۷ پاسخ

چه عجب یه انرژی مثبت دیدیم همه ناله شدن

شیرخشک یاشیرخودت؟ چ زودگرفتی؟ پوشکم گرفتی؟ سخته؟

آخی منم این مرحله را دارم ولی فک کنم پسرم دمار از روزگارم دربیاره سر شیر گرفتن چون به شدت وابسته اس

منم خیلی استرس اون روزارو دارم هنوز از شیر نگرفتمش این روزا واسه همه گذشت واسه ماهم میگذره خاطره میشن عزیزم شب اول و دوم خیلی سخته بعد اوکی میشن نگران نباش روزای سختی میگذرونی از همسرت کمک بگیر

ای جونم عزیزم ایشالله بسلامتی. اینم میگذره گلم

آخی عزیزم
سختیش سه روزه بعد از اون یادش میره

ان شالله عزیزم ، توکل بخدا

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۱ سالگی
از شیر گرفتن تدریجی

من خیلی تحقیق کردم این روش به نظرم خوب اومد
توی این روش خیلی آهسته از شیر میگیرین طوری که بچه خیلی کم اذیت بشه
هم اگه خودتون شیر می‌دین تولید شیر به مرور کم میشه
فقط صبر و حوصله زیاد میخواد
اول اینکه شما اصلا پیشنهاد شیر خوردن بهش نمی‌دین
در تمام روز سعی میکنین سیر بمونه که به خاطر گرسنگی سمت شیر نیاد
خب مرحله اول اینه که از وقتی بیدار شد تا چهار ساعت یعنی خواب بعد از ظهر اصلا نباید شیر بخوره تو این مدت همش باید بازی کنین یا برین بیرون یا....کلا حواسشو پرت میکنین که یاد شیر نیفته
تا چهار روز این روند ادامه پیدا می‌کنه
بعد شروع می‌کنین به گرفتن شیر بعد از خواب بعد از ظهر تا چهار ساعت بعد
اینم تا چهار روز ادامه می‌دین
خلاصه این روند رو اینقدر ادامه می‌دین که شیر خوردن بشه فقط موقع خواب
که اونو در مرحله آخر یهویی قطع می‌کنیم
تو این روند اگر بچتون با شیر می‌خوابه باید براش روتین درست کنین و کارای دیگه تا یاد بگیره بدون شیرم بخوابه (مثلاً بعد از شیر خوردن بزارینش رو پا یا تاپ یا ..... که اینطوری بخوابه)
مامان برسام مامان برسام ۱ سالگی
تجربم از قطع شیر پسرم(شیرخشکیه)
شروع کردم هر ۴روز ۳۰تا از شیر خشکش رو کم کردم
۴شب اول ۱۲۰تا. ۴شب دوم ۹۰تا. ۴شب سوم ۶۰ تا. بنا بود ۴شب اخر ۳۰ تا باشه،که توی شب دوم ۳۰تایی از ساعت ۳ونیم بیدار شد تا ۷ونیم صبح گریه و ناله که شیر میخواست با اب توی شیشه راضی نمیشد ولی کمک کننده بود،عاشق قصه گفتنه و هربار برای خواب میگه قصه اون شب دائم میگفت قصه بگو هی نازش مسکردم بوسش میکردم قصه میگفتم و روی پاهام تکونش میدادم بلاخره ۷ونیم صیح خوابید،اما دیشب تصمیم گرفتم اون ۳۰تارم ندم که امیدش کلا قطع بشه،موقع خواب خودش خواست که روی پام بخوابه و منتطر شنیدن قصه شد،ابشم توی شیکر ریختم بجای شیشه شیر،لوازم شیشه و شیر و ابجوشم از بالاسرمون قایمکی جمع کردم،اولش که گفت قصه بگو گفتم وسطاش گفت شیر گفتم نگاه کن ببین شیر نیست دیگه تموم شد و درکمال ناباوری قبول کرد و بقیه قصه رو شنید و خوابید تا امروز ساعت ۱۰ونیم،هر روز که بیدار میشد درخواست شیر میکرد ولی امروز بیدار شد بالا سرشو نگاه کرد دید چیزی نیست هیچی نگفت،دلم برای مظلومیتش سوخت😭😭من دلم برای همه لحظه هایی که بهش شیر میدادم تنگ میشه دلم برای روزایی که میتونستم شیر خودمو بدم و نشد میسوزه و دلم گرفته از اونایی که بهم ندونسته چیزایی گفتن و قضاوت کردن که چرا شیرخشک دادم،هیچوقت این ۲سال اول برسام رو یادم نمیره و یادم میمونه هیچکس بجز همسرم حرفای منو فهمید و فقط اون بود که منو باور کرد و زجرای منو دید و هر روز ازم سپاسگذاره،و دیشب بهم گفت تو چقدر خوب از پسش براومدی آفرین به تو وتلاشت🥰و الهی شکر که خدا قوت داد بهم که به اینجا برسیم امیدوارم تو مرحله های بعدی هم موفق باشم
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود