تجربه زایمان
پارت ۸
.
منم خوشحال شدم به لحظه ولی نمیخواستم ادامه بدم
اومد تو اتاق گفت داری درد میکشی؟ گفتم ار بخدا درد الکی
رفت از در بیرون گفت اینو سریع بیارید اتاق عمل برا سز حالا ساعت ۷/۵ شده بود
بعد متخصص گفت نه یه لحظه وایسا منم معاینه کنم ببینم
اقا معاینه کرد همانا
برگشت گفت این که هنوز همون ۲ سانت دیشبه
من دیگه رسما باختم
کل اون زمانایی که معاینه میکردن و درد میکشیدم میگفتم پیشرفت کردم میگفتن اره الکی بود
دکتره سریع رفت قبل من عمل داشت یهو دیدم سر و صدای ماماها از ایستگاه پرستاری میاد که میگفتن اره اینم میگه سزارین کن همرو نمیگه ما باید پاسخگو باشیم کی دستور نامه داده و...
بعد نگو اون همه زمزمه اینا داشتن دنبال شوهر من میگشتن رضایت سز بده ولی باز تو اون زمان که شوهرم رضایت داده بازم منو معاینه کردن و داروی انقباض و درد زدن
لامصب تا لحظه اخر سوند رو زد ولی سرم فشار رو باز نمیکرد
ولی به محض قطع سرم فشار دردام قطع میشد
فقط نفهمیدم چطوری اماده شدم خدمه وسایلمو تحویل کی داد اصلا دیگه برام مهم نبود
انداختم رو ویلچر منو مث جت برد اتاق عمل اونجام همه انگار منتظر من بود تو پنج دقیقه کل وسایلو چیدن همه اومدن منو بی حس کردن هنوز پرده رو نصب نکرده صدای ساکشنو شنیدم گفتم خب پس شروع کردن بعد حس سنگینی کسی که میاد روت و بعد صدای پسرم قلبم نفسم 😍 دیگه ساعت ۷/۵۵ بدنیا اومد
دکتر میخواست ۸ بره شانس اوردم
بعد یه لحظه پسر پخته ۴۰ هفته ایمو دیدم 😂 بوسش کردم گفتم سرده ببرینش تروخدا
و بعدش دیگه کلا انگار من مردم ...

ادامه تاپیک بعد

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط