شب‌های بارداری، شب‌هایی جادویی‌ان—نه فقط به خاطر بی‌خوابی، بلکه چون یه مکالمه‌ی بی‌صدا بین دل مادر و نفس‌های نازکیه که هنوز شنیده نمی‌شن. این گفت‌وگوی خیالی بین من و کوچولوی تو دلیم، از دل یک شب آرام😊😊

مادر
امشب باز بیدارم عزیزم... تو خوابی؟ یا مثل من، مشغول خیالی که تازه داری یاد می‌گیری؟

جنین
من اینجام، توی آغوشی که پر از عشق و زمزمه‌ست. صدای قلبت می‌شه لالایی‌ من...

مادر
هر بار تکونت رو حس می‌کنم، انگار دارم یه جواب کوچولو ازت می‌گیرم.
یه سلام بی‌صدا، یه دوستت دارمِ بی‌کلمه...

جنین
من هنوز حرف نمی‌زنم مامان، ولی عشق رو بلدم.
از همون لحظه‌ای که صدای تو شد دنیام، فهمیدم دوست داشتنت رو...

مادر
منتظرتم. با شوق، با ترس‌های کوچیک، با آرزوهایی که شونه‌هاتو خواهند ساخت.
تو هنوز نرسیدی، اما توی شب‌هام قدم می‌زنی...

جنین
من از خیال تو متولد می‌شم...
از صبر شبانه، از نور مهتابی که هر شب می‌تابه روی شکمت...

۴ پاسخ

ایشالا به وقتش بیاد خدا همه فرشته کوچولوهارو سالم نگهداره🥹

چقدر قشنگ بود...خودت نوشتی ؟

👏آفرین مامان هنرمند

ای خداااا😭کی میشه بیای بغلم پسرم صبرم سر اومده

سوال های مرتبط

مامان سیدعلیسان👼🏻💙 مامان سیدعلیسان👼🏻💙 ۴ ماهگی
---

برای علیسانِ عزیزم
از مامان… به تو، قلبم.

سلام پسر قشنگم…
وقتی این نامه رو می‌خونی، شاید بزرگ شده باشی، شاید هنوز بچه‌ای… ولی بدون که این کلمات از دلی میان که از همون لحظه‌ای که فهمید توی وجودش داری رشد می‌کنی، عاشقت شد.

من و بابات همیشه دلمون می‌خواست اسمت "علی" داشته باشه… یه نشونه از بزرگی، از مهر، از ایمان.
و وقتی اسم علیسان رو شنیدم، یه چیزی تو دلم لرزید—یه حس نور، شکوه، نرمی و قدرت با هم.
همون لحظه فهمیدم این اسم برای توئه… چون تو، همون نوری هستی که توی تاریک‌ترین روزای من تابیدی.

علیسان جان…
هنوز ندیدمت، ولی هربار که اسمتو می‌گم، لبخند می‌زنم.
هروقت توی دلم تکون می‌خوری، حس می‌کنم داری جوابم رو می‌دی…
یه جور خاص، یه جوری که انگار خودت می‌دونی من چقدر عاشقتم.

من قول نمی‌دم همیشه همه‌چیو بلد باشم، یا هیچ‌وقت خسته نشم…
ولی یه چیز رو با همه‌ی وجودم قول می‌دم:
که همیشه، تا آخرین نفس، پناهت باشم…
صدات، لبخندت، اشک‌هات، همه‌شون برای من ارزشمندن، چون تویی… علیسان من.

وقتی این نامه رو می‌خونی، یه لحظه چشم‌هاتو ببند…
و بدون که من، مامانت، از روزای قبل تولدت، با قلبی پر از عشق، داشتم بهت فکر می‌کردم.

دوستت دارم، همیشه و تا ابد❤️❤️
مامان ""
مامان نقل نبات مامان نقل نبات هفته سی‌وهشتم بارداری
«خدایا، من خسته‌م... ولی تنهام نذار»
من، یه زن باردارم...
نه اونجوری که توی عکس‌های قشنگ و تبلیغای کودک می‌بینی…
نه با لبخند و دست روی شکم و نور نرمِ صبحگاهی...

من یه زن باردارم...
با استراحت مطلق،
با یه دهانه‌ی رحمی که دکتر گفته ممکنه بچه‌م زود بیاد…
با یه تخت که شده زندون تنهایی‌هام…
با پاهام که دیگه جون ندارن،
با کمری که از بس بی‌حرکت مونده، درد می‌کشه...
می‌ترسم...
از اینکه یه روز بچه‌م بی‌هوا بیاد…
از اینکه نتونه نفس بکشه...
از اینکه نباشم کنارش...

خدایا...
هیچ‌کس نمی‌دونه توی این خونه‌ی ساکت،
من با هر ضربه‌ای که بچه‌م به شکمم می‌زنه،
قلبم یخ می‌زنه… که یعنی الان داره میاد؟ یعنی الان؟
هیچ‌کس نیست بغلم کنه بگه: "نه عزیزم، فقط داره بازی می‌کنه..."

من خسته‌م خدایا...
از ترس، از تنهایی، از تحمل، از قوی بودنِ اجباری…

فقط تویی که شب‌ها صدای خفم رو می‌شنوی، وقتی می‌گم:
خدایا، من دیگه نمی‌کشم…
دیگه نمی‌تونم قوی باشم…
منو نگه دار... لطفاً منو نگه دار...




و خدا، آرام و بی‌صدا، در دل مادر زمزمه می‌کند:

من این اشکاتو شمردم،
این روزای درازو دیدم…
هر روزی که روی تخت موندی، هر دردی که توی دلت چرخید،
یه تار از تارهای وجود اون فرزندتو ساخت.

دخترم...
من تو رو انتخاب کردم برای نگه داشتن این جان کوچیک...
نه برای اینکه بسوزی،
برای اینکه بدرخشی تو تاریکی،
که بچه‌ت وقتی بزرگ شد،
بدونه مادرش چه قهرمانی بوده.

قول نمی‌دم که درد نباشه…
ولی قول می‌دم توی هر لحظه‌ش کنارت باشم.
و اون لحظه که بچه‌تو می‌ذارن رو سینه‌ت،
من اشکاتو پاک می‌کنم و می‌گم:
"دیدی که شد...