حدود یک هفته تو هیاهوی اسباب کشی و بسته بندی وسایل و اینام نیهانم دندون در میاره ۶تا باهم اونم از بالا تب می‌کنه
همه وسایلام جمع کردم در حد خوردم خوراک و شام و ناهار و اینا ظرف و ظروف نگه داشتم غذا ام میپزم سرسری
ولی اعراب وجدان میگیرم نمیتونم خوب به دخترم برسم آنقدر کار و خستگی و بی حوصله ام ک نمیتونم اونجوری ک باید بهش برسم
برسم
بعضی وقتا میگم من وقت نمیذارم براش خیلی مامان بدی ام
با خودم میگم من برا پسرمم مادری نکردم خدا تو ۱۶سالگی بهم پسر داد نتونستم اونجوری ک باید مادری کنم نکردم بچه بودم
الان به اینم نمیرسم چون هم حوصله ام نمی‌کشه هم واقعا خسته میشم هم نیهان بچه خیلی کنجکاویه خستم می‌کنه شیر نمیخوره غذا نمیخوره
به خودم قول دادم از این خونه ک برم جای دیگه بیشتر وقتم برا دخترم بذارم بیشتر بهش برسم
همش بغلمه ازم دور نمیشه همش گریه گریه کم میارم واقعا
ولی خیلی احساس ناکافی بودن میکنم خیلی
نمی‌دونم این یه حسه یا واقعا ناکافی ام کم میرسم 🥺😔

۵ پاسخ

واقعا چرا بچها تو اسباب کشی اینقدر داغون میشن
من دوقلوهام تو اسباب کشی خیلی تب کردن چهارتا دندون در آوردن لاغر شدن.هنوزم کامل جاگیر نشدم

الهی عزیزم انشالا خدا بهت قوت میده چقدر سخته از بچه ت خبر نداری در مورد دخترت عذاب وجدان نداشته باش همه مون همینیم من سر دخترم داد میزنم نمیزاره نه پوشکش میزارن عوض کنم نه لباسش نه موهاش ببندم کلافه شدم دیگه خودمم باردارم ماه آخر هیچ کمکی هم ندارم

وای خیلییییییی سخته
اسباب کشی همینجوریش وحشتناکه
با بچه دیگه هیچی..
خدا بهت قوت بده گلم
اشکال ندارع همیشه ک نمیشه اوضاع ی جور باشه
دخترم ماشاالله یک سالشع غذای سفره هم می‌تونه بخوره درگیر غذا نیستی
می‌دونم سخته ولی حتی شده روزی نیم ساعت با کیفیت براش وقت بذار
انشالله رفتی خونتون دیگه حسابی بهش برس
میرید ی منطقه دیگه ؟؟

ن چرا ‌کافینیستی خیلی هم خوبی مگ بقیه چ میکنن

عزیزم سخته اسباب کشی ولی همه بچه ها چسبیده هستن تو یه مادری حتما حواست هست انشالله خدا بهت قوت بده بتونی بخوبی بزرگش کنی عزیزم بچه اولت الان کجاست خبر داری؟

سوال های مرتبط

مامان آوا جون ❤️ مامان آوا جون ❤️ ۱۳ ماهگی
مامانا تو رو خدا کمکم کنید
خیلی تو شرایط بدی هستم
نمی‌دونم از کدوم مشکلاتم بگم
مامان و بابام تصادف کردن مامانم لگنش در اومده ترک برداشته بنده خدا رو تخت هست فعلا ...
دخترم لب به هیچ غذایی نمیزنه پانزده روز پیش مامانم بودم تا اذان صبح کار. میکردم که همه چی رو براه باشه ولی تو این مدت به شدت دخترم بد غذا شده قبل که بد غذا بود الان افتضاح شده شیر هم لب نمیزنه
فکر کنم بین ۸تا ۸٫۵کیلو مونده دوازده تیر یکسال تمام میشه
از این ور هم شوهرم همش بهم ایراد میگیره همش دعوا بحث
خودم به شدت مریض شدم از لحاظ روحی حتی حوصله خوردن قرص های ارامبخشم رو هم ندارم
خونه زندگیم داغونه تو این دوازده روز شوهرم حتی یه قاشق رو جا به جا و مرتب نکرده
خودم وسواس گرفتم
دخترم اصلا یه لحظه از من جدا نمیشه
با تمام وجودم خسته ام
هر روز به خودم فحش میدم خودمو کتک میزنم گریه میکنم 😭😭😭😭😭
اینم از شرایط کشور ....
فردا پس فردا هم باید برم سر کار ...
من خیلی آدم ضعیفی شدم خیلی زیاد کم آوردم کم .‌‌‌‌‌....
کمکم کنید خدا می‌دونه همین ها رو هم با اشک دارم براتون می‌نویسم