خودت رو تا کمر رو پل شیشه ای خم کردی و با ذوق به ارتفاع و نورپردازی نگاه می‌کنی
بابا حمید مدام هشدار میده که مراقب باش چرا اینقدر خودش رو خم کرده
بهش میگم نگران نباش حواسم بهش هست خیلی خوشش اومده
بالاخره به ترس هامون غلبه کردیم و اومدیم آرش مال
بیشتر از ده بار برنامه ریزی و کنسل کردیم
همش نگران عدم همکاریت بودیم
بالاخره امروز دل رو به دریا زدیم و اومدیم
ظاهراً تو هم خوشت اومده
البته که همه ی حواسمون به بازیگوشی ها و خواسته های تو بود و نتونستیم حتی وارد یکی از مغازه ها بشیم و برای دل خودمون تماشا کنیم
بابا حمید پیشنهاد شام داد و منم استقبال کردم
بسته بندی سیب زمینی رو ازم گرفتی و مشغول شدی منم فرصت کردم دو تیکه از برش های پیتزا رو مهمون معده ی گرسنم کنم
لجبازیت شروع شد و بابا حمید استرسی
نمی‌دونم باید تو رو آروم کنم یا بابارو
بهش یادآوری میکنم که صبور باشه و با هم دنبال خانه بازی میگردیم
بابا می‌ره سمت آسانسور اما تو به پله برقی اشاره می‌کنی
همینطور که میریم سمت پله برقی به باباحمید میگم چون کالسکه داری با آسانسور بیا
طبقه بعدی می‌بینمت
با ذوق به حرکت پله برقی نگاه می‌کنی و برق چشمات نشون میده روز خوبی رو برات ساختیم

تصویر
۵ پاسخ

جانم چقد کیف داد خوندنش👌🏽😍

جان دل خاله لیام قشنگم همه روزهات کنار مامان و بابای گلت اینطوری شاد بگذره 🥰

عزیز دلمممم.منم بعد از کلی ترس و نگرانی البرز رو چهارشنبه بردم طبیعت.برای اولین بار از محیط امن خونه فاصله گرفتیم.بهدمن سخت گذشت .ولی خوب بود .البرزکم طبیعت رو دوست داشت.و میخواد مستقل راه بره و دستمو نگیره .تا حدود زیادی از استرسم کم شد

انگار داشتم رمان میخوندم😀🥰

ای جان چقد قشنگ و خاصه نوشته هات
راه می‌ره کوچولو؟

سوال های مرتبط

مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
با حرص غذامو میخورم و تندتند شروع میکنم به جمع کردن
جیغت حتی ثانیه ای قطع نمیشه
من و بابا حمید سکوت کردیم
فقط خودمون دوتا میدونیم که الان ضربان قلبمون رو چنده
میخایم صبور باشیم و تو داری همه ی تلاشت رو می‌کنی که کاسه صبرمون لبریز بشه
موفق نمیشی
چون من و بابا حمید به خودمون قول دادیم که صدامون رو بلند نکنیم
لباست رو که خیس شده عوض میکنم
و به بابا حمید میگم از صبح با اون سه تا دونه تخم بلدرچینی که خورده سرپاس
ناهار هم که لب نزده
براش ۱۲۰تا شیر درست کن
همینطور که داری شیر میخوری دست میکشم تو موهات و تلاش میکنم بغضم نشکنه
با خودم میگم یعنی چند تا ناهار و شام دیگه رو قرار اینجوری سرپایی،با استرس،بابغض قورت بدم
طبق عادت هرروز با بابا حمید میری یه دور نیم ساعته میزنی تا من خونه رو مرتب کنم
از خونه که میرید بیرون بغضم می‌شکنه
مگه من چی میخام جز اینکه تو غذاتو کامل بخوری
با گریه کارامو میکنم و برات فرنی درست میکنم که بعد از خواب بخوری
چقدر خستم لیام
چقدر زیاد خسته ام
اینقدر فکرم مشغوله که اگه تقویم گوشی آلارم نمی‌داد یادم می‌رفت امروز بیست و ششمه و این یعنی تو ۱۶ماهه شدی مامان
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
عطر وانیل کل خونه رو پرکرده فکر میکنم لذیذترین شیربرنج زندگیم رو درست کردم
اجاق گاز رو خاموش میکنم و اتاق رو آماده میکنم واسه چرت نیم روزی
صدای جیغ و گریه ت بلند میشه
چالش جدید
به شدت در مقابل خوابیدن مقاومت می‌کنی
شب و روز هم نداره
کلافه ام و سعی میکنم آروم باشم
از رو تخت بلند میشم و بغلت میکنم میریم تو سالن برات ژل دندون میزنم
اما باز گریه می‌کنی
یکم آب می‌ریزم تو شیشه شیرت
میخوری و آرومی
اما باز که میارمت اتاق خواب گریه می‌کنی
بابا حمید بلند میشه و بغلت می‌کنه
میخندی و با صورتی که از اشک خیس شده بهم نگاه می‌کنی
بهت لبخند میزنم اما ناراحتم
همراه بابا حمید میری تو سالن و منم رو تخت منتظرتون میشم
یک ربع طول می‌کشه که بابا حمید آروم میارتت رو تخت
تو سالن تو بغل باباحمید خوابت برده بود
سه تایی کنار هم دراز کشیدیم و جسم و روح خسته مون رو دعوت میکنیم به یه استراحت نیم روزی
آخ که عجییییب میچسبه این خواب دوساعته با عطر وانیل و خنکای کولر
مامان کنجد مامان کنجد ۱ سالگی
بچه ها امشب دخترم رو بردم دریا تقریبا میشه گفت اولین بار بود که بردم اینجوری بازی کنه
البته به قصد ساحل نرفته بودیم رفتیم پارک دیگه یهویی شد رفتیم کنار اب و رفت توی آب
لنا به حددددی ذوق کرده بود که نگو و نپرس هیجان زده بود قشنگ میخندید و میدوید و بازی میکرد هی میومد تو ساحل هی میدوییییید سمت اب کمرم شکست بخدا انقد گرفتمش
البته تمام لباساش خیس و شنی بود و پوشکش و منم به قصد ساحل نرفته بودم وسایل باهام نبود
همینطور لباسای خودمم خیس و پر از شن بودن
دیگه لباسای لنا رو در اوردم یه شلنگ اب بود یه کم بدنشو شستم شال خودمو پیچیدم دورش و اومدیم خونه مستقیم بردمش حمام
گریه کرد برای همون شال با شال رفت تو حموم و خلاصه شال هم خیس خیس
اومدیم بیرون هیچ جوره راضی نمیشد شال رو بده و پوشک و لباسش رو بپوشه خلاصه خیلی خیلی گریه کرد و یه کم شیر و سوپ بهش دادم و خوابید

خیلی تو فکرشم الان به نظرتون دریا رفتن مناسبش هست یا هنوز زوده؟
اونایی که میبرین دریا بگین چه وسایلی برمیدارین
مامان شکر پنیر مامان شکر پنیر ۱ سالگی
شیر شب هم از چهار ماهگی شروع کردم و از نزدیکترین تایم به وعده شب شروع کردم مثلا پنج ماهگی که غذا خور شد شام می‌دادم بعد نیمساعت شیر و بعد نیمساعت خواب و بعد به ترتیب از نزدیکترین تایم به وعده غذایی شروع به خذف کردم مثلا ده شب رو آب میدادم یک یا دو بامداد رو شیر میدادم بعد کم کم تایم گرفتم از ۱۵ دقیقه شروع کردم و هر سه شب دو سه دقیقه کم کردم تا تایم ۵ صبح که طرفای شش ماهگی بود و واسه دندون و مشورت با متخصص خواب این وعده تا حوالی یازده ماهگی ادامه داشت تا حذف کلی با همون شیوه قبلی شیر روز هم دخترم پنج‌وعده می‌خواد که با بازی و … دو نه دونه حذف کردم البته دخترم خودش تایم شب قبل خواب رو اول حذف کرد چون غذا و آب می‌خواد دیگه شیر تمایل نداشت و کم کم شیر پاستوریزه توی لیوان نی دار بهش دادم تا حس نمیدن درش ارضا بشه و سینه نخواد
البته دختر من یکساله ک شد پنج وعده در ۲۴ ساعت شیر می‌خورد که با آمادگی خودم و دخترم و با توجه به تحقیقات که شیر بعد یکسالگی ارزش غذایی نداره و صرفا یک عادت هست این پنج وعده رو شروع به کم کردن کردیم چون بچه یکساله نهایتا سه وعده شیر باید بخوره و کم کم با پیشنهاد جایگزین مثل میوه های آبدار و خنک و شیر گرم پاستوریزه تو لیوان نی دار و بازی و سرگرم کردنش وعده ها رو کم کردیم و سیزده ماهش که بود خودش کلا دیگه شیر نخورد و الان شیر پاستوریزه می‌خوره
مامان نور چشم مامان نور چشم ۱ سالگی
سلام وقت بخیر مامانا
یک سوال درمورد دستور پذیری دارم
به پسرم میگم بشین یا بخواب یا شیشه شیر بده انجام میده
ولی الان یکربع بهش گفتم بشقاب رو بده بهش اشاره میکردم نگاهش میکرد ولی اصلا نذاشت تو دستم
مامانا هر چی به ۱۸ ماهگی نزدیک تر میشیم من خیلی استرسم بیشتر میشه
چون همش همه جا در مورد اتیسم شنیدم خوندم بعد از ۱۸ خودش نشون میده
پسرمن ارتباط چشمی میگیره ،میخنده و بردمش تو جای شلوغ با بچه ها دوست داره بازی کنه
ولی تمام علائمی که تو اکسپلور میزنه این انجام میده
دور خودش میچرخه گاهی
روی پنجه راه میره گاهی
سرش تکون میده
حرف میزنه مثلا بابا و ما وبع بع و چی گفتی یادش رفته الان در حد ۱و۲و۳ و شیشی میگه
یک حرف خیلی تکرار میکنه دیگی دیگی
سرش رو گاهی به پشتی مبل میزنه
ولی من خیلی تو فکر میرم
آخه چند روز پیش جایی بودیم پسر اهنگ میذارن شروع میکنه به رقصیدن یا زیر چشمی نگاه کردن
بعد بهم گفتن ناراحت نشی ولی زیر چشمی نگاه کردن به دکتر بگو .
دیگه از اون روز بیشتر تمرکزم روش رفته
واینکه تو جمع بودیم هر کی صداش می‌کرد برای خودش می‌رفت
ولی الان صداش میکنم برمیگرده
چیکار کنم به نظرتون ؟
مامان بردیا👦اَبرا☁️ مامان بردیا👦اَبرا☁️ ۱ سالگی
چه اتفاقایی از سرمون رد میکنیم
خدا چقدر رحم میکنه
ما تو ساختمونمون ۲ تا راه پله داریم یکی پشت یکی راه پله جلویی
راه پله پشتی بدون نرده اس ماهم طبقه سوم هستیم یه راهروی خیلی بزرگم داریم که میشه توش عروسی گرفت.بچها عصری میرن تو راهرو بازی میکنن ابرا خواب بود از خواب بیدار شد لج گرفت داداشش بیرون با بچها بازی میکرد گفتم کفش بپوشونم ببرم بیرون پیش بچها خودمم حواسم باشه کنارش یکی از بچها گفت من حواسم میشه بهش خیالت راحت منم دم در نگاه میکردم یه لحظه رفتم تو دستمال بردارم اومدم بیرون دیدم ابرا نیست یه یا ابالفضل گفتم هممون دوییدیم سمت راه پله دیدم رفته از راه پله پشتی از پله ها داره میره پایین لبه پله وایساده بود یعنی کم مونده بود پرت شه پایین من پاهام شل شد افتادم یکی از بچها رفت گرفتش😪خدا بهم رحم کرد فقط از سه طبقه پایین نیفتاد.چند روز پیشم خونه مادربزرگم یه ایوون بزرگ دارن یه طرفش نرده نداره پسرم عقب عقب رفت از رو ایوون افتاد پایین خیلی بلند بودا فقط خدا رحم کرد گونی برنج اون پایین بود با سر رفت رو گونی برنج وگرنه بدبخت میشدم..
خداروشکر بهم رحم کرد اینا همش بخاطر صدقه هاییه که گاهی شوهرم میده
و تاثیر دعای آیت الکرسیه که گاهی میخونم یعنی تاثیرشو خیلی به چشم دیدم🥲