تجربه زایمان زودرس

✅️ پارت آخر ✅️

وارد اتاق عمل شدم باز اونجا هعی تکرار میکردن بچه ها عجله کنید این افته
انقد دیگ استرس کشیده بودم تموم بدنم میلرزید ب زور از تختی ک توش بودم رفتم تو تخت زایمان انقدم ک تختش باریک بود کم مونده بود بیوفتم چند بار
نشستم تا اپیدورال و بزنن خیلی از دردش میترسیدم از اینکه تکون بخورم و جا اشتباه بزنن چون کلن بدنم میلرزید 🫠
کمرمو بی حسی زدن و نفهمیدم اصلن چجوری زدن امپول و نه دردی نه چیزی
همون لحظه هم تموم از شکم به پایین بدنم گز گز کرد و بی حس شد و نمیتونستم تکون بدم ولی وقتی شکممو ضدعفونی زدن حس کردم بهشون گفتم ک گفتن اوکیه نترس
نمیدونم دقیق چقد گذشت ولی انگاری ک اصلن ۵ دقیقه هم نشد ک صدای گریه پسرمو شنیدم اوردن نشونم دادن
اون لحظه فقط میگفتم سالمه حالش خوبه گفتن اره بردن پاکش کردن اوردن باز نشونم دادن و صورتم نزدیک کردن
بهترین صحنه عمرم بود 🥲😍
بعدشم ک نفهمیدم چیشد و یه چرت خابیدم بعدشم پاشدم دیدم همچنان دارن میدوزن
بچمم رفت دستگاه بخاطر تنفسش
خداروشکر بهتر شده تا الان حالش خوبه گفتن احتمالن چند روز دیگ ببرن نوزادان و بعد مرخص بشه 🥺
از سزارین هم بخام بگم تا اینجاش واقن راضی بودم درد زیادش فقط شب اول بود و صبح ک پاشدم راه رفتم رفته رفته خیلی بهتر شدم البته با شیاف برگردم عقب باز نظرم سزارینه البته نمیدونم بعدن هم نظرم این باشه یا ن 😐

۱۱ پاسخ

فقط اون دکتری که هی میگفت کیسه اب نیست و ترشحه باید دهنشو جر داد😅
حالا خداروشکر که این راه رو به خوبی طی کردی
قدم نو رسیده هم مبارک 🪷🪷

بسلامتی گلم
یادمه سقط مکرر بودی
خداروشکر که الان نینیت سالم بغلته
منم سقط مکررم بعضی وقتا میگم یعنی میشه منم یه روز این حسا رو تجربه کنم خیلی برام دعا کن مخصوصا وقتی به کوچولوت شیر میدی

ب سلامتی عزیزم

الهی عزیزم انشاالله نی نی کوچولو زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه😘❤️
ولی چقد تجربه زایمانت شبیه منه🫠
منم طبیعی بودم قلب بچم افت کرد بردن برای سزارین

بچت چند کیلو بود عزیزم ریز نبود

سلام عزیزم لطفا جواب بده من ۳۶ هفته و یک روز با وزن ۲۳۰۰ ختم بارداری دادن بچه شما چند کیلو بود؟

خدارشكربخيرگذشت دكترتون كي بود؟

خودت سزارین خاستی

بسلامتی سختی زیاد کشیدی ولی ارزشش دارع بهترین حس تجربه کردی...خدا نی نی تو‌حفظ کنه پسرت ام زود میاد تو بغلت

خداروشکر
مرسی ک از تجربیاتت گفتی
ایشالا سالم باشید جفتتون

چند هفته بودی عزیزم؟

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۴ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان پسری مامان پسری روزهای ابتدایی تولد
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۲ ماهگی
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۱ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهار تجربه سزارین
اونم می‌گفت نترس مهم این نیس که حس کنی مهم اینه ک دردشو نمی‌فهمی اگه حس داشتی من اینجام تا کمکت کنم ولی مگ من حالیم میشد😂😑 منی ک نه ماه میگفتم نمی‌ترسم استرس ندارم منتظر بودم بدجوری باخته بودم اون لحظه
بنظر میرسه که من چون خیلی اونجارو بهم ریخته بودم با ترسم یکم منو گیج کردن یا اینکه همون بخاطر بی حسی بود نمی‌دونم ولی من دیگ بعد اینارو تک و توک یادم میاد مثلم یادمه صدای بچه رو شنیدم یکم بعدش آوردن پیشم یادمه ک یکی گف نبوسیا رژ داری ولی من کلش یادم نمیاد همین دوسه تا یادمه فقط دیگ وقتی ب خودم اومدم ک دیدم تو ریکاوری ام ساعت ۶ رفته بودم ساعت ۹ بود تمام بدنم داشت میلرزید فکم یجا بند نبود
حس میکردم سردمه ولی از سرما هم نبود بعدا گفتن بخاطر داروی بیحسیه
برگشتم دیدم بچه با یکم فاصله اونجاست یکی بالا سرش پرسیدم حالش خوبه چند کیلو بود گفت عالیه ۲ و ۹۰۰ بود گفتم من چرا اینجوری دارم میلرزم گف نگران نباش طبیعیه آورد ی دارویی زد یهو کلا رف لرزش ی نیم ساعت آروم شد بعد دوباره شروع کردم ب لرزیدن .....
#بارداری
مامان شازده خانوم🩷 مامان شازده خانوم🩷 ۶ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان زینب سادات مامان زینب سادات ۳ ماهگی
تجربه #زایمان_سزارین اورژانسی پارت چهار





دیگه نفهمیدم چیشد بعد چشامو باز کردم دیدم شکمم خالیه بدنم داره میلرزه حالم خوب نبود اصلا
تو ریکاوری بودم
اصن خبر نداشتم بیهوشم کردن خیلی غیر منتظره بود
بیدار ک شدم بهشون گفتم کو شکمم؟ کوبچم
چند تا پرستار بالا سرم بودن داشتن تختمو میبردن به سمت بخش
هرکی ام بهم میرسید یه فشار به شکمم میداد ک خداروشکر دردشو خیلی متوجه نمیشدم چون هنوز بیحسی اپیدورال اثرش نرفته بود
خلاصه چند تا فشار فوشور دادن شکممو بعد ازشون پرسیدم بچم کو گفتن الان میارنش بهش شیر بدی
پرسیدم حالش خوبه گفتن بلههههه ماشالا بچت ۴۶۰۰ بود
منو میگی همینجور مونده بودم😂 به این فکر میکردم ک خوب شد طبیعی نیاوردم وگرنه پااااا-ره بودم🤦🏻‍♀️🤣
حالا تو همون حال خرابهی از پرستارا میپرسیدم بچم دستگاه نرفت
شوهرم بچه رو دید اونام میگفتن اره دید😂
هی بهشون میگفتم میشه به پهلو شم ،نمیدونم چرا اون لحظه دلم میخاست به پهلو بخابم اونام میگفتن نه نمیشه
یه حس و حال خیلی بدی بود بعد بیهوشی ک اصلا قابل توصیف نیست
خیلی بدنم لرزش داشت، سردم نبود ولی مثل چی میلرزیدم دندونام میخورد بهم حس غریبی داشتم…


ادامه پارت بعد…
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم تجربه سزارین
انگار بی حسیم داشت می‌رفت کم کم داشتم درد حس میکردم همش میگفتم من درد دارم میگفتن عیب نداره😐😂 من چون همراهامو ندیده بودم رفتنی گفتم من همراهام اینجان گفتن ن 😑 اونجا با اون حالم کلی ناراحت شدم ک ببین من رفتم اومدم اینا هنوز نفهمیدن😂نگو اونجا بودن بیچاره ها از اول
اومدن سمتم ک ببرن بخش ، اینم بگم فشارم و مرتب چک میکردن چون بالا بود میترسیدن ولی بهتر شده بود ، اومدن حرکت دادن ببرن دم در نگه داشتن ی عالمه اونجا ی نفر اومد پتو رو زد کنار شروع کرد شکممو فشار داد زیاد درد نداشتم چون بی حس بودم هنوز ولی یکم داشتم و التماس میکردم ک بسه تموم ک شد گفتم تروخدا دیگ نکنین گفت نترس تموم شد ولی نگو هنوز اولش بوده😿
بردنم بیرون مامانم تا دید منو اونجوری دارم میلرزم زد زیر گریه🥺
همراهم اومدن تا بخش رفتیم جا ب جا کردن رو تخت و رفتن من دیگ بی حسیم رفته بود و دردام شروع شده بود ولی در اون حد نبود ک نشه تحمل کرد بعد کم کم هم دردم هم لرزشم تموم شد گفتم مامان من چرا یهو خوب شدم😂گف چون همزمان چندتا باهم شیاف برداشتن گفتم پس چرا من ندیدم
با اینکه فکر میکردم بی حسیم رفته ولی نرفته بود نفهمیده بودم کی برداشتن
خلاصه ک نینیو دیدم و کلی عشق کردم و حالم خوب شده بود درد نداشتم
یه چند ساعت بعد دوباره دردام شروع شده بود اما بازم زیاد نبود مث یکم شدیدتر پریودی من پمپ درد اینام نداشتم خیلی خوب بود حالم بغل دستی هام همه داشتن و حالشون مث من بود اینجوری نبود ک پمپ درد دیگ همه چیو حل کرده باشه انگار ک پمپ همون شیاف باشه اولا همچین درد بدی نداره اون یذره هم با شیاف و مسکن هایی ک میزنن حل میشه
بارداری
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۲ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.
مامان گل🌸 مامان گل🌸 ۱ ماهگی
سلام اومدم از تجربه زایمان طبیعی بگم سه شنبه ۳۱ تیرماه رفتم معاینه ۱ سانت بودم بعد از معاینه دردلگنم شروع شد تا صبح فردا انقباض با درد زیاد داشتم رفتم بیمارستان معاینه کردم ۲ سانت بودم باز برگشتم خونه تا ۷ غروب رفته رفته دردام بیشتر میشد ک نمیتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان ۳ سانت شده بود قرار بود بستریم نکنن ولی چون راهم دور بود بستریم کردن تو اتاق تنها بدون گدشی و همراه واقعا برام ترسناک بود تنهایی یک طرف دردام هم یکطرف هر یک ساعت ماما میومد معاینه میکرد تا ۱۰ شب ۳ سانت بود ولی باهر معاینه دردام بیشتر میشد تا ۱۲ شب شد ک معاینه کرد ۵ سانت شدم دردام ک افتضاح شده بود دوتا ماما اومدن بالاسرم کیسه ابمو پاره کردن اون لحظه واقها ترسناک بود از ترس میلرزیدم بعرش دکتر اومد اپیدورال تذریق کرد ک اصلا درد نداشت ماما میگفت اپیدورال تا ۷۰ درصد بی حس میکنه ولی من ۱۰۰ درصد بیحس شده بودم ک عالی بود بعد از این تا دوشب من فول شدم بدون هیچ دردی بعدش اپول فشار زدن زور زدنم شروع شد تا ۳ کله بچه گیر کرده بود ی جا نمیدونم دقیق برای چی پایین نمیومد ک دکتر اصلیم اومد با چند تا حرکت بچه رو در اورد بدون هییییییچ دردی و بخیه خوردم اینگونه بود ک دخترم ساعت ۳:۲۰صبح ۲ تیرماه ب دنیا اومد واقعا راضی بودم از طبیعی با اپیدول ب شماهم پیشنهاد میشه❤️بمارستان تخت جشمید کرج دکتر اکرم هاشمی