۹ پاسخ

متنفرم از مهمون سرزده انگار واقن ادمای بی درک و بیخودین اونم وقت غذا اصن شاید تو خونه طرف حتی میوه هم نبود عجبا هرسری اومدن مدام تو گوششون بگو با ی بهونه ک امروز قرار بود برم بیرون همش بگو تا شاید دفعه بعدی خودشون نیومدن

خانواده شوهر منم همینن کلا سرزده میان متنفرم ازشون 😑😑😑

من انقدر از مهمان سرزده بدم میاد ک دلم میخواد به چند قسمت مساوی تقسیمشون کنم🤣همشونم قوم شوهرن🙄😮‍💨🤒

واقعا حق بهت میدم خیلی بده از خیلی هم یه چی بدتره 😑

وااای انقد بدم میاد که نگو. مثلا خودم از سرکار میام خسته کوفته تامیام یه جیزی آماده کنم بخورم بعد بخوابم. یهو زنگ میزنن مهمون میاد. ینی انقد کار میکنمم جمع و جور کن مرتب کن خونه رو حتی شده گاهی هیجی نخوردم ففط مشغول آماده کردن خونه و مقوه و شیرینی اینا بودم مهمون اومده رفته.بازم مشغول تمیز کاری بعد رفتم مهمونا شدم. خلاصه تا شب یه لقمه یه چیزی بخورم و بخوابم. من زیاد اهل شام و نهار دادن نیستم چون واقعا کم میارم

منم مثل شمام خدا نکنه یکی بیاد خونمون کلا سیستم خوابشون بهم میریزه منم از اطرافم زیاد مسخرم میکنن کروی مخصوصا غذاشون حساسم

دقیقا اخلاق تو رو دارم و فقط حرص میخورم
برو تو اتاق درو ببند بگو ساکت باشید بچه بخابه

خداروشکر هیچوقت مهمون سرزده واسم نمیاد خودمم هیچ جا سرزده نمیرم فقط خونه مامانم و مادرشوهرم که اونم میدونم خوشحال میشن و کلا باهم راحتیم

مهمون سرزده خراست

سوال های مرتبط

مامان آقامحمدفرهان🤍 مامان آقامحمدفرهان🤍 ۵ سالگی
سلام .خانما لطفا بخونید و نظرتون بدید بچه های شمام مثل پسر من وابسته ان؟؟؟ینی تنها ی بازار نمیتونم برم حتی .میشینه گریه می‌کنه ک منم بیام
ی مدت میرف مهد بهتر بود هرچند ک اونم چون پسر خالش اونجا بود میرف راحت الآنم باشگاه می‌ره باید خودم ببرمش بیارمش
دیروز مامانم اینا اینجا بودن ب خواهر کوچیکم گفتم تو ببرش باشگاه
من دیگ مهمون دارم نرم
لباس پوشیدن حاضر رفتن پایین جلو در دیدم خواهرم زنگ زد ک فرهان گریه می‌کنه میگه من نمیام هرچی بهش گفتم تو با خاله برو منم نیم ساعت دیگ میام نرف ک نرف منم گفتم ولش کن بیاید بالا
مامانم اینام کلی ناراحت شدن ک کاش ما نمیومد طفلک بچه از کلاسش جا موند
ینی ب حدی عصابم بهم ریخته ک از دیشب با پسرم حرف نمی‌زنم
با همسرمم قهر کردم گفتم یخورده ام تو وقت بزار بچه با توام بیاد بیرون با توام بگرده شاید بهتر شد انقد با من می‌ره میاد فقط منو میبینه
نمیخام مقایسه کنم ولی بچه میشناسم از فرهان کوچیکتر خیلی مستقلن
چن روز پیش با خواهرم اینا رفتیم پارک پسرش از فرهانم کوچیکتره چن ماه میرف برای خودش دوست پیدا میکرد میرف بازی فرهان میگف چرا سامیار دوست پیدا می‌کنه بیاد با من بازی میگفتم توام برو باهاشون دوست شو بازی کن میگف ن نمیخام
امسال باید بره پیش دبستانی میترسم واینسته گریه کنه