۱۷ پاسخ

منم همين طورم
نمیخوام هفته های بعد رو تصور کنم
از زایمان وحشت دارم و شدیدا بابت تربیت بچه نگرانم

من الان فقط و فقط به زایمان فکر میکنم، استرس و نگرانی شدیدی دارم

عزیزم طبیعیه
منم سر بارداری اولم همینطوری بودم ولی بعدش خیلیییییی شیرینه
همین که نینی رو میدن بغلت و گریه میکنه دلت میخواد جونتو واسش بدی
اثلا نگران نباش این حس ها تو بارداری طبیعیه

من از تربیتش نمیترسم چون بنظرم هرکار کنی بچه تو محیط تربیت میشه اما هر چی نزدیک میشم میترسم خدایی نکرده یه کاری باشه و نگران سلامتیشم🥲 و بسیار فکرم درگیره

من اینجوری بودم میگفتم تو این شرایط این طفلی رو میخوام بیارم چیکار همش باهاش حرف میزدم و درددل میکردم الانم که اومده واقعا سخته شرایط بی خوابی داره دیوونم میکنه واقعا فقط عشق مادر به فرزند منو سرپا نگه داشته دلم واسه دوتایی فیلم دیدن با شوهرم تنگ شده اینقدر خستم که 5دقیقه باهاش فیلم میبینم چشام بسته میشه کلا زندگی آدم عوض میشه ولی خوب اینقدر بچه شیرینه که تا سرکوچه هم نمیتونی بدون بچت بری

همه همینطورن چون مسئولیت سختیه ما هم مسئولیت پذیریم و دل نازک بخاطر همین میترسیم

منم دقیقا همین فکرارو میکردم میگفتم یعنی دیگه باید با دوران دونفره خودمو همسرم با عشق و حال دونفره خدافظی کنم؟با دوران بی مسعولیتی نسبت ب بچه و حتی به شب نخابی هاشم فکر میکردم اما الان ک یک ماهه دخترمو دارم پیش خودم میگم کاش زودتر داشتمش کاش پارسال داشتمش،اینقدر ک شیرینه مادر شدن درسته سختی داره اما ب حدی قشنگع وقتی بچت میاد تموم فکرات فراموش میشه از طرفی عشق و علاقه بین تو و همسرت هم چندین برابر میشه ،فکرات طبیعیه عذاب وجدان نگیر نگران هم نباش

منم میگم اخه تو این جنگ و قحطی و بلاتکلیفی بچه دوم رو اوردی که ظلم کنی در حقش ولی واقعا نمیخوام ناشکری کنم از بیانش میترسم خدایا شکرت ولی من خیلی کم توانم خیلی مسئولیت سنگینیه من ی بار تجربه کردم دهنم صاف شد تا پسرمو بزرگ کردم الان واقعا از خدا میخوام بچم فقط سالم و خیلی پسر خوبی باشه اذیتم نکنه راحت بزرگ بشه بدون دردسر اصلا مریض نشه چون واقعا من توان ندارم خودمو هلاک میکنم واقعا خدایا خودت هوای همه مادرا رو داشته باش حرفای منم ناشکری حساب نکن خواهشا

منم همینجوری بودم ولی بزار بدنیا بیاد یه حسیو تجربه میکنی که تاحالا نکردی کلا با همه ادما فرق داره خیلی شیرینه جدا از اینکه سختی داره

ارررررره تا چن ماه اول بخصوص وقتی خیلی عصبی میشدم از خودم هیکلم حال و روزم بهش میگفتم با گریه همش تقصیر توعه ب بچه😶
دست‌خود ادم نیس
و واقعا زندگی ادم زیر و‌رو مبشه و‌یه چیز دیگ میشه کلا

شما بچه تو شکمته اینطوری هستی 😅بیاد بیرون دیگه واویلا....الان چند شبه خواب و خوراک ندارم از دست وروجک همش میگه سینه ات تو دهنم باشه...کلافه شدم

من از لحظه اول بارداریم همش میگفتم وای کی باشه تو بغلم بگیرمش،خیلی منتظر این لحظه بودم و الآنم هرروز و هرلحظه که تو بغلمه خداروشکر میکنم🥰
این حس شماهم طبیعیه عزیزم وقتی بیاد بغلت کلی آرامش میگیری و البته خدا به همه مامانا صبرو توانشو میده👌
نگران نباش گلم

کاااملا طبیعیه.من بعد زایمان اینجوری شدم مقداری افسردگی بعد زایمان گرفتم همش تو ذهنم بود که حالا با یه بچه چجوری مثل قبل زندگی کنم دیگه تموم شد و پسیمونی هم داشتم.اما الان خیلی بهترم و اون حال و هوا ازم گذر کرد و حالم بهتره.شنیدم این افسردگی از قبل زایمانم سراغ ادم میاد.حالا شمام اینطوری شدی.نگران نباش میگذره.

من با اینکه عاشقانه نی نی مو دوست دارم ولی گاهی از مسئولیتش میترسم و تو شوکم که مامان شدم ، اینکه از پسش برمیام واقعا ؟ خسته نشم یه وقت ؟

ولی خدا توانش رو بهمون میده عزیزم، نگران نباش

دقیقا منم همینم و عذاب وجدان میگیرم میگم خدایا دست خودم نیس ناشکری حسابش نکن ولی دست خودم نیس بازم هی میگم زود بود آمادگی نداشتیم با اینکه هم سن خودم هم شوهرم خوبه🙁

منم بعضی اوقات اینجوری میشم زایمان کنی اکی میشی

عزیزم همه همینیم
واقعا مسولیت بچع سنگینه
و وقتی رو آدم اسم مادر میاد یعنی ی نگرانی استرس و اضطراب همیشگی بابت بچع

سوال های مرتبط