پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود

۳ پاسخ

منم‌وضعیت شما رو دارم مهر باید برم سرکار میخوام فردا شروع کنم از شیر بگیرم خیلی دلم براش میسوزه و کلی هم وابسته به شیر هست نمیدونم چیکار کنم

منم شوهرم میخواد ی سفر بره میخوام تا نیستش شروع کنم

ادامشم بگو عزیزم
منم دخترم خیلی اذیتم میکنه سر شیر
خیلی مشابه شماس وضعیتم

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت دوم
ولی روز سوم وحشتناک گریه میکرد
به حدی که گفتم الان رو دستم تلف میشه تا یک ساعت تا زیر گریه هلاک شد
روز اول و دوم یکم غذا خورد ولی از روز سوم تا روز ششم حتی آب هم نمی‌خورد
تو بیست و چهار ساعت یه بار جیش کرد پوشکش خشک خشک بود البته تاسه روز تو خواب بهش شیردادم
اون شش روز برمن شش سال گذشت
فقط کارم گریه بود نزدیک به دومیلیون هزینه ویزیت آنلاین دارو و شرکت در دوره بدغذایی کردم
وای توصیفش سخته شش روز دخترم جلو چشمام بود و بی قرار بد خواب و لب به هیچی نمی‌زد
تا اینکه روز هفتم کم کم بهتر شد الان شانزده روزه گذشته
خوابش خداروشکر عمیق شده یکی دوبار فقط بلند میشه
صبح ها زودتر بیدار میشه غذاش خداروشکر کمی بهتر شده
فقط وابسته تر شده و همش بهانه میگیره و بهم چسبیده ست
ولی اگه به عقب برگردم هیچ وقت اینکار رو نمیکنم
چون واقعا دخترم زجر کشید خودمم بدجور زجر کشیدم ولی راهش این نبود که بخاطر راحتی خودم و شوهرم که سریع از شیر بگیرم بخوام اینکار رو با دخترم بکنم
نییتم خیر بود چون من دخترم اینقدر بدغذا بود که روزی چند مدل غذا درست میکردم روزی که میخورد خوشحال ترین بودم و روزی که نمی‌خورد عصبی ولی برا از شیر. گرفتن این راه راه درستی نبود
مامان یسنا مامان یسنا ۲ سالگی
سلام، تجربه ی خودمو در مورد از شیر گرفتن، من اول سوره ی یاسین و بروج خوندم و ب دخترم فوت‌کردم، بعد با توکل ب خدا شروع کردم،اول حدود دو روز میان وعده هاشو حذف کردم،یعنی موقع بیدار شدن و موقع خواب بهش شیر میدادم، بعد شروع ب حذف شیر صبح تا ساعت 12 کردم،تا چهار روز، بعد شروع ب حذف شیر بعداز ظهر تا ساعت 18 کردم، یعنی از صبح تا قبل خواب ظهر بهش شیر نمیدادم،موقع خواب شیر میخورد و بعد دیگه شیر نمیدادم تا ساعت 18، البته حدود دو روز اول وقتی از خواب ظهر بیدار میشد بهش شیر میدادم، کم‌کم شیر شو حذف کردم،بعد چهار روز شیر شب شو حذف کردم تا موقع خواب،دبعد از اون شب موقع خواب بهش شیر دادم و دیگه شیر نصف شب شو حذف کردم، بعد فرداش دیگه در کل شیر شو حذف کردم و دیگه موقع خواب هم بهش شیر ندادم، امروز اولین روزی بود ک اصلا شیر نخورد، دخترم خیلی وابسته شیر بود، شیر ک نمیدادم کلی گریه و جیغ،ولی حوصله کردم،باهاش بازی کردم،بردمش بیرون،سرشو گرم کردم،خیلی بهش محبت کردم، دیشب نصف شب خیلی گریه کرد ولی کوتاه نیمدم و رو پام با لالایی خوابید، گریه ک میکرد میدید کوتاه نمیام اروم میشد،البته خیلی باید حوصله کرد، من هر روز از خدا کمک میخواستم، تو این مرحله فقط خدا میتونه کمک کنه،کمی سخت ولی با توکل ب خدا شدنی، اصلا هم ب تلخک و چسب برق نیاز پیدا نکردم،فقط موقع گریه و جیغ صبوز بودم و کوتاه نیمدم،امیدوارم همه موفق باشند، فقط محبت یادتون نره، من خیلی بهش محبت کردم ک خدای نکرده اعتماد ب نفسش پایین نیاد
مامان جوجه‍ طلآیی🐣 مامان جوجه‍ طلآیی🐣 ۱ سالگی
دیشب یکی از سخت‌ترین شب‌های بچه‌داری رو گذروندم.
چند شبه آرادو از شیر شب گرفتم و دیگه هم تابش نمی‌دم و دارم بهش یاد می‌دم خودش بخوابه. ولی دیشب… با اینکه پنج شب از شروع این روند گذشته بود، فوق‌العاده بی‌قرار بود.
هر نیم ساعت با گریه شدید بیدار می‌شد و شیر می‌خواست. وقتی می‌دید خبری از شیر نیست، خودش رو به در می‌کوبید که باز کنم و بره بیرون. وقتی منصرفش می‌کردم، آب می‌خواست و وقتی لیوان آب رو می‌دادم، روی من می‌ریخت و جیغ می‌زد.

ساعت شش صبح از شدت بی‌خوابی و خستگی دیگه نتونستم تحمل کنم و سرش داد زدم 😔😭
خدایا خیلی خسته‌ام… کاش مامانم کنارم بود که اینجور شب‌ها کمکم کنه.
ولی راه دوره و من تنها موندم. شوهرمم صبح باید می‌رفت سرکار، مجبورش کردم بره اتاق دیگه بخوابه چون بی‌خوابی براش خطرناکه؛ یه اشتباه کوچیک تو کارش می‌تونه جون آدما رو به خطر بندازه.

دست تنها بودم و خسته.
نمی‌دونم این روزا کی تموم میشه…
نمی‌دونم گریه‌های آراد از دندون بود، از دل‌درد یا چیز دیگه. فقط می‌دونم خیلی بی‌قرار بود بچم.

اینجور وقتا هول می‌کنم، نمی‌دونم باید چیکار کنم. حس می‌کنم خیلی بی‌تجربه‌م و یه مامان بد. خیلی خودمو باختم، خیلی… 😔
گاهی حتی به این فکر می‌کنم که کاش بچه نمی‌آوردم که حالا هم من و هم آراد این همه زجر بکشیم.
مامان دوتاتوت فرنگی🍓 مامان دوتاتوت فرنگی🍓 ۲ سالگی
سلام مامانا
لطفاً راهنمایی کنید چیکار کنم
دیشب شام به بچه هام الویه دادم ساعت ده شب تموم شدن ....یازده هم ماست پرچرب دادم با چهار شیره ... یازده و نیم خواستم بخوابونم تا 12.15 دخترم خوابید و 230تا شیر خورد..... خوابش نمی‌برد و شیر میخواست ...تو تاپیک قبلی گفتم همش بهونه میگیره .... از 4عصر هم بیدار بودن... 12,15خمابید دوباره 2.20بیذار شد گریه میکرد شیر میخواست ....آب دادم گریه کرد گفت شیر ..‌انقد گریه می‌کنه اشکاش میاد و داداشش رو هم بیدار می‌کنه .... بعد دوباره چهار بیدار شد .... و بعد ساعت هشت صبح .... شبا چی می‌دیم به بچه هاتون چی می‌دین که سیر میمونن...غذای برنجی هم دخترم زده شده خیلی نمیخوره...کلا غذا زیاد نمیخوره...شربت اشتها هم تازه یوروویتال شروع کردم براش هنوز تاثیری. ندیدم ...بنظر خودم غذا زیاد نمیخوره و شبا گرسنش میشه... دیگه تا صبح پوشک هم یبار عوض کردن بودم ...انقد شیر خورده بود نه صبح با گریه بیدار شد لباسش خیس شده بود نشون میداد .... از اونور هم پسرم چندبار بیدار شد شیر میخواست 😞😞
مامان نیهان🌙✨ مامان نیهان🌙✨ ۱ سالگی
تجربه من درباره از شیر گرفتن دخترم
چون خیلی ها میپرسن و این پروسه براشون سخته ،گفتم منم تجربمو بزارم بلکه کمکی باشه😘🥰 اول اینکه من از شیر روز شروع کردم،دخترم چهار بار در طول روز شیر میخورد. اول شیر ظهرش رو قطع کردم،‌ هر وقت میومد طرفم فوری بهش خوراکی میدادم و سرگرمش میکردم بازم با این حال نیم ساعت بعد میومد طرفم.رژ میزدم و بهش میگفتم بوویه. تا سه روز ، روز چهارم شیر عصرش رو هم قطع کردم ، به همین منوال بهش خوراکی و نوشیدنی مخصوصا شیر توی لیوان میدادم بخوره. کلا اب و نوشیدنی شیر و دوغ و آبمیوه طبیعی توی این زمان زیاد بهش بدین،من میدادم با نی بخوره که اشتیاقش بیشتر بشه برا خوردنش. بعد چهار روز شیر صبح هم قطع کردم. همین که بیدار می‌شد واسه شیر بهونه میگرفت، ولی من بهش میگفتم بیا بریم صبحونه بخوریم.بیا بریم نون و پنیر و چایی بخوریم ، بیا بریم جوجو (تخممرغ) بخوریم😂😂 بلندش میکردم می‌بردم سر سفره.گاهی چشماش بسته بود اصلا صبحونه نمیخواست لباسمو سعی می‌کرد بزنه بالا. که من محل نمیدادم.نازش میکردم براش تلویزیون میزدم.بازی میزاشتم که آروم بشه. آروم که می‌شد دیگه صبحانه بهش میدادم. تا یه هفته. تا رسیدیم به شیر شب .شبا یک ساعت قبل خواب لامپا خاموش میکردیم که بخوابیم. اونم برا خودش بازی می‌کرد توی تاریکی تا خوابش میگرفت بعد که میومد سمتم منم فوری میزاشتم رو دوشم تکون میدادم تا بخوابه یا میزاشتم رو پاهام وقتی گیج خواب شده بود. بعد دیگه الان چند روزه کامل گرفتم خداراشکر. انشالله خدا کمک همه مادرا باشه راحت از شیر و پوشک بگیرن.
مامان پناه مامان پناه ۱ سالگی
همه میگن بچه رو کمتر از دوسال از شیر نگیر ولی به نظرم نمیشه یه نسخه رو برای همه پیچید
دختر من به شدت وابسته ی شیر بود ،توی طول رور کلا من همش یه سره داشتم شیر میدادم و بهم آویزون بود حتی سر سفره هم من غذا میخوردم دخترم رو پام داشت شیر میخورد،شبا هم که قشنگ 10 بار بیشتر بیدار میشد شیر میخورد حتی اگر سیرش میکردم و کلی به زور و بازی بهش غذا میدادم باید مثل پستونک تو دهنش بود،نگین چرا شیر شبو قطع نکردی چون من تمااام سعی خودمو کردم ولی نشد که نشد و برای دختر من تعریف نشده بود که صبحا میشه شیر بخوره و شبا شیر نمیتونه بخوره و اینکه کلا دخترم بدون شیر نمیخوابید یعنی کلا با سینه خوابش میبرد وشیر شب باعث خرابی دندونش داشت میشد و روی دندنش لکه افتاده ..
غذا هم یا کلا نمیخورد یا کم میخورد چون شکمش رو با شیر سیر میکرد و کلا بعد از یکسال و نیم وزنش به 9 کیلو هم نمیرسه😑😢
و اینکه من یکسال و هشت ماه بود آرزوی خوااااب داشتم و چون خودش شبا تا صبح شیر میخورد خواب آرومی نداشت و میگن بچه تو خواب رشد میکنه ولی حتی یک ساعت خواب عمیق نداشت😑
خلاصه دوست داشتم تا دوسالگی بهش شیر بدم ولی درحقش لطف که نمیکردم هیچ،باعث ظلم بهش داشتم میشدم چون بعد از یکسالگی هم اولویت با غذا هست نه شیر مادر
خلاصه یکسال و هشت ماه کامل شیر خورد و تصمیم بر این شد که اول یکسال و نه ماه ازش شیرو بگیرم و تماااام
و پنجشنبه صبح چسب زخم زدم روی سینم و یه تیکه از موهام رو چیدم و زیر چسب زخم وصل کردم و گفتم اوف شده ،شب اول خیلی گریه کرد ولی بعدش کم کم باهاش کنار اومد،الانم شبا یه بار بیدار میشه آب میخوره و میخوابه
با امروز شش روز هست شیرو قطع کردم و به شدت از کاری که کردم راضی هستم و بی نهایت از تصمیمم خوشحالم😍
مامان 🍓شایلین🍓 مامان 🍓شایلین🍓 ۱ سالگی
سلام دوستای خوبم تجربه از شیر گرفتن شایلین:
شایلین از بدو تولد به انتخاب خودم شیرمادر میخورد و پستونک دهنیم نمی گرفت... و فقطم با شیر میخوابید
رفته رفته وابستگیش به شیرمادر بیشتر میشد و شبی چند بارم واسه شیر بیدار میشد و این اواخر حتی غذاها و میوه های مورد علاقشم نمیخورد
و از ۱۸ ماهگی دیگه هیچ وزنیم اضافه نکرده بود و تصمیمم این بود اواسط شهریور از شیر بگیرمش
یکشنبه گذشته نوبت چکاپ پیش دکترش داشت
دکترشم تصمیمونو واسه شیر گرفتن تایید کرد که تدریجی و از وعده های روز شروع کنیم
از دکتر که برگشتیم ساعت ۹ شب بود و آخرین باری که شایلین شیر خوره بود ۳ بعداظهر بود
دیدم بهونه ای واسه شیر نمیگیره کلی باهاش بازی کردیم و بهش غذا و میوه دادیم و ۱۱ شب شد و همچنان شیر نمیخواست
به همسرم گفتم راستش من خیلی حوصله روش تدریجی ندارم😩 چون هم زمانبره هم اواخر شیردهی بخاطر وابستگی شدددید شایلین به شیر بشددددت کلافه و عصبی شده بودم
تصمیم گرفتیم که دیگه از همون شب بطور کامل شیرشو قطع کنیم
و شایلینو گذاشتم رو پام و در عین ناباوری خوابش گرفت هم هم کلی بازی کرده بود و خسته بود هم با غذا و میوه سیر شده بود
همین که خوابش گرفت و گذاشتمش تو تختش بغضم تررررکید و با صدای بلند زدم زیر گریه خیلیییی خیلییییی دلتنگ و ناراحت شدم ...
خداروشکر خوابید تا ۵ صبح
بیدار که شد شیر میخواست و بهونه گیر شده بود و تو خواب غر میزد دیگه ۶ بیدار شدم و بهش صبحونه دادم که بخوابه باز بهونه شیرو داشت همسرمم گفت برو اتاق خودمون که نبینت من میخوابونمش و اونروزو مرخصی گرفت که کمک حالم باشه شایلینم خداروشکر خوابید تا ۱۰ بعدشم با باباش رفتن بیرون دو ساعتی و ظهرم باز رو پام گذاشتمش خوابید
یه بهونه هایی واسه شیر داشت اما خیلی گیر نمیداد