۷ پاسخ

اول اینکه نزار دخترت بره بالا حتی اگه گریه کرد لج کرد نزار بره .دوم اینکه به همسایتون بگو دختر من کوچیکه با دختر شما کنار نمیاد لطفا دیگه نفرستید خونمون هر وقت جایی کار دارین بسپارینش به من تو حالت عادی نفرستید ....خیلی محترمانه ورک بگو ‌‌...دختر جاری منم کلاس اوله همش میومد خونمون دخترمو میزد یا باهاش نمیساخت منم به جاریم زنگ زدم گفتم دیگه بچتو نفرست منم نمیفرستم هر وقت جایی کار داری بفرست .اونم گوش کرد .بعضی چیزا رو باید به طرف خیلی رک بگی چرا دخترتو تنها میفرستی اگه اتفاقی براش پیش بیوفته چی یا برعکس چرا باید دختر همسایه بیاد خونتون .اتفاق یک لحظه پیش میاد .

مثل دختر من که دختر عموش اینجوری باهاش رفتار میکنه و من بدم میاد

دخترای جاری من میان تو حیاط و کوچه بازی کردن
من نمیزارم دخترم بره پیششون
وقتایی هم که صداشون میاد دخترم میبرم‌توی اتاقش سرگرمش میکنم و بازی
ماماناشون بهشون برمیخوره که چرا من نمیزارم دخترم بیاد بیرون🤭
واقعا دوس ندارم باهاشون بازی کنه تربیتشون هم قبول ندارم
قبلا یکی دوبار زنگ زدن دعوتش کردن رفت وقتی میاد صورتش زخمی بود😐یا بهش حرفای خوبی نزده بودن
شما هم بگو دخترم کوچیکه برای جایی رفتن ترجیح میدم با خودم بریم جایی
بچه اونم چندبار که اومد در باز نکن یا وقتی اذیت بچتون کرد با تشر بهش گوشزد کنین دیگه نمیاد
من که اینجوری از دستشون راحت شدم

پسر من و پسر عموش هم همینطورن حالا اون کلاس دوم میره ،۴ سال از پسرم بزرگتره و هی اذیت میکنه.بنظرم ب همسایتون رک‌بگو چندوقته باهم‌نمی‌سازند سر اسباب بازی

میدونی بستگی داره چطوری به قضیه نگاه کنی مثلا اگه یه دختر بزرگتر داشتی که فاصله اش با همین دخترت ۱سال ونیم بود فکر میکنی چون هردوتاش دخترای خودتن ازهم باج نمیگرفتن ؟باهم قهرنمیکردن؟!دعواشون نمیشد؟همدیگه رو نمیزدن؟ازاونایی که دوتا بچه دارن بپرسی میبینی اینچیزا عادیه همونطوری رفتارکن که که اگه هردو دخترت بودن رفتار میکردی البته درک میکنما سخته ببینی بچت‌ کتک بخوره ولی من تقریبا هرچقدر پسرم داره بزرگتر میشه توروابط آزادتر میزارمش مثلا تو دعواشون زیاد دخالت نمیکنم دیروز توپارک پسرم به یه دختر ۶ساله گفت پیاز اونم با دستش زد پشت پسرم دیگه چیکارکنم اینطور روابط هم غیرقابل اجتنابه

با حرف زدن که قانع نمیشن باید درو قفل کنی نره حتی اگه گریه و دادوبیدادکنه

منم این شرایطو داشتم به دختره گفتم نه اینجوری بهش نگو ناراحت میشه و اگه گفتی واقعا برو خونتون که ناراحت نشه پسرم…خونه اونام اصلا نمیذاشتم بره میگفتم هنوز کوچیکه واسه رفتن ب خونه کسی

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
بعد از یک سال و نیم کاردرمانی و گفتار درمانی و انواع و اقسام دکتر و دارو. به این نتیجه رسیدم که واقعا دخترم اتیسم داره به هر دری زدم به هر ریسمانی چنگ انداختم که دخترم بهتر بشه نمیخواستم اصلا قبول کنم دخترم اتیسمه اما انگار واقعا همینطوره چون همه علایمشو داره بچه هایی بودن که وضعشون از دختر من خیلی بدتر بود اما با کاردرمانی و گفتار درمانی بهتر شدن اما دختر من لاک‌پشتی داره پیشرفت میکنه الان اونا کاملا خوب شدن اما دختر خیلی باهاشون فرق داره یه مدته کلاسلس خلاقیت و مادر و کودکم میبرم. اما فرق خاصی نکرده میبینم نه دخترم خیلی با بقیه فرق داره. ارتباطش ضعیفه. دوس داره تنها بازی کنه اصلا نمیتونه با کسی دوست بشه یا بازی کنه. کلام رو داره اماحرف زدنش با بقیه فرق داره نمیتونه چیزی رو تعریف کنه. احساسات رو درک نمیکنه و خیلی از مشکلات ریز و درشت دیگه. امروز تو کلاس بازی یخ کنی انجام میدادن کن به زور یکم دخترم رو بردم که بازی کنه اما باز فرار رد رفت سراغ کار خودش. اصلاً بازی کردن بلد نیس انقد دخترم رو بردم و آوردم کلاسای مختلف تو جمع. اما امروز دیدم چقدر خسته شدم. فهمیدم بیخود دارم درجا میزنم انگار دخترم قرار نیس دیگه یه بچه عادی باشه باید اینو قبول کنم اما چ کنم نمیتونم جیگرم کبابه. اگه خدایی نکرده زبونم لال دخترم رو از دست میدادم هم همینقدر ناراحت میشدم. با تمام وجودم خستم از زندگی. هیچوقت حتی یه درصد هم فک نمیکردم یه روزی برسه خدا منو با بچم امتحان کنه. منی که انقد ضعیفم تو این مورد گاهی میگم کاش هیچ وقت بچه دار نمی‌شدم که الان بخوام این همه غم بخورم