۸ پاسخ

اوخوداااا😍😍😍🥹🥹

خداحفظش کنه 😍

ای جونم بمونید برای هم

ای ننه خدا حفظش کنه 🫶🥹

خداحفظش کنه عزیزم

اوووف نازشو خدا حفظش کنه برات عزیزم♥️

ای جان عزیزم🥲🥹

ای جونم 🥹

سوال های مرتبط

مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
عطر وانیل کل خونه رو پرکرده فکر میکنم لذیذترین شیربرنج زندگیم رو درست کردم
اجاق گاز رو خاموش میکنم و اتاق رو آماده میکنم واسه چرت نیم روزی
صدای جیغ و گریه ت بلند میشه
چالش جدید
به شدت در مقابل خوابیدن مقاومت می‌کنی
شب و روز هم نداره
کلافه ام و سعی میکنم آروم باشم
از رو تخت بلند میشم و بغلت میکنم میریم تو سالن برات ژل دندون میزنم
اما باز گریه می‌کنی
یکم آب می‌ریزم تو شیشه شیرت
میخوری و آرومی
اما باز که میارمت اتاق خواب گریه می‌کنی
بابا حمید بلند میشه و بغلت می‌کنه
میخندی و با صورتی که از اشک خیس شده بهم نگاه می‌کنی
بهت لبخند میزنم اما ناراحتم
همراه بابا حمید میری تو سالن و منم رو تخت منتظرتون میشم
یک ربع طول می‌کشه که بابا حمید آروم میارتت رو تخت
تو سالن تو بغل باباحمید خوابت برده بود
سه تایی کنار هم دراز کشیدیم و جسم و روح خسته مون رو دعوت میکنیم به یه استراحت نیم روزی
آخ که عجییییب میچسبه این خواب دوساعته با عطر وانیل و خنکای کولر
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
با سردرد عجیبی چشمهاموباز میکنم نتیجه ی بی خوابی شب گذشته ست
زیر لب میگم خدا لعنتت کنه مهشید استرست رو به بچه هم منتقل کردی
تو هم دیشب اصلا درست نخوابیدی
انگار یه نیروی عجیبی بینمونه
بااینکه تلاش کردم اوضاع آروم باشه اما متوجه اضطرابم شده بودی و همین باعث شد توهم بدخواب بشی
می‌بوسمت و بغلت میکنم
میایم داخل آشپزخونه که صبحانه ت روآماده کنم
فرنی با خرما و چهار مغز
صبحانه رو که خوردی با بابا حمید تماس میگیرم و میگم ما آماده ایم
با تب سنج درجه بدنت رو ثبت میکنم و بسم الله گویان از خونه خارج میشیم
مرکز بهداشت و واکسن ۱۸ماهگی در انتظارمونه
رشد قد و وزنت طبق نموداره اما با معیارهای مادرانه من فاصله داره
در مورد بدغذاییت سوال هامو میپرسم و به جواب جدیدی نمی‌رسم
مثل همه ی واکسن های گذشته وقتی اشکت در میاد مستأصل میشم و از خودم متنفر که نمیتونم در مقابل این سوزن لعنتی ازت دفاع کنم محکم بغلت میکنم و زیرگوشت میگم من کنارتم مامان
بهم نگاه می‌کنی و میگی دد
اشکاتو پاک میکنم و میگم چشم
با بابا حمید میریم دد
خیابون گردی و گوش کردن به موزیک محبوبت
من و بابا هم با موزیک هم خونی میکنیم و تو سر ذوق میای
بارون بی وقفه می‌باره
و من فکر میکنم کاش تو تقدیرت اگه دردی هست قد همین سوزن واکسن باشه جان دلم
مامان دوقلوها💞 مامان دوقلوها💞 ۱ سالگی
خیلی با خودم کلنجار رفتم که بهتون بگم یا نه.. راستش شما دوستای خوب من هستین تو این 2سال خیلی بهم لطف داشتین، هم خودم هم بچه ها دوسشون داشتین، با چندتا ازمامانای گل که همدیگه رو دیدیم و زحمت کشیدن برای بچه ها کادو گرفتن از همینجا مجدد ازشون تشکر میکنم...🌹
راستش همه هم میدونستن منم بارها گفته بودم که بچه میخوایم و دوست داریم، حالا یا امسال که بچه ها 2ساله میشن اقدام میکنیم یا سال بعدش، اما همه چی یهویی شد و کوچوهای ما یهویی وارد زندگی مون شدن🥹اولش که فهمیدم شوک شدم گفتم من از پسش بر میام دیگه مگه نه؟ بعد با خودم گفتم معلومه که میتونم، خدا منو لایق دونسته و فرشته هاشو بهم امانت داده پس باید مامان خوبی باشم و بتونم و از اون روزیکه فهمیدم خیلی خوشحالم و دارم تمرین میکنم که صبورتر بشم و بتونم از پسش بربیام.. من خیلی دوسشون دارم خیلیییی و از خدا ممنونم که منو دوباره لایق مادرشدن دونست🙏🏻🥹
.
حالا بهتون بگم که خانواده ما داره 7 نفره میشه و من از این بابت خیلیییی خوشحالم... میگم اولش شوکه شدم انتظارشو نداشتم ولی بعدش هزاران مرتبه خداروشکر کردم و ممنون دارش شدم که منو لایقش دونست...
خلاصه بگم که بله من شدم مامان 3قلوها🤭بهم میاد مامان 5تا فسقلی باشم؟؟؟😝
کوجولوهای دلبندم، از خدا میخوام که صحیح و سالم باشین و بسلامت بدنیا بیان و در پناه امام زمان باشید دلبندای من.. 🥺قول بدین که باهم سفر 9ماهه خوبی رو داشته باشیم و همکاری کنیم که همه چی خوب پیش بره و بوقتش بیان بغلم که منو بابابی و آبجی ها بیصبرانه منتظر دیدن روی ماهتون هستیم دلبندای من🤰🏻😍
بازم خداروشکر بابت فرشته هام..
از ته قلبم میخوام که خدا به همه اقدامی ها نگاه کنه و به حق 6ماهه اباعبدالله دامنشون سبز کنه🌱
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
خودت رو تا کمر رو پل شیشه ای خم کردی و با ذوق به ارتفاع و نورپردازی نگاه می‌کنی
بابا حمید مدام هشدار میده که مراقب باش چرا اینقدر خودش رو خم کرده
بهش میگم نگران نباش حواسم بهش هست خیلی خوشش اومده
بالاخره به ترس هامون غلبه کردیم و اومدیم آرش مال
بیشتر از ده بار برنامه ریزی و کنسل کردیم
همش نگران عدم همکاریت بودیم
بالاخره امروز دل رو به دریا زدیم و اومدیم
ظاهراً تو هم خوشت اومده
البته که همه ی حواسمون به بازیگوشی ها و خواسته های تو بود و نتونستیم حتی وارد یکی از مغازه ها بشیم و برای دل خودمون تماشا کنیم
بابا حمید پیشنهاد شام داد و منم استقبال کردم
بسته بندی سیب زمینی رو ازم گرفتی و مشغول شدی منم فرصت کردم دو تیکه از برش های پیتزا رو مهمون معده ی گرسنم کنم
لجبازیت شروع شد و بابا حمید استرسی
نمی‌دونم باید تو رو آروم کنم یا بابارو
بهش یادآوری میکنم که صبور باشه و با هم دنبال خانه بازی میگردیم
بابا می‌ره سمت آسانسور اما تو به پله برقی اشاره می‌کنی
همینطور که میریم سمت پله برقی به باباحمید میگم چون کالسکه داری با آسانسور بیا
طبقه بعدی می‌بینمت
با ذوق به حرکت پله برقی نگاه می‌کنی و برق چشمات نشون میده روز خوبی رو برات ساختیم