مامانا شماهم برنامه گهواره رو از موقع بارداری یا قبل بارداریتون دارید. اگه سوال هاتون از اون موقع تا الان پاک نکردید برید نگاه کنید مثل تونل زمان میمونه . چیزی به تولد دخترم نمونده امروز رفتم تاپیک های اوایل رو خوندم از بارداری تا م اوایل به دنیا اومدن دخترم همینجوری ماه ها میرفت جلو تا الان که نزدیک دوسالشه با هر سؤالی خوندم قشنگ حس حال اون موقع رو حس کردم 🥹 واقعا یادش بخیر نمیدونم شماهم اینجوری بودید یانه ولی منو همسرم بعد اینکه دخترمون به دنیا اومد اصلا خونمون حس حالش یجور دیگه بود انگار همون خونه ای نبود قبلا دوتایی توش زندگی می‌کردیم حس عجیب و جدیدی داشت برامون مثل کسی تازه ازدواج کرده از خونه باباش و وارد خونه خودش شده و براش همه چیز تازه شروع شده واقعا حاملگی و تجربه مادر شدن خیلی خیلی برام شیرین و قشنگ بود با اینکه سختی های خودشو داشت ولی ارزشش رو داره قدر تمام لحظه به لحظه با بچهامون رو بدونیم نهایت لذتش رو ببریم چون دوباره دلمون برا این روزاشون تنگ میشه، امیدوارم مادرشدن قسمت هم چشم انتظارا باشه🙏

۲ پاسخ

اوهوممممم🥹🥹🫠🫠🫠

منم عین شما ....
یه روز همه تاپیکو پاک کردم و کلی باهاش خاطره ها رو مرور کردم 🥹
قشنگ ترین اتفاق زندگی یک زن مادر شدنش هست و بس

سوال های مرتبط

مامان آبان مامان آبان ۲ سالگی
یادداشت‌های تولد / قسمت سوم
پسرکم!
یادم نیست چن روز از تولدت گذشته بود که رفتم بیمارستان جم تا اون دکتر بیهوشی رو پیدا کنم. همون که با گوشی ازمون فیلم گرفته بود رو میگم. ولی نتونستم. نشد که نشد.
اولش خیلی دمغ شدم ولی بعد فک کردم شایدم بد نباشه. شاید اصلا بهتر باشه شاهد این دیدار، فقط من و تو باشیم. فقط خودمون بتونیم درباره‌اش حرف بزنیم. جای ديگه‌ای ثبت نشه و موجود نباشه. مثل یه لحظهٔ تاریخی-اسطوره‌ایِ باشکوه، اثیری و رازآلود. نمی‌دونم... مثلا مثل لحظهٔ چشم تو چشم شدن پنه‌لوپهٔ وفادار با اودیسه وقتی اودیسه بالاخره بعدِ بیست سال از سفر برگشت یا... مثل آخرین نگاه آنتیگونه به چشمای برادر مرده‌اش قبل اینکه بالاخره بذارتش تو خاک. دربارهٔ این لحظه‌ها فقط تو کتابا خوندیم. هیچ کس اینا رو به چشم ندیده، هیچ دوربینی نمی‌تونسته اینا رو ثبت کنه که اگر می‌دید و ثبت می‌کرد دیگه پنه‌لوپه و آنتیگونه نمی‌شدند.
آره اصلا اینطوری بهتره. بذار تجربهٔ بقیه از دیدار من و تو، از وسط واژه‌های ما بگذره. بذار حتی رو تجربهٔ خودمون هم رد زمان بیوفته. تا هرچی زمان ميگذره، اون روز برامون جادویی‌تر بشه، سختی‌هاش کمرنگ‌تر و قشنگی‌هاش پررنگ‌تر بشه. من به این میگم رد زمان. مثل رد شفافی که حلزون‌ها موقع راه رفتن از خودشون به جا میذارن. آره جانِ مادر بذار فقط کلمه‌ها شاهد ما باشن.

کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند
آن لحظهٔ گریختهٔ جاودانه را
(ژاک پرور / ترجمهٔ نادر نادرپور)
مامان کنجدکوچلو مامان کنجدکوچلو ۲ سالگی