۲ پاسخ

عزیزم‌ روان‌ شناس‌ هستی

میگم بنظرت منم افسردگی دارم؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان اِل آی🩷 مامان اِل آی🩷 ۴ ماهگی
اول دوتا داستان زندگی میگم (ادامش تو تاپیک بعدی چون طولانیه
اولیش کسیه که دچار ترکیبی از اختلال وسواس فکری-عملی با اضطراب جدایی، حس گناه، و سایکوتیک خفیف.

«مادرِ پاک»

اسمش “الهه” بود. زن ۲۹ ساله، محجبه، بسیار محترم، بسیار خسته.
اولین جمله‌ای که گفت این بود:
ـ «من یه قاتلم. نمی‌خوام بچه‌مو دوباره بکشم.»
شوکه شدم. فکر کردم داره اعتراف به جرم می‌کنه. اما بعد از چند دقیقه، فهمیدم ماجرا اینه:
الهه دو ساله که بچه‌دار شده. یه دختر کوچولو به اسم “ندا”.
از وقتی ندا به دنیا اومده، الهه دچار یه وسواس شدید شده:
وسواس پاکی، وسواس مرگ، و وسواس گناه.
از اون روز، شروع کرد به شستن همه‌چیز:
• روزی ۴ بار لباس‌های بچه رو با دست می‌شست، چون به ماشین لباسشویی اعتماد نداشت.
• با وایتکس شیشه شیر رو می‌شست، بعد دوباره با سرم نمکی.
• خودش تا آرنج دستش رو با صابون می‌شست، بعد با الکل، بعد با آب جوش.
• بچه تا یه عطسه می‌کرد، الهه تا شب گریه می‌کرد و خودش رو ملامت می‌کرد: «حتماً ویروس از من اومده.»
یه بار، سرماخوردگی ساده‌ی ندا باعث شد الهه دستای خودش رو بسوزونه، چون باور داشت آلودگی از دستای اونه که به دخترش منتقل شده.
از اون بدتر، افکار مزاحم شروع شد.
الهه گفت:
ـ «وقتی به ندا نگاه می‌کنم، گاهی مغزم می‌گه: ‘یه بالش بذار روش، تموم شه، راحت می‌شی.’
ولی من که نمی‌خوام بچه‌مو بکشم!
من دوسش دارم… پس چرا مغزم این حرفو می‌زنه؟!»
)
مامان اِل آی🩷 مامان اِل آی🩷 ۴ ماهگی
پارت ۳ ادامه

بعد از شش ماه روان‌درمانیِ متمرکز بر تروما، نازلی تونست کم‌کم لمس رو تحمل کنه، اما هنوز از رابطه جنسی وحشت داشت. ما به زوج‌درمانی هم پرداختیم.

اما شوهرش بعد از دو جلسه گفت:

“من زن نگرفتم که فقط دستشو بگیرم. من یه زندگی نرمال می‌خوام.”

نازلی تو جلسه بعدی گفت:
“احساس کردم دوباره قربانی‌ام… فقط این‌بار با مهربونی کمتر.”

همین برخورد همسر باعث شد درمان بیشتر روی مرزگذاری و خودارزشی نازلی تمرکز کنه.
نازلی یاد گرفت بدون ترس، نیازهاشو بگه و از خودش مراقبت کنه؛ حتی اگه به قیمت ترک رابطه باشه.

تشخیص بالینی: PTSD با اختلال عملکرد جنسی
عامل اصلی: تروما دوران کودکی (تجاوز از سوی پدر)
عامل تشدیدکننده: بی‌تفاوتی همسر نسبت به نیازهای روانی او

نازلی پس از ماه‌ها درمان روان‌درمانی تخصصی برای تروماهای کودکی و اختلال استرس پس از سانحه، آرام‌آرام شروع به بهبود کرد. با این حال، واکنش شوهرش به فرایند درمان و وضعیت روانی او بسیار منفی و ناسازگار بود.

شوهر نازلی، که توانایی درک عمیق مشکلات روانی و بار سنگین تروما را نداشت، به‌تدریج به‌جای حمایت، با احساس خشم و ناامیدی واکنش نشان داد. در یکی از جلسات زوج‌درمانی، بیان کرد:

«نمی‌تونم با کسی زندگی کنم که هنوز در گذشته‌اش گرفتار است.
این وضعیت برای من غیرقابل تحمل شده و احساس می‌کنم زندگیم داره نابود می‌شه.»

این واکنش باعث شد نازلی احساس طردشدگی و تنها ماندن کند، که خود می‌تواند منجر به تشدید علائم PTSD و اختلال عملکرد جنسی شود.

با توجه به این شرایط، و برای حفظ سلامت روانی خود، نازلی تصمیم گرفت از همسرش جدا شود. این جدایی، اگرچه تلخ بود، اما نقطه عطفی برای شروع مسیر واقعی بهبود و بازسازی هویت و روابط سالم بود