۱۴ پاسخ

واقعا؟من دوتا بچه پشت سرهم دارم بشددددت دعوا میکنن اذیت میکنن من خودم بخاطر این که خستشون نکنم یدف دو هفته یا ده روزی یه بار میرم خونشون ولی هر وقت میرمم عشق میگنن با دوتاشون ده روز نمیرم ولی بعدش میرم دو تا سه روز میمونم ...و بشدت هم از وجود بچه هام لذت میبرن با این گه واقعا شلوغا ...جایی که میبینی دوست ندارن باشی نباش جانم حتی اگه بچه تم بخاد

وااا داریم همچین مادرایی😐

خب ببرش پارک و کلاس و ... بگو مامان مریضه یه مدت کم میریم کم کم از سرش میفته ... به خودت و بچه هات ارزش قائل شو

بخاطر بچه هامون مجبوریم شاد باشیم و کم نیاریم

من فکر میکردم خودم فقط تنها و بی کسم
من روز اولی که سزارین کردم اومدم خونه مامانم رفت خونشون گفت کارام مونده خودم پاشدم برای خودم سوپ درست کردم درسهای پسر بزرگترم گفتم با اینکه شب قبلش اصلا نخوابیده بودم و به شدددت درد داشتم
در حالی که من تو همه عمل‌های مامانم همراهش بودم میگه فقط با تو راحتم پیشم بمونی
آدم دلش میشکنه

شاید اذیت میشن حوصله شون نمی کشه آدم از یه سنی به بعد واقعا اذیت میشن اونا رو هم باید درک کرد

والا آدم ب چیزای شک میکنه؟؟بچه ای دیگه ای هم ب غیر از شما دارن با اونا هم همین برخورد دارن

هروقت بخوان بچمو ببینن میان خونه خودم ولی من شاید ۲ ماه بیشتر نرفتم خونه مامانم

مامان منم میگه چون شیطنت میکنه یهو میره سراغ کابینتو طرف و طروفام ممکنه یه بلایی سر خودش بیاره من میترسم بعد چیزیش بشه من خودمو مقصر میدونم

وااااا چ زشت . رفتازشون ب نظرم اصلا نرو وقتی نمیخوان

ینی چی واقعا😐😐نرو جانم برک پارک شهر بازی

نرو عزیزم یه سرگرمی براش پیدا کن ولی اونجا نبرش

عجب مادری 🥺

به هیچ وجه نرو بچت ببر پارک از سرش بنداز وقتی احترام بچت نمیزارن نرو

سوال های مرتبط

مامان عزیزکم💙 مامان عزیزکم💙 ۱ سالگی
از شلوغ کاری کردن و حرف گوش نکردن بچه هاتون کلافه میشید؟؟؟من امروز آنقدر گریه کردم
چن روزه صبونه نخورده امروز دقیقا دوتا بند انگشت لقمه جلو پنجره بزور دادم بهش
کفشاش برمیداره وایمیسه جلو در در رو میکوبه میگم در در
بگم گرمه نمیریم بمونه عصر چنان گریه ای میکنه چنان اشکی میرزه که بیا و ببین
میریم بیرون تو زل گرما میگم دستمو بگیر میخوره زمین گریه میکنه دست نمیده میخوره زمین گریه میکنه زخم و زیل میشه
میگم بیا بغلم بریم بستنی بخریم بریم خونه گریه میکنه نه بغل نه تا بریم بستنی بگیریم برگردیم ۴۰ دقه طول میکشه تا برسیم خونه گرما زده میشه صبونه ای ک خورده بالا میاره باز گریه میکنه🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️حالا بماند که با گریه میاد خونه ها میگه بمونیم بیرون...
سوار ماشین میشیم میگه من باید بشینم پشت فرمون میگم نه خطرناکه دوباره شیون و گریه زاری از اول شروع میشه ینی هر کارمون شده با گریه و زاری خسته و کلافم با هیچکسم نمیمونه من یه نفسی بگیرم
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
مامان کوچولو مامان کوچولو ۱ سالگی
آبجیا یه مشورت
همسر من خیلی به هیئت و مراسم مذهبی علاقه داره خصوصا تو محرم و ماه صفر و قبل ازدواج با من هرسال با خانواده میرفتن مشهد ایام 28 صفر رو از وقتی با من ازدواج کرده هرسال یه جوری شده نرفتیم یبار بلیط نبوده یبار باردار بودم یبار بچه کوچیک بود امسال گیر داده که حتما میخوام 28 صفر اونجا باشم و منم میخواد ببره میگه اگه نمیای هم من میرم خانوادشم یعنی پدر مادرش میرن از طرفی هم بچه ی من واقعا اذیت میکنه نه تو کالسکه میشینه یعنی تو بازار چند ساعت گشتیم فقط اومد بغل من بغل کسی نمی‌رفت دیگه کتف هام داشت میشکست انقدر بغلم بود هرکار کردم گفت عمرا تو کالسکه بشینم دست نمیداد همش یا میدوید یا هم فقط بغل بخپا ماهیچه های شکمم درد گرفته انقدر بغلم بود یعنی برم با این وضع مشهد هم زهرمارم میشه نرم هم دلم میمونه همسرم با خانوادش رفته من نیستم نمیدونم چیکار کنم همسرم میگه کمک میکنم گاهی میمونی هتل یا مامانم کمکت می‌کنه که میدونم از پسش نمیاد چون ایشونم مسن چطور نگه داره
مامان امیرعلی جانم♥️ مامان امیرعلی جانم♥️ ۱ سالگی
مامانا الان یه کلیپی در مورد بچه دزدی تواینستا دیدم، گفتم بشما هم بگم خیلی مراقب بچه هاتون باشید،کافیه فقط یه لحظه از بچه هاتون غافل بشید بخدا جلو چشمتون بچه رو میدزدن، این اتفاق نزدیک بود امشب واسه بچم بیفته،هرموقع یادش میفتم دلم میلرزه، امشب منو خواهرم اومدیم خونه مامانم، خونه مامانم چون حیاط داره هر موقع میریم اونجا بچم می‌ره تو حیاط بازی میکنه، اون لحظه ای که بچم داشت بازی میکرد درحیاط باز بود منم داشتم با مامانم صحبت میکردم،خواهرم میگفت تو حواست نبود میگفت امیرعلی رفت دم در داشت تو کوچه نگاه میکرد میگفت من دوییدم برم بیارمش یکدفعه دیدم یه خانوم که از اتباع بود تقریبا یکی دومترم از پسرم فاصله داشته، میگفت خم شده بود سمت خونه مامانم به امیر علی نگاه میکرد،میگفت تا منو دید هول شد میگفت یکدفعه دویید رفت، بخدا الان که دارم اینو میگم ترس همه وجودمو گرفته، خواهرم میگفت داشت نگاه میکرد اگر امیرعلی تنهاس،کسی پیشش نیس، بچمو برداره ببره، تورو خدا دوره زمونه بدی شده مراقب دسته گلاتون باشید ، همش میگم اگر خدای نکرده زبونم لال بچمو میدزدید چه خاکی باید تو سرم میریختم