۹ پاسخ

آخی چ حس خوبی گرفتم عکسارو ک دیدم بغضم گرفت❤️🥹 پایدار باشین گلم

کدوم بیمارستان

واقعا طبیعی خیللللی سخته

اوووخودا عزیززززممم
چشم بد دور باشه ازتون الهی🫀

😍😍😍😍

ایشالااا همیشه کنار هم سلامت و خوشبخت باشین❤️😍
ماشالا بهت معلومه که خیلی قوی هستی طبیعی زایمان کردی

سزارین بودی؟ این قبل عمل یا بعدش؟

ای خدا😍
طبیعی بودی؟؟؟

ماشاءالله بهتون ازچشم بددور

سوال های مرتبط

مامان محیـــا جان💗 مامان محیـــا جان💗 ۵ ماهگی
اولین حموم دو نفره تو ۵۴ روزگی من و قلبم🥹💗
امروز برای اولین بار این ریسک قشنگ رو کردم و تنهایی بردمت حمام🤭
اخه تا بابایی بیاد شب میشه😶‍🌫️
و شبا بهتره ک نینی جون ها رو نبریم دوش بگیرن چون ممکنه دل درد بیاد سراغشون🥺

خونه مامانجونم که دوره بهمون 🙃بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم مگه نه؟!
صدای آب رو که شنیدی با دقت داشتی گوش میدادی و من از تو آینه محو تو شده بودم🥲❤️
یهو فکرامو بلند بلند به زبون آوردم:
قربون اون خدایی که تورو برا من آفرید و لایق دونسته برات مادری کنم😭
با بسم الله شروع کردم و تو تمام مدت خیره بودی به صورتم و من داشتم برات توضیح میدادم که چیکار میکنم…
کلیم صلوات فرستادم که همه چی خوب پیش بره شنیدی؟!😂
چیه این مادر که تماااام قدرت دنیا تو دلش جمع میشن برای پاره تنش…؟
الان حس توانمندی و استقلال میکنم و خوشحالم باهم داریم خودکفایی های جدید رو هی فتح میکنیم🤭💗😂
خدا حفظت کنه واسم روحُ جونم محیایِ من🤍

روزی همه آرزومندا بشه به حق شش ماهه امام حسین جانم🥹🤲🏻
مامان مهدی یار مامان مهدی یار ۲ ماهگی
منو پسرم یهویی 🥺🥺 خانومایی ک تاپیکام خوندن همراهم بودن. میدونن که پسرم ۳۲هفته به دنیا اومد. الان دوماهش شده خدایا شکرت که پسرمو سالم گذاشتی تو بغلم

خانوما میخوام یه چیزی رو بهتون بگم شاید مسخرم کنید شاید بگید دروغ میگم روزی که. میخواستم برم دکتر زنان. قبلش رفتم حموم. تو حموم زدن یه حسی پیدا کردم یه حسی ک کل بدنمو لرزوند. انگار یگی بیاد بهم بگه این آخرین حمومت تو بارداریته هنوز نرفته بودم دکتر ب شوهرم گفتم اگه الان بدنیا بیاد چی میشه. من حسه بدی دارم مخصوصا شکمم ک انقباضاتم دقیق تایم میشن. شوهرم گفت نترس چیزی نمیشه اون روز برا شوهرم کار پیش اومد. مادرشوهرمم دخترمو دادم تحویلش ب هیچکی نگفتم خودم تنها رفتم دکتر. تا رسیدم نوار قلبشو گوش کرد و بهم گفت قلبش خیلی ظعیفه دست و پامو گم کردم. ولی یه حس عجیبی اون روز داشتم انگار یکی همرام بود و بهم میگفت نترس بچتوسالم بغل میگیری یه جوری دل گرم بودم یه جوری استرسم کم بود. من اون روز تنها نبودم انگار خدا فرشتشو واسم فرستاده بود ک با اینکه همه دنبالم از ترس استرس داشتن من ناامید نبودمو با آرامش کامل وارد اتاق عمل شدم