سوال های مرتبط

مامان دلا مامان دلا ۱ ماهگی
خلاصه ک دیگ تاماماهمراهم میخاس بیادمامای بخش ک مخصوص من بودکه خیلییییییی مهربون بودااومدم دوباره معاینه کرذگفت ۴سانت شدی و انژیوکت وصل کردوان اس دی و….دیگ ماماهمراهم رسیدوباهماهنگی‌ماماهمراهم و مامای بخش دوز پایین کم کم امپول فشاربهم تزریق کردن چون اصلا درد نداشتم خلاصه همین روندپیش رفتیم دوز پایین امپول فشارزدن من کم کم دردام شروع شده بودولی دردای ۳.۴دقیقع یباربودهی دوزشو بیشترکردنودیگ دردام شد۴۰.۵۰ثانیه ای یبارماماهمراهم بلندم کرد‌ ورزش کردیم معاینم کردگفت ۶سانتی و پیشرفت عالی داشتی دیگ دردام کم کم شدید شدبهم گفتن اگ میخای اپیدورال تزریق کنیم برات من گفتم ن نمیخام و میتونم تحمل کنم دردای زایمان عین دردپریودیه منتهایخورده شدید ترویکم غیرقابل تحمل ترولی بازم من میگم بستگی ب خودت داره همش
بعددیگ واقعا دردام زیادبوداصن جوری میگرفت ک خیس عرق میشدم و چک چک عرق میریخت زمین ماماهمراهم بلندم کرد دوورزش کردیم باورزشایکم دردام کمترمیشدولی بازم دردبوددد😂😬بعدیکساعت ورزش گفت احساس فشارتووعقدت نداری گفتم چرااحساس میکنم دارم مدفوع میکنم گفت بخاب بنم درچ وضعیتی خابیدم سری دادزد بیاین فول شده بعددیگ بهم گفت زوربزن زور زدم ماماهاودکتراام پیشم بودن من اصلااا دادو بی دادنکردم سعی کردم ارامش خودموحفظ کنموانرژیموذخیرکنم بخاطرهمین خیلی خوششون اومده بودازم خلاصه دیگ زور زدموبچه ب دنیااومد
مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۵ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان دنیا کوچولو مامان دنیا کوچولو ۵ ماهگی
مامان ارسلان مامان ارسلان روزهای ابتدایی تولد
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو روزهای ابتدایی تولد
سلام اومدم از تجربه زایمانم بگم روز چهارشنبه ۲حرکت بچم ضعیف شده بود رفتم زاریشگاه بهم نوارقلب وصل کردن گفتن خوب نیست باید سرم وصل کنیم یه چیز شیرین بخور دوباره بعد از نیم ساعت دوباره نوارقلب یکم خوب شده بود اما لازم دکتر سوند ایبوفیزیکال نوشت شنبه رفتم انجام دادم همه چیزخوب بود اما تنفس بچه سفر زده بود سونو دوباره بردم زاریشگاه گفتن تنفس بچه خوب نیست باید اگه نوارقلب خوب نبود بچه رو به دنیا بیاریم بستری شدم و نوار قلبش یکم بهترشد وگفتن باید باامپول فشار زایمان کنی ساعت ۱۲ظهر بود بهم ۶مهرماه بهم آمپول زدن دیگه کم کم دردام شروع شد یه سانت بود رحمم واسه ماما همراهم زنگ زدم گفت هروقت ۴سانت شدی میام سوند. واسم گذاشتن گفتن هروقت ۴سانت بشی میفته با آمپول فشار بعد ۳یا۴ساعت ۴سانت شدم دیگه دردام شروع شد ساعت۶ ایتا بود که دردام شدید شد تاساعت ۱۰ونیم همون چهارسانت بودم که ماماهمراهم اومد وبهم ورزش داد خیلی درد داشتم وتاساعت.۲ دردکشیدم و ورزش کردم ساعت ۲۲۰بود که پسرقشنگم به دنیا اومد بندناف دور گردنش و شکمش پیچیده بود خیلی ترسیدم ماما گفت بخاطر بندناف مشکل تنفس پیدا کرده بوده و خیلی شانس اوردی که حالش خوبه اما ممکنه بستری بشه امت خداروشکر تا ساعت ۴حالش خوب شو ومن وپسرم بردن بخش و یه روزم بخاطر خونریزی شدیدی که موقع زایمان داشتم وبخیه های خوردم نگهم داشتن وفردا مرخص شدم اومدم خونه خداروشکر الان همه چیز خوبه این عکس پسرخوشکم ایشالاهمه ی مامان زایمان راحتی داشته باشند
مامان نورا سادات🩷 مامان نورا سادات🩷 ۶ ماهگی
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۵ ماهگی
تا رسیدم چند سوال ازم پرسید گفت خانم بخواب معاینت کنم گفتم عمرا اگه بذارم خاطره بدی دارم تو این بیمارستان و معاینه کردن بچه اولم ۳۶هفته اومدم کیسه اب با ناخنتون که کاشت بود ترکوندید خلاصه گفت خانم معاینه نکنم تو راه خونه زایمان میکنی گفتم نمیذارم گفت شوهرت صدا کن بهش بگم گفتمش مردا چه میدونن از معاینه چیه بهش میگی میگه باشه معاینه کن دیگه منم مجبور بود وترس از دردی که داشتم گذاشتم معاینه کنه که یهو گفت خانم ۴سانت بازی سر بچه داره میاد بیرون رفت زنگ زد اتاق عمل گفت ارژانسی عمل بشم یکی بسر اومده یکی بریچه ۳۲هفته ۶روز منم بیشتر ترسیدم ترسم از اینکه بچه هام چیزشون بشه از عمل نترسیدم ولیچر برام اوردن شنیدم که گفت همراه حمیدی منم گوشی زنگ زدم مامان شوهرم گریه میکردم میخوان عملم کنم مادر شوهرم فقط بهم دلداری میداد که من الان اسنپ میگیرم میام دیدم پرستار با علی بحث میکرد که چرا زود نیوردیش بچه داره به دنیا میاد من ولیچر اوردن من با گریه نگاه علی میکردم منو برن اتاق عمل ساعت ۱۷:۴۵بود وارد اتاق عمل شدم تمام ترسم ریخت قشنگ داشتن بام حرف میزدن که امپول تو کمرم زدن بعد چند دقیقه از کمر به پایین بی حس شدم شروع کردن به عمل کردن من هیچی نمیدیدم فقط میشنیدم که قل اول دراوردن گریه اشو شنیدم بعد چند ثانیه قل دوم اونم گریه کرد شروع کردن تمیز کردن شکمم بخیه زدن ربع ساعت طول نکشید هیچ دردی حس نمیکردم
مامان آقا ماهان مامان آقا ماهان ۱ ماهگی
سلامی از زایمان طبیعی من
من رفتم بیمارستان ۳۲ هفتگی گفتم ترشح زیاد دارم و اینا
بعد اینا تست آمینوشور ازم گرفتن مثبت شد گفتن کیسه آب ت نشتی داره باید بری بخش بستری بشی
منو بردن بخش منم همراهی نداشتم فقط شوهرم بود
ساعت ۱۲ شب زنگ زدم خاله م
آمد پیشم
دیگ خلاصه صبح شد دکتر باز آمد بالاسرم گفت باید بچه تو برداریم منم گریه زاری
با خودم گفتم بچه م نمیمونه۳۲ هفتگی
دگ خلاصه زنگ زدم مامانم آمد
هم وارد اتاق شد من گریه زاری
شوهرم آمد بهش گفتم بچه رو میخان بردارن رفت سرصدا کرد
۸ شب‌منو بیمارستان ب بهانه کیسه آب نگه داشتن هی نوارقلب هی قندمو کنترل میکردن هی سونوگرافی
دیگ با رضایت خودمون ترخیص شدم
رفتم پیش متخصص زنان گفت مشکلی نداری برو هر وقت درد داشتی بیا
منم خوشحال گفتم حالم خداروشکر خوبه
دیگ یه هفته گذش باز بچه م تکوناش کم شد
رفتم شب بیمارستان ان اس تی بگیرم
دکتر بخش آمد دید ۳۶ هفته و ۵ روزم
پرونده مو دید و فرستاد منو‌ برای زایمان
منم لباس زایشگاه پوشیدم فقط صلوات می‌فرستادم
منو‌بردن بالا زایشگاه
ماما همراه هم نداشتم