۲۰ پاسخ

قربونتون برم من🥺
انشالله به حق امام زمان همسرت حالش خوب میشه🥺
من براش نذر میکنم،نذر زعفران برای روز عاشورا،برای کاچی که بین هزاران نفر پخش میشه،تا حالا کسی نبوده که از این نذر جواب نگرفته باشه امام حسین هیچکسو دست خالی برنمیگردونه🥺❤️
همونطور که پارسال برای عماد نذر کردم و حالش خوب شد و نذرم رو امسال ادا کردم
برای همسر عزیزت هم نذر میکنم به زودی حالش خوب بشه و سلامتیش برگرده و من نذرم رو بدم
و اینجا بهت میگم که دیدی روزای سخت میگذره و خدا حواسش بهتون هست❤️
من‌ مطمئنم همسرت حالش خوب میشه و دوباره صدای خنده هاتون تو خونتون میپیچه❤️
از ته دلم از خدا میخوام‌ معجزه شو نشون بده تولد یکسالگی پسرکتون رو کنار هم جشن بگیرین عکس بذاری ما کلی ذوق کنیم😍

ان شاءالله خدا به همسرتون سلامتی و طول عمر بده
هروقت متناتون رو میخونم قلبم درد میگیره
😭😭😭😭

انشااالله خدابه دل پاک فرزندتون همسرتون رویهتون برگردونه 🙏🙏

ای خداااا😔


خدایا به این بچه معصوم بی گناه رحم کن و پدرشو بهش برگردون😭😔😔😔😔😔

هر دفع که تاپیک هاتو میبینم اشکم درمیاد
الهی هرچه زودتر خوب بشه همسرت😔🙏

بمیرممممم😭😭😭😭

انشلا به حق امام‌حسین همسرت شفا پیدا میکنه فردا اول ماه صفر دعا کن انشلا خدا یه گوشه چشمی بهت بکنه

الهی عزیزممممم 🥺🥺🥺
خدایا به این بچه رحم😢

چی بگم اخه🙂💔😞
الهی بمیرم برات😔

لعنت به جنگ😭😭😭😭

کاش مرهمی بودم روی زخمت عزیزم
انشاالله خدا به حق آقا امام حسین لباس عافیت تن همسرتون بکنه
😔😔😔😔

عزیزم هم من هم شوهرم با تمام وجود برای همسرت دعا میکنیم که انشاالله برگرده به زندگی الهی بمیرم برا دل بزرگت😭😭💔

خیلی دلم گرفت عزیزم الهی به حق این ماه عزیز خدا همسرت رو شفا بده و سه نفری تولدش رو جشن بگیرید اشکم داره میاد همینجوری خدا کمکش کنه من برات نذر سیگار میکنم من همیشه هر حاجتی داشتم از این نذر جواب گرفتم ایشالا بهم خبرشو سلامتیش رو بدی نظرمو ادا کنم برات توضیح خواهم داد نذرش چطوره

آخ ک جیگرمو سوزوندی

الهی بمیرم برای جوونی خودش تو و برای این طفل معصوم قلبم درده از این همه رنج و غم😔😭

خدایا😭😭😭😭😭😭😭😭😭قلبم درد گرفت😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

انشاالله خدابه همسرتون سلامتی بده خیلی سخته

الهی بمیرم 😔انشااله کخوش خبر بیای تاپیک بزاری

آخ الهی بگردمتون😭

💔چی بگه ادم از این درد

انشالله ده ماهگیشو عکس سه تایی میگیرین عزیزم

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۹ ماهگی
💠 سوالات کودکان درباره مسایل جنسی
بچه ها سؤال های جنسی و مربوط به آن می پرسند، نظیر: من از کجا آمدم؟ شما چی کار می کنید؟ به خصوص امروزه این گونه سؤال های بچه ها زیاد شده است.
✔️در مهدها و مدارس می چرخد، بچه ها چی می بینند و چی می شنوند؟
✔️صحنه های ماهوارها و تلویزیون کنجکاوی بچه ها را زیاد کرده،
✔️ یک دلیل دیگر سؤال های زیاد بچه ها این است که ما از زندگی طبیعی دور شده ایم، بچه های قدیمی این مشکلات را نداشتند الآن هم بچه های روستا این مشکلات را ندارند چون از وقتی خودش را شناخته، اندام های تناسلی و نزدیکی و زایمان و همه چیز حیوانات را دیده و هیچ چیز برایش عجیب و غریب نیست ولی بچه های ما هیچ چیز ندیدند در نتیجه همه چیز برایشان ایجاد ابهام می کند.
🔷بچه ها پر از ابهام هستند ماهم بلد نیستیم که چگونه با سؤال ها و ابهامات بچه ها روبه رو شویم و پاسخ دهید پس روی این مسئله کار کنید و دنبال نسخه نگردید و به دنبال یادگیری و کسب مهارت باشید چون بچه ها سؤال می کنند و اگر شما به آن ها پاسخ ندهید می روند به دنبال جواب در جای دیگر و خطرات ناشی از آن.
✅وقتی کودک از شما سؤال می کند، بهم نریزید و هول نکنید، نظر خودش را بپرسید و ببینید که چه قدر می داند، بعد توضیحی که می خواهید بدهید در حد فهم کودک و ساده و کوتاه باشد.
✅اصلاً برای کودک توضیح اضافه ندهید مثلاً اگر پسری می پرسد که چه فرقی بین جیش من با دخترهاست؟ شروع نکنید که داستان رحم و لقاح و غیره را برای او باز کنید و بعد بچه را با دنیایی از ابهام بیشتر و خطرناک روبه رو کنید، خیلی ساده و در حد فهم کودک صحبت کنید.
ادامه تاپیک بعد
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۹ ماهگی
‍✨داستان امشب ✨
یسنا مداد رنگی هایش را روی میز گذاشت، دفترش را باز کرد.
یک مامان کانگورو کشید که توی کیسه اش یک کانگوروی کوچولو استراحت می‌کرد. مامان کانگورو داشت برای کانگورو کوچولو کتاب می خواند.
یسنا نقاشی اش را رنگ کرد، دفترش را برداشت و از اتاق بیرون رفت.
مامان داشت کتاب می خواند، یسنا جلو رفت. گفت:« مامان چشمانت را ببند» مامان چشمانش را بست. یسنا نقاشی اش را جلوی صورت مامان گرفت.
مامان محکم او را بوسید گفت:« آفرین خیلی نقاشی قشنگی کشیدی! تو یک هنرمندی!»
یسنا نقاشی را روی مبل گذاشت. ماهان کوچولو را که تازه خوابش برده بود دید. رفت و کنار ماهان دراز کشید. کم کم خوابش برد.
وقتی از خواب بیدار شد ماهان را کنارش ندید، سریع از جایش پرید. یاد نقاشی اش افتاد، اما نقاشی روی مبل نبود! این طرف و آن طرف را نگاه کرد.
صدای خنده ماهان را شنید. ماهان را دید که گوشه ای نشسته و تکه های پاره نقاشی یسنا روی پایش ریخته است.
یسنا اخم کرد ، چشمانش پر از اشک شد. سریع به سمت ماهان دوید.
تکه های نقاشی را از ماهان گرفت، بلند گفت :«چرا نقاشی من را پاره کردی؟»
اما ماهان که حرف زدن بلد نبود! اخم یسنا را که دید بغض کرد.
می خواست گریه کند اما یسنا خیلی ماهان را دوست داشت.
تکه‌های نقاشی را روی میز گذاشت. ماهان را بوسید و گفت:« نازی! نازی!»
بعد هم با چشمان گریان و نقاشی پاره پیش مامان رفت.
مامان لیوان را داخل کابینت گذاشت، دستش را روی موهای یسنا کشید و گفت:« می‌دانم که از این کار ماهان خیلی ناراحت شدی! اما من یک فکری دارم»
مامان اشک های یسنا را پاک کرد، با هم به اتاق رفتند گفت:« ببین دخترم تو الان یک جورچین داری یک جورچین کانگورویی! جورچینت را بچین! »
یسنا خندید و جورچین کانگرویی اش را چید.😍
مامان نینی مامان نینی ۹ ماهگی
قصه غذایی که تلخ شد

امروز قرار بود خورشت سبزی بپزم
با خودم گفتم وقتی محمد بود غذایم چنان خوب میشد که کسی نمیتوانست عیبی از آن بگیرد همه متحیر مزه خوبش می‌شدند و محمد میگفت زنم دستپختش خیلی خوبه و من میفهمیدم که چقدر از این قضیه خوشحال است ( بالاخره مرد است و غذا دوست بودنش دیگر)
به مادرم گفتم گمان نمی‌کنم امروز غذایم خوب شود دیگر خبری از آن طعم های خوب نیست
به من گفت خب از ادویه عشق در آن بریز و من ناخودآگاه یاد عزیزدلی افتادم که بدون آن هیچ عشقی دیگر دیده نمی‌شود
در هیچ موردی دیگر عشقی نیست
بغضی بی اجازه توی گلویم نشست و به دنبالش اشکی در چشمم حلقه زد

یاد آن جمله معروف افتادم که بعد از او شاید برای خودش گریه نکردم اما با کوچک ترین اتفاقی گریه ام میگیرد


بدون او
بعد از او
با نبودش
نمی‌دانم چه کنم

احتمالا بعد از این تمام غذا هایم تلخ می‌شود
و تمام صبح هایم تاریک
احتمالا بعد از این قرار است با قلب درد خود سازش کنم
یا شاید روحم بمیرد
اما مطمئنم بعد از او همه چیز تلخ میشود

امروز که تقویم را دیدم فهميدم غریب به پنجاه روز است نیستی
یعنی پنج دهه
نمی‌دانم برای بقیه پنجاه روز چگونه گذشت
اما من در این مدت هزاران بار دیگر نفس نکشیدم
من در این مدت هزاران بار کم آوردم

دقیقا همان موقعی که میخواستم بخاطر ناراحتی هایم بیایم که تو دستانم را بگیری و یادم آمد که دیگر دستت این توان را ندارد مردم
همان دقیقه ای که فهمیدم هر چقدر منتظر بمانم ظهر که بشود دیگر تو زنگ در را نمیزنی و خنده کنان وارد خانه نمی‌شوی، جانم رفت

تو بگو مگر نمی‌گویند دنیا به اندازه یک خواب کوتاه است، پس چرا من چند قرنی است در این کابوس تلخ گیر افتادم
تو بگو چرا کابوس هایم تمام نمیشود🥲
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۹ ماهگی
✅به هیچ وجه دروغ نگویید. پاسخ بچه ها را با دروغ ندهید بلکه صحیح و ساده پاسخ بدهید. مادری می گفت فرزندم از من پرسید که من کجا بودم، از کجا آمدم؟ من هم گفتم تو زیر مانتوی من بودی دکمه اش را باز کردم تو اومدی بیرون! می گفتند حالا هر خانمی که می بینه که شکمش بزرگه می ره مانتوشون رو باز کنه که نی نی داری بذار ببینم! به بچه ها دروغ نگویید. توضیح اضافه هم ندهید.
✅در پاسخ دادن به سؤال های بچه ها آرامش داشته باشید و اگر در آن لحظه آمادگی پاسخ نداشتید، موکول به بعد کنید و از کارشناس کمک بگیرید و یا کتاب بخوانید. اصولاً در پاسخ به سؤال های بچه ها مواظب رفتار عاطفی خودتان باشید.
⬅️یک مورد دیگر از سؤال های مرسوم بچه ها، سؤال در مورد مرگ است به خصوص که اگر از نزدیکان کودک کسی فوت کند برای او کلی سؤال پیش می آید. مثلاً بچه می پرسد که مامان، بابابزرگ کجا رفت؟ مادر با غم فراوان و صورت گریان می گوید که بابابزرگ رفت بهشت! خوب برای بچه این ابهام پیش می آید که این بهشت کجاست که بابابزرگ رفته و مامان این قدر ناراحته و اشک می ریزه! حتماً یه جا دارن بابابزرگ را داغ و درفش می کنند اما مامان میگه جاش خوبه! اگر جاش خوبه پس چرا گریه می کنی؟ می توانیم در حالی که از درون داغون هستیم و ناراحت، اما وقتی کودک از ما می پرسد که بابابزرگ کجاست؟ لحظه ای برای کودک، صورت خودمان را خندان کنیم و با شادی ظاهری بگیم که بابا بزرگ رفت بهشت! در این صورت کودک این درک را پیدا می کند که آهان از خندت معلومه که جای خوبی رفته و به این شکل دیگر ابهامات جدید در ذهن او شکل نمی گیرد.