کار عمو درست نبود ولی شما باید با دخترت حرف میزدی اونم راه بدن ...
اونم بچس ...
اگر برعکس هم بود شما ناراحت میشدی
خب اون بچه یک سالشه کوچیک خیلی
نباید راهش ندن که داخل اتاق
بنظرم باید به بچه ها داخل اتاق میگفتید که بزارن اونم بره تو اتاق بپیششون
دیگه وقتی چند تا بچه هستن رفتن تو اتاق درو ببندن بقیه رو راه ندن درست نیست که
کار بچه ها خیلی زشت بوده
رفتوامد اصلااا نکن
ادمای نفهم
اینکه بعدا شوهرت بگه اشتباهه همون لحظه باید میگفتی
من تو اینجور مواقع سریع از پسرم دفاع میکنم. البته کسی هم دعواش نمیکنه نمیدونم خیلی دوسش دارن یا از من میترسن😂
مامان نبات شما اخلاقت خیلی شبیه ب منه خیلی حساسی خیلی دقیقی و زود رنجی این اتفاق و نمیگم ولی کلا پیام های شمارو خیلی میخونم میبینم شماهم مثل من خیلی سخت میگیری و زود عصبی میشی وچون سیاست نداری همیشه مقصر جلوه داده میشی منم همینطورم منم همه مشکلای شمارو دارم با جاریم تویه ساختمونم ولی سعی کن از این ب بعد خودت با احترام مشکل و حل کنی اگر همونجا با احترام ب برادرشوهرت میفهموندی کارش اشتباهه مطمئنن اونم از کارش پشیمون میشد مثلا میگفتی عموجونش دخترم خیلی کوچولوعه و از قصد درو نبسته و از این حرفا بنظرم اگر بخای با شوهرت جلو بری فردا برات حرف میکنن ک میخای بین دوتا برادر دعوا بندازی
گلم درکت میکنم من کسی اگه بچمو دعوا کنه باهاش میرم تو قیافه
انقدر جلو همه به بچم احترام میذارم و قربون صدقش میرم که بقیه هم عین من احترام میذارن بهش و مهربان خانم صداش میکنن
ولی یه چیزی بگم ازم ناراحت نشو مادرانه میگم اصلا نذار دخترت دراتاق رو ببنده چه وقتی تنهاست چه وقتی با دوستشه
اول اینکه براش عادت میشه دوم اینکه بزرگتر بشه خیلی اتفاقا و صحبتها پشت همون درهای بسته که والدین بیخبرن اتفاق میفته
تجربش رو داشتم که میگم
من خودم بلوغ زودرس شدم چون فامیلمون که ۴سال ازم بزرگتر بود خیلی مسائل رو بهم گفت از جمله پریودی نوع باردار شدن و ...
و همه هم فکر میکردن چه دختر محجوب و خوبیه سرش قسم میخوردن
پسرم با دختر عمش دعوا کردن پدرشوهرم اومد بچه رو بغل کرد داد زد سر پسرم چرا بچه رو هل دادی خودشو داشت پاره میکرد مرتیکه منم از اونموقع نمیرم اونجا
باید همون لحظه محترم برخورد میکردی باهاش میگفتی یه بار دختر من دم پنجره بود برادر شوهرم داد زد برو کنار من همون لحظه گفتم دیگه سرش داد نزن با لحن دیگه هم میشه تذکر داد
اره باهمدیگه بد میشن مادرشوهرم هم که بفمه من گفتم میگه تو میخای اینارو به جون هم بندازی
برادر شوهر منم بخاطر اینگه میخاست بخوابه دعواش کرد ولی من به شوهرم نگفتم که داداشت اینکارو کرده
همه دارن ناراحت نباش منم اون روز جای خونه مادر شوهرم نشسته بودیم پسرم ۹سالشه با دخترم واسه گوشی دعوا میکردن برادر شوهرم مجرده یدفه اومد بیرون چنان پسرم دعوا کرد گفت یباردیگع سرو صدا کنی میام میزنم نصفت میکنم انقد حالم بدم فقط خواستم گریه کنم وقتی اشک پسرم دیدم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.