۱ پاسخ

😭😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان اِل آی🩷 مامان اِل آی🩷 ۶ ماهگی
هیچ‌کس نمی‌تونه قبل از مادر شدن، واقعاً بفهمه مادر شدن یعنی چی…
فکر می‌کردم وقتی خانواده‌مون سه‌نفره بشه، همه‌چیز فقط قشنگ‌تر و عاشقانه‌تر میشه.
اما واقعیت… یه‌جور دیگه بود.

زندگی سه‌نفره، فقط عکس‌های پر از لبخند نیست،
شب‌های بی‌خوابی داره،
اشک‌هایی داره که بی‌دلیل می‌ریزن،
و لحظه‌هایی که فکر می‌کنی دیگه نمی‌تونی ادامه بدی.

اما توی همین سختی‌ها، شیرینی‌هایی هست که با هیچ چیزی تو دنیا عوض نمی‌شن.
یه لبخند کوچیک از اون فرشته‌ی کوچولوم،
یه بغل که توش همه‌ی خستگی‌هام آب میشه،
و یه حس… یه حسی که هیچ‌جا و با هیچ‌کس دیگه تجربه‌ش نکرده بودم.

زندگی سه‌نفره آسون نیست، اما واقعی‌تره، عمیق‌تره، و پرمعناتر از هر چیزی که قبلاً تجربه کرده بودم.
یاد گرفتم که عشق فقط تو راحتی معنا نداره،
تو خستگی، تو اشک، تو بی‌حوصلگی… تازه می‌فهمی چقدر عمیقه.

اگه امروز خسته‌ای، بدون که تنها نیستی…
ما مادرها قوی‌ترین قهرمانای بی‌نشان دنیاییم.
و هر روز با عشق دوباره برمی‌خیزیم… برای یه کوچولوی شیرین که دلیل همه چیزه.
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوازدهم
همین نشستم حس کردم انگار دستشویی دارم گفت اگر حس دستشویی داشتی بهم بگو، گفت فقط زور به پشت بده، منم هر چقدر که تونستم فقط زور میدادم، تنها شانسی که آوردم این بود ۸ ساعت ناشتا بودم و معدم و رودم خالی بود وگرنه معلوم نبود چقدر گند میزدم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
دیگه به هیچی فکر نمیکردم و فقط زور میزدم، شديد حس دستشویی داشتم، یهو مامای همراهم گفت بسه دیگه بلند شو، ولی من نمیتونستم انگار خیلی فشار روم بود و دلم میخواست زور بزنم فقط و خلاص بشم، هی مامای همراهم میگفت بسه من نمیتونستم تکون بخورم آخر سر دستمو گرفت بزور بلندم کرد گفت بهت میگم بسه دیگه عزیزم، نه به اون موقع که میگم زور بده میگی نمیتونم، نه به الانت😐😂😂🤦‍♀️😂😂😐
گفت برو رو تخت همین دراز کشیدم گفت واییییییییییی آفرینن سرش پیداس پاهامو دوباره خم کرد تو شکمم گفت محکم زور بده من محکم زور میدادم و از حال میرفتم، تا اینکه فهمیدم بچه هی میاد جلو با زور من، دوباره وقتی از حال میرم برمیگرده عقب، تا اینکه دیدم دکترم اومد دکتر با دستی که به داخل برده بود و مامای همراهم بالای سرم، دونفری میگفتن زور بده اما من دیگه نمیتونستم، زورام آهسته بود حالا نگو باسن بچه تو شکمم کج شده بود و رفته بود تو پهلو و بخاطر همین بدنیا نمیومد، مامای همراهم دستاشو قلاب کرد و انداخت پشت باسن بچه و ده هول بده محکم دستشو بالا پایین میکرد رو شکمم تا باسن بچه صاف بشه و بچه رد بشه، دیگه به نفس نفس افتاده بودم، و هذیون میگفتم، تا اینکه دکترم گفت وای داره بدنیا میاد