ی زمانی هی میامدم تو گهواره و هفته بارداریم و نگاه میکردم می‌دیدم دارع زیاد میشه هی کیف میکردم و ذوق میکردم ک دارع می‌ره بالا. الان میام میبینم سن پسرم دارع می‌ره بالا دلم نمیخاد زودبزرگشه ولی الان میبینم چشم بهم زدم رسید ب ۸ماه و من نفهمیدم کی گذشت

منم نسبت به دختربزرگم این حس داشتم میگفتم وای داره بزرگ میشه ديگه هرگز برنمیگرده کوچولو شه ولی وقتی بزرگ میشن خیلی بهتر میشن دخترم الان میشینه بامن حرف میزنه کیف میکنم ،الان میخام حلماهم زود بزرگ شه

وای آره واقعا
ولی من از زایمان میترسیدم هیچ وقتم بهش فکر نکردم حالا از بزرگ شدن دخترم میترسم

دقیقا

وای منم این حسو دارم..هی میگم چجوری من اون موقع هر روز سن بارداریمو چک میکردم ولی الان نه تنها اون نه ماه سپری شده بلکه ی هفت ماه دیگه هم گذشته ..تو زایمانمم همین بودم.چون میترسیدم هی به خودم میگفتم اوووو کووووو تا نه ماهگی و زایمان..وقتی فک میکنم هفت ماه از زایمانم گذشته ی حس عجیب گذر عمر و زندگی بهم دست میده..انگار زندگیم رفته رو ۲x ...نمیدونم چجوری بیانش کنم ولی کلا ی حس عجیبی دارم در خصوص گذر عمر