۳ پاسخ

خوش به حالت که خاطره خوب داری

وای منم ۴۵ روز خونه مامانم خوردم و خوابیدم پوشک بچم رو هم مامانم و خواهرام عوض می کردن 🤣🤣🤣
ولی اصلا خوش نگذشت چون افسردگی گرفته بودم خدارو شکر ک تموم شد 😫

جانم😍😍

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۷ ماهگی
باورم نمیشه تو این روز هیچکس کنارم نبود و تنهام🥹
یادش بخیر وقتی داداشم زنده بود همیشه زنداداشم برام نذرم درست می‌کرد اونم خونه خودشون قدرشو ندونستم😔
امروز ک تو این وضعیتم ن مامانم اومد ن خواهرم🥲
میگن مریضی مگ مجبوری نذری درست کنی من خوب شدم فقد معدم درد میکنه اونم قبلا اینجوری بودم حتی تو ماه زمصونم هم معده درد شدید داشتم باورم نمیشه امروز تو این شرایط منو تنها گذاشتن 🫠
صبح ی بار الان هم ی بار الکی زنگ زدن کمک نمیخوای خب من چی بکمممم👀
چند روز قبل بهشون گفتم خواهرزاده بزرگم بیاد پیشم امیر بگیره خودم کارامو میکنم بعد صبح میگه محنا میره خونه مادربزرگش😑
حق دارم ناراحت باشممممم
در حالی که خواهرم هر وقت خواسته بچهاشو آورده پیشم یا من رفتم پیششون😒 وقتی دو هفته پیش پسر خواهر بستری بود مامانم دو بار رفت ملاقاتش بیمارستان 😁
از دیروز ک حالم بد میگم مامان نمیای اینجا میگه نه مریصی میترسم بیام🤣🤣🤣
من دیگ دلم ب چی خوش کنم😔🫶
مامان طاها مامان طاها ۱ سالگی
امشب طاها یک افتاد دستش دسته ای جارو برقی از این صورتی پلاستیکی بود تو دهنش بود رفت خورد تو کامش بعل یک عالمه خون میومد اصلن قطع نمیشد شوهرم هول شده بود من گرفتمش دهنشو شستم باز خون میومد رفتم یک عالمه دستمال کاغذی گرفتم جلو ی دهنش بند نیومد چون دیده هم نمیشد از کجاش انقد گریه کرد آخرش دستمال کردم تو سقف دهنش فشار دادم ناخودآگاه انگار این نیروی اومد تو دستم که ول نکنم اونم گریه میکرد باز تو گریه میگفت جی جی دادم هر گریه میکرد هی سینمو می‌خورد انقد تا این که نیم ساعت ۴۰ دقیقه خوابید بعد تو خواب اخم میکرد لباش آویزون ناراحت بود قشنگ‌تو خواب ..خوب که خوابید تازه من بیقرار شدم که آخ چی شد بچم خلاصه که یعدش زیرپوش و گلوی شوهر اینا همه خونی بود برداشتم لباسشو بردم شستم بچه بیدار شد بردمش پارک ...راه بردم اومد الانم شام دادم همش گریه میکرد هر قاشق می‌خورد میسوخت کامش ... هیچوقت فکر نمیکردم یک‌چیز پلاستیکی کلفت هم اینجوری خطرناک باشه خلاصه که هواستون در مورد بی خطر ترین چیز ها هم باید باشه خیلی ناراحت شدم گناه داشت