مامانا انقد امشب ناراحتم بعضیا فکر میکنن همه چیزو میدونن باعث میشن دل ادم بشکنه ما به اندازه کافی تحت فشار هستیم شوهرمم بدتر از همه همش منو عصبی میکنه جاری خواهر شوهرم دوتا بچه بزرگ کرده تازه اونم مادرش بزرگ کرده بعد ما اومدیم مسافرت مشهد خونه خودمون کولر نیست همش پنکه روشنه گرگانم شرجیه کولر روشن نکنیم دخترم طاقت نمیاره اومدیم اینجا دیروز بیرون بودیم اومدیم شب پنکه زدیم دخترم از صبح نق میزد اومده میگه اره چرا پنکه روشن کردی میگم خب گرمه خواهرشوم که کولر نمیزنه تواین جهنم مجبوریم پنکه بزنیم دیگه میگه غلط کردی بچتو بزار اتاق تنها بخوابه دختر من بدون من اصلا نمی‌مونه وسط خوابم هی بیدار میشه بغل میکنه منو نبینه گریه میکنه من اولین بچمه مگه چقدر تجربه دارم انتظار بیجا دارن دارم تموم تلاشمو میکنم بهترین باشم مادر خوبی باشم اما وقتی اینطوری فکر میکنن بی سوادم باهام بد حرف میزنن ناراحت میشم دلم میشکنه شوهرمم که هر چی بد بود از من گفت خواهر شوهرمم ازش دفاع میکنه خب دلم گرفته هرکسی بچه خودشو بهتر می‌شناسه دختر من از گرما متنفره تا الان خودم بزرگش کردم همه هم میگن ماشالا خوب به دخترت میرسی اما شوهرم کوره امروز انقد دلمو شکسته داغونم

۱۱ پاسخ

خدا کنه هیچ کس گرفتار آدم بی‌شعور نشه

دهنشونو ببند وقتی طرفت بیشعوره اجازه نده بهت توهین کنن

خواهرشوهرت گوه خورده😊
تو بهترین مادر دنیایی به چرت گفتن بقیه گوش نده

عزیزم اونا از بی شعوریشون بوده اینجوری حرف زدن، شکی نیست که تو برای بچت بهترین مادر دنیایی....به نظر من که جمع کن از خونه خواهرشوهرت برو مسافرخونه کرایه کن تا مسافرتو بهت زهر نکردن!👌⚘️❤️

واقعا چرا پنکه نمیزدن یا حتی کولر عجباااا اه خدا صبرت بده ناراحت نباش

ببین بنظرم‌صبوری کن وقت برا تلافی هست‌من‌شوهرم‌سر بچه‌اولم‌انقد اذیتم‌کرد الان سر دومی دیگه‌کوتاه‌نمبام‌کم‌کم از خودت دفاع کن و بش بفهمون اونم وظایفی داره یا مثلا حرکتی ک اون میکنه‌توجمع‌به‌ش یاداوری کن بگو خوبه منم تو رو کوچیک کنم یا از تو بد بگم ؟؟

وا خب الان همه جا گرمه ..طفل معصوم با گرما چجوری طاقت بیاره....شاید نقش زدنش برای خستگی یا دل درد باشه ربطی به پنکه نداشته ..یه چیز دیگه چرا بچه ۶ ماهه باید تنها بخوابه ؟

خب باید محکم بگی من صلاح بچمو بیشتر از شما می‌دونم باید باهاشون جوری رفتار کنی که دخالت نکنند اونم کی جاری خواهر شوهر غلط کرده دخالت می‌کنه

متوجه نشدم دقیقا کجایی رفتین خونه مادرشوهرت مشهده یا خونش گرگانه
میدونم دلت طاقت نمیاره بچت گریه کنه ولی ببر تو جمعشون بزار انقد نق بزنه گریه کنه همه کلافه کنه هرکیم حرف زد بگو گرمه بچه است خونه خنک میکردین اروم میشد اون جناب شوهرتم خودش تکون بده یا کولر بزنه برای بچش یا جمع کنه برین خونه خودتون

الهی عزیز دلم ناراحت نباش همیشه به این فکر کن و مطمئن باش تو برای بچت بهترین و امن تمرین مادر دنیا هستی پس اصلا خودتو به خاطر حرفا پوچ و بیهوده دیگران ناراحت نکن به نظر من همیشه باید در برابر احمق ها لبخند زدو جوابی ندی من همیشه کارم همینه تو لبخند بزن جواب نده و کار خودتو بکن انگار که نمیشنوی

الهی عزیزممم. ول کن والا مهم اینه تو بهترین مادر دنیایی حرفاشون بزار روی حساب بیشوریشون

سوال های مرتبط

مامان سلین مامان سلین ۷ ماهگی
مامانا واقعا خستم دوست دارم بمیرم برم گمشم اما وقتی به دخترم نگاه میکنم میگم اون چه گناهی کرده که بین این حیوون ها تنهاش بزارم اون بدون من دیوانه میشه اما چیکار کنم طاقتم طاق شده حالم بده دیگه دارم مریض روحی میشم روانی میشم شوهرمو دوست دارما اما جدیدا ازش بدم میاد بره فقط پیشم نباشه ازم دور بشه به من میگه دوست دارم اما مدام دلمو میشکنه اشکمو در میاره بعد همه میگن چرا انقد لاعری داری میمیری کسی چه میدونه من چقدر دارم میشکنم از دیروز 5بار اشک منو درآورده غذا بزور از گلوم پایین میره اومدیم خونه خواهرش هرجا میشینه بد منو میگه انتظار داره من هیچی نگم بعدشم میگه چرا باد کردی برای من طلبکارم هست نمیدونم غذا دیر درست میکنه اره خواهرمو ببین توروببین حالا خواهرش دوتا بچه داره با 40سال سن من ی بچه 23سالمه وقتی ساعت 5صبح میخوابم با چه امیدی بلند شم از خواب بیدار میشه همش دعوا الانم بیدارش کردم بره بانک جلو خواهرش یجوری سرم داد کشید اصلا غرورم له شد دوست دارم بمیرم دخترم خواب بود پرید بچم گناه داره من چیکار کنم مادر پدرم چه گناهی کردن که من دخترشونم
مامان دلارا مامان دلارا ۹ ماهگی
حالم خوب نیس از وقتی زایمان کردم از صدای بچه بدم میاد از صدای دخترم متنفرم وقتی گریه میگه سرم شدید درد میگیره و طاقتم تموم میشه انقدر حالم بده نمیدونم از افسردگیه یا چیه اما طاقت گریه بچه ندارم مثل روانی ها میشم جیغ میزنم داد میزنم سرش که اروم بشه اما اونم یع بچه هست یه راهی داره برا اروم کردنش اما نمی تونم خودم کنترل کنم از شداش متنفرم دست خودم نیس همسایه هامون همش دعوام میکنن میگن شب تا صبح صدای جیغ دادت کل مخل برداشته صبح هم تاشب کشتی بچه رو میشینم گریه میکنم میگم خدایا من چرا اینجوری میشم. دیت خودم نیس بعد که اروم میشم دخترم کلی بغل میکنم. ارومش میکنم من کسی ندارم تو این دنیا کمکم کنه چرا تنها ترینم شوهرمم هیچ کمکی نمیکنه بهم لحضه که میبینه اعصبانیم سر بچه خالی میکنمم محل نمیزاره دیگه از زندگی کردن هم متنفر شدم شاید هر کی این تاپیک میخونه بهم بگین روانی شدی حق دارین به این که این حرف بزنین خودمم به خودم میگم شاید روانی شدم اما دلیل تمام اینا نداشتن یه لحضه ارومه وقتی بد خواب میشی و وقتی استراحت نداری من دیوانه ها میشی سر همه داد بیداد میکنی من یهو از همه چیم گذشتم از خواب خوراک زندگی تفریح مهمونی یهو شد یه بچه که همش گریه میکنه محتاج یک لحضه ارامشم محتاجم به همه جی اما نیس
مامان مهراد مامان مهراد ۱۲ ماهگی
خانوما من یه دختر ۶ساله دارم ،دخترم از بچگی نمیرفت تو پارک بازی کنه از جمع فراری بود اما عاشق اینه ک بازی کنه اونم با یه بچه و با همه کنار میاد از خودش نمیتونه دفاع کنه من بارها و بارها و بارها اموزش دادم بهش اما فایده نداره امسال پیش ۲ رفت معلمش همش میگفت بهتر شده خوب شده دیگه مثه اوایل نیست اما بعد عید باز بدتر از قبل هم شده یعنی در حدی بود که دیگه پارک قشنگ دوست پیدا میکرد بازی میکرد اما الان میاد رو پامدن میشبنه و هرکار میکنیم نمیره میگه بچه ها خیلی وحشین،با معلمشم حرف زدم میگه خوب میشه،خودمم میگم فشار نیارم بعش اما بارها رفتم مدرسش میبینم همه دارن میرقصن بادکنک بازی میکنن دختر من یه گوشه نشسته نگاه میکنه و خجالت میکشه بقران نصف عمرمو تموم کرده از بس همه چیزش سخت بود دیگه عاجزم توروقران اگه راهنمایی دارید خواهرانه کمکم کنید بخدا خسته شدم ،همش مامانم نگرانه میگه خیلی غیر طبیعی رفتار میکنه دیگه خجالتم حدی دارع،راستی ازمونای خیلی پیشرفته هم فرستادمش پیش بهترینه مشهد گفتش بسیار باهوشه