۱۰ پاسخ

تا دو سال پیش تو یه ساختمونی ک خود شوهرم زحمت کشید رو باباش ازش گرفت
۶ سال اونجا بودیم یعنی حرفی نبود ک نزنن ،دو ساله اومدیم نزدیک خانوادم هر بار ک میرم خونه مامانم ب ساعتی نمیمونم چون میمونم حرف می‌شنوم دعوام میشه با مامانم
میخام کمتر برم ولی نمیشه کارم میوفته بهشون هرچند ک اصن نگه هم نمیدارن
نرو نبر ،من قاطع حرفم رو زدم بعدش نشستن گفتن ک داریم با بچه ها بازی میکنیم هی گفتم هی گفتم دیدم فایده نداره دیگ کمتر رفتم و اومدم
شما هم نبر نرو دلیلت هم بگو چ پدرت چ مادرت
حتی با همون برادرت هم برخورد کن گلم

نگاه خواهر این راهی که هستی ما تا آخر رفتیم.شوهرمن از ابتدا مجردی شده بود نون بیار خانواده و حمال اینقدر بزرگش کرده بودن الکیا که فقط ازش بکنن.جهیزیه بخر عروسی ۵ تا از خواهر برادراش بگیر .و....تا زمانی که اومد برای من دست خالی باز اوایل از دواج هم حقوقمون نصف میشد .تا الان که شوهرم شده صاحب دوتا بچه خرجش به دخلش نمیاد همه ازش فاصله گرفتن .حتی یه زنگم نمیزنم بهش .تا داری میخوانت برای خودت نه برای پولت.خواهر هرچی من می‌گفتم تو گوش شوهر نمیرفت تا الان که خودش متوجه شده .تا مرد خودش بهش نرسه نمیشه عوضش کرد.

جدیداخانواده منم خیلی ب بچم گیرمیدن فرق گذاشتن بین نوه شون بدم میاد بخاطرهمین توجمع خواهرهام نمیرم. ولی دخترمن انقد دوسشون داره

دقیقا خانواده منم همینجورن، تندتند زنگ میزنن که بیا چرا نمیای،وقتی میرم همش پسرم دعوا میکنن، اکثرا حتی یه چایی هم دستم نمی‌دن، اونجا میرم همش باید خودم چایی و غذا درست کنم بااینکه خودشون زنگ زدن، ولی مجبورم برم چون یکسره دستمون جانسون درازه. شوهرمم بی عرضه هست و همش به همه بدهکاره، برا همین من مجبورم منت همه رو بکشم. یادش بخیر مجرد بودم شاغل بودم ،همیشه کمک خرج خانواده ام بودم ،استقلال مالی داشتم اما از روزی که ازدواج کردم ،نتوتستم برم سرکار، الان به همه حتی بغال سرکوچه هم بدهکاریم.جوری شده خواهرای مجردم بهم چندبار تیکه پروندن ،بخاطر بی غیرتی شوهرم، واقعا کاش میشد یکی کمکم میکرد از شوهرم جدا میشدم .

منم پارسال با مادرو برادرم تویه کوچه بودم انقدر اعصابمو خورد میکردن خداروشکر الان رفتم یه شهر دیگه از دستشون را حت شدم

منم قبلا زیاد میرفتم ولی خب احترام زیاد نداشتیم خودم همسرم یا تیکه میپروندن ولی حالا هفته ای یکبار میرم راحتم... بنظرم بمون خونت که بهترین جایه

ب خاطر پسرت بمون و اگ مشکلی هست بساز زندگیو...من از جنگ ها برگشتم و فهمیدم درست نیست ادم با بچه برگرده خونه باباش،منم دخترم با خواهرم هی لج میکردن و منم چندوقت پیش قصد جدایی داشتم همش بهم بر میخورد از رفتارشون.اما خب درکل پدر و مادرن دگ ...من تصمیم گرفتم بمونم و با سختی ها بجنگم حتی اگه همه چی برخلاف میلم باشه چون اینطوری دخترم ارامش بیشتری داره ازینکه کنار مامان و باباشه ...

ان شاالله همیشه دلت خوش باشه عزیزم،،،اگه زندگیتو دوست داری جدا نشو،،

کمتر برو ناراحتی تو هم بگو

بهترین کار اینه ک ب روشون بیاری و خیلی خیلی خیلی کم بری

سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۴ سالگی
سلام‌ خوبین خوشین انشاالله
مامانا من‌ دخترم تو مهدشون ناهارمیخورن و مهدشونم مهد خیلی خوبیه بعد چن روز پیش ک از مهد اومد بهم گف ک مامان منو دوستم غذای مونده بقیه بچه هارو خوردیم من تعجب کردمو با دخترم حرف زدم ک درست نیستو اینا امروز با مدیر مجموعشون صحبت کردم و گفتم ک حواستون باشه ب بچه هاو بهداشتی نیس اینکارو من بچمو ب شما سپردم اعتماد دارم بهتون گفتن ک امکان نداره همچین اتفاقی افتاده باشه گفتن ما ب تعداد همه بچه ها غذا سرو میکنیم و بعد بچه هارو صدا میکنیم بیان سر میز و ممکنه چند نفر غیبت کنن غذاشون رو میز میمونه و حتمااز اون خورده و ما ب بهداشت و اینا وسواسی عمل میکنیم و ازاین حرفا ک واقعا تمیز هم هست مهدشون..بعد گفتم باشه و گفتمم ک کلا دوبار برا دخترم نریزن غذا و ی دفعه بخوره کلا چون یکم اضافه وزن داره..خلاصه الان باز از دخترم پرسیدم گف نه مونده غذای بچه ها بود ک یکم تو بشقابشون مونده بود و اینکه بقیه مربیاو بچه ها رفته بودن ی اتاق دیگه دخترمنو یکی دیگه از بچه ها با اشپز سر میز بودن ک دخترم میگه خاله ک خانوم اشپزه حواسش نبود ب ما ندید و دوستم گفت ک بیا این پلوهارو بخوریم منم خوردم کسی ندید مارو..دخترم طفلکی گفتم‌اون غذاها دهنی بود شوک شد اصلا چون از رو ندونستنو حرف دوستش اینا این کارو کرد بقیه باید حواسشون میبود..حالا بنظرتون من مدیرش پیام بدم‌بگم ک واقعا همچین اتفاقی افتاد و انقد با اطمینان نگه و حواسشون بیشترجمع باشه
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۵ سالگی
مامانا پسر من با این کارش عذابم میده موندم چه رفتاری کنم، زور گیره تو مهد اسباب بازیه بچه هارو میگیره یا بازیشونو خراب میکنه، امشب با خواهرشوهرم رفتیم خانه بازی خواهرشوهرم قبلا مهد کار میکرده و دو تا بچه بزرگ داره
امشب با یه بچه دوست شد تو حیاط خانه بازی عالی بود تو پارکم عالیه ارتباط گیریش ولی پای اسباب بازی میاد وسط خیلی بد میشه، تو پارک از کسی چیزی نمیگیره ولی میفهمه تو خانه بازی و مهد اسباب بازیا مشترکه زور میگه.....
دوستش تو یه ماشین داشت اسباب بازیارو میریخت این اقا رفت ماشینو ازش گرفت من دخالت نکردم بار اول یعنی خواهرشوهرم نزاشت گفت تو چیزی نگو بزار از پس هم برمیان
سری دوم رفت خونه ای ک ساخته بود خراب کرد من رفتم گفتم نکن چرا اذیتش میکنی سری سوم رفت خونشو هول داد من از خانه بازی اوردمش بیرون..........
حالا خواهرشوهرم میگه تو حساسش میکنی جلو بچه ها دعوا نکن خب چی کارش کنم بزارم زور بگه بزارم بچه هارو اذیت کنه الان تربیت نشه دو روز دیگه این عادتای زشتش باهاش میمونه من دلسوز بچمم دوست ندارم سر این رفتاراش دوستاشو از دست بده.