتی طول کشید من داخل بخش زنان بودم همسرم کارای بستری پایین انجام می‌داد ساک بیمارستان برام آوردن لباسامو عوض کردم فشار ضربان قلب بچه رو گرفتن ازم سوال میپرسیدن بعدش رفتم داخل اتاق بهم سرم و سوند وصل کردن خیلی از سوند میترسیدم ولی آنقدر درد نداشت یک سوز یه ثانیه ای بود نفس عمیق خیلی خوبه بکشی دوساعتی گذشت هنوز دکترم نیومده بود بیمارستان خلوت فقط من تنها بودم تو اون بخش استرس نگرانیم بیشتر می‌شد تا اینکه شوهرم مامانم آمدن پیشم آروم شدم ساعت 12 شد 1 شد هنوز دکتر نیومده بود من سردم شده بود میلرزیدم یکم یک پرستار امد ساعت 2 اینا بود فکر کنم ویلچر آوردن که بریم اتاق عمل لرزم بیشتر شده بود شوهرم مامانم دیدم دوباره اشکام می ریخت میترسیدم تا دم در اتاق باهام بودن بعد جدا شدیم اینو بگم من بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم تو دوران بارداری استرس زیادی کشیدم برا اینکه دکتری قبول کنه سزارین انجام بده
مامان ویـهان🩵 مامان ویـهان🩵 ۲ ماهگی
پارت دوم

به پرستار گفتم دارو بی حسیه رفته میتونم تکون بدم پاهامو تعجب کرد گف چ‌زود بعد زنگ زد ب بخش زنان که بیان دنبالم .اومدن منو ببرن شوهرم دم در منتظر بود وقتی دیدمش انگار دنیارو بهم دادن گفتم پسرمون سالمه گف اره خیلی خوشگله نگران نباش باهم رفتیم بالا بخش زنان پسرمو اوردن دیدمش
مامانم و شوهرم بودن پیشم خیلی قشنگ بود اون لحظه بعد ب پرستار گفتم سوزش داره جای بخیم دوتا شیاف گذاشت برام بعد اون گف باید ب بچه شیر بدی و من شیر نداشتم یعنی نیومده بود تلاش کردیم نشد اومدن سرم دادن ب بچه یکم که قندش نیوفته دیگ تا شب چن بار تلاش یکم شیرخورد
۸ ساعت باید چیزی نمیخوردم بعد ۸ ساعت فقط مایعات ژله شد فردا گفتن تا ظهر مرخصی فقط باید تست زردی بگیریم بعد ک جواب اومد زردی پسرم ۲۴ ساعت اول بین ۷ و ۸ بود ک خیلی بالا بود گفتن رضایت بدین ک میبرین حتما بیمارستان بستری کنن مام دادیم رفتیم یه بیمارستان دیگ فکرشم نمیکردم بخوان نگه دارن دیگ کارارو انجام دادیم دکتر گف شیرخشک بده ب بچه بعد منو بردن قسمت فتوتراپی من برگشتم که به شوهرم بگم فلان چیا میخوام‌که شوهرم زنگ‌زد گف مارو نمیذارن دیگ بیایم دنیا تو سرم خراب شد
اون از اونور بغض میکرد حالش بد بود من اینور