بچه ها یکم میخوام باهاتون درد و دل کنم شاید یکم آروم شم ، خیلی حالم خرابه
من اگه یادتون باشه گفتم خونمون یه اتاق داره فقط و به خاطر لگن دردی که داشتم توی بارداری مجبور بودم روی تخت بخوابم برای همین تا بعد زایمان اتاق نی نی رو نچیده بودیم گفتیم بعد از به دنیا اومدن پسرم میچینیم
و بعد پسرم ۲۶ تیر به دنیا اومد
فرداش مرخص شدیم اومدیم خونه
پس فرداش پسرم تب شدید کرد و بیدار نمیشد شیر بخوره
رفتیم بیمارستان گفتن عفونت خون داره و و ۷ روز nicu بستری شد و من یه دختر ۲۰ ساله که حتی بلد نیست بچه بغل بگیره بدون اینکه چیزی یاد بگیرم رفتم بیمارستان و ۷ روز تمام رو خون گریه میکردم
خدارو صد هزار مرتبه شکر پسرم حالش خوب شد
ما اومدیم خونه مامانم
همسرم با پدر و مادرم سر چیزای علکی بحثشون شد و جفتشون کینه کردن
آقا ده دوازده روزگی پسرم من برگشتم خونه و به مامانم گفتم بیاد وسایل رو بچینیم ، مامانم اومد و دوباره با همسرم بحثشون شد و کتک کاری کردن من اونجا خیلی استرس کشیدم و داد زدم و گریه کردم شیرم خشک شد
بعد دیدیم از پس کارای بچه بر نمیام ، خونمون هم انگار بمب زده بودن کثیف و به هم ریخته بود و وسایلای بچم هم نچیده بودیم ، رفتیم خونه‌ی مادر شوهرم و من هزار تا حرف شنیدم تو شیر نداری ، شیرت بچه رو سیر نمیکنه هی بهش شیر خشک دادن و دیگه بچم سینم رو نمیگیره
بچه ها داغونم ، افسرده شدم ، خیلی حالم خرابه
دیگه واقعا بریدم ، از این طرف دیگه باید رفت و امد با خانوادم رو بذارم کنار بخاطر شوهرم از اونطرف هم شیرم خشک شده عذاب وجدان دارم بخاطر بچم
چیکار کنم ، همش به خودکشی فکر میکنم ولی صورت پسرمو میبینم میگم دلم نمیاد گناه داره بدون من
بچه ها خیلی حالم بده 😭

۱۵ پاسخ

الهی بمیرم برات
فقط زمان بده به خودت
همه اشتی میکنن
همه چی درست میشه
بزار بگذره دوماه اول خیلی سخته
کم کم درست میشه
حیف صدرا نیست بدون مادر بزرگ شه؟!
بخاطر کیا؟!
بخاطر کسایی که براشون مهم نبودی که یک ماه رعایت حال زن تازه زایمان کرده رو بکنند؟!
نباشی کی بزرگش کنه؟!
همینا که رعایت تورو نکردن گردن میگیرنش؟

نمیگم قوی باش
الان خیلی ظریفی
خیلی نازی
خیلی وضعیت سختیه
فقط میگم دووم بیار
بزار یکم زمان بگذره
خب ؟!
دورت بگردم که اینقدر اذیت میشی 😭

فاطمه
میدونم اذیتی
الهی قربون دلت بشم
ولی اون فکرو لطفا دیگه نکن
تو شیرت خشک شده عذاب وجدان داری بعد ب خودکشی؟تو مامان صدرایی عذاب وجدان چی؟؟بخلطر شیر؟؟خب مگه شیر خشک چشه...بعد مگه تقصیر تو بود این اتفاق؟؟
اونا اینقدر نفهمیدن ک باید مراعات حالتو کنن اونوقت تو ب این چیزا فکر میکنی؟تو بهترین مامان دنیایی برای صدرا اینو یادت باشه الان اون بیشتر از همه به تو احتیاج داره..درست میشه...تموم میشه...صبوری کن...

متاسفم بابت چیزایی ک تجربه کردی
امیدوارم به زودی حالت بهتر شه
هورمونا بهم ریخته خسته ایی و کلافه
یکم به خودت زمان بده درست میشه همه چی
سعی کن بیشتر با شوهرت صحبت کنی و شرایط خودت و زندگیتون و یادآوری کن
مادرشوهرتم حرف زد بگو شیر داشتم توجه سر پسرت شیرم خشک شد
تروخدا سکوت نکن واسه هرچیزی بعد تو خودت بریزی غصه بخوری

عزیزم این بحثها همه جا هست گلم اصلا خودتو نباز بخدا بگم باور نمیکنی منم سر بچه اولم بابای خودم یه دعوای راه انداخت که تقصیر بابای خودم بود باعث شد من افسرده بشم تا یه مدت کارم شده بود گریه ولی بخاطر پسرم خودمو سرپا نگه داشتم دوم اینکه شیر خشک میدی اصلا بهش فکر نکن مگه زنا آفریده شدن فقط بزان ،شیر بدن ،بچه نگه دارن، شیر منم کمه هم سر پسرم کم بود شیرخشکی شد هم الان کمه شیرخشک کمکی میدم فعلا شیرخشک چیز بدی نیس پسرم الان از همه اونایی که شیر مادر خوردن بدنش ماشا... قوی تر و رشدش خوبتره تو الان به خودتت و صدرا کوچولو فکر کن که چه روزهای شیرینی باهم قرار بسازین

♥️♥️♥️

عزیزم هیچ جوری نمیشه روابط رو با خانواده قط کرد همسرت باید درکت اینو داشته باشه ک کمک حال میخاهیی اونم جز مادر کمک حال ادم نیس

مادرت باید کوتاه میومد الانم اشکال نداره پشت شوهرت وایسا

اصلا از این فکرا نکن عزیزم حق داری ناراحت باشی وقتی بین خانوادت و همسرت اختلاف میوفته واقعا روان آدم بهم میریزه چون نه میشه از پدر مادر گذشت نه از همسر ولی زمان بده زمان همه چیز رو درست میکنه خانواده شوهر هم که همیشه حرف برای گفتن زیاد دارن الان فقط بفکر خودت و بچت باش عزیزم شیرم نداری فدای سرت عذاب وجدان چرا بگیری این همه بچه با شیرخشک بزرگ شدن چی شده مگه همه چیز درست میشه الان بفکر آرامش خودت باش در درجه ی اول تو مهمی تو اگه خوب باشی حال بچتم خوبه انشاالله همه چیز درست میشه به خدا توکل کن

تازه زندگیت دار شیرین میشه خرابش نکنه بخاطر بقیه

اگه گفتن شیر نداری خشکی بگوشون بلانصبت گاو نیستم که حتمان باید مدام شیر داشته باشم و شیر بدم اصلن حرف بقیه واست مهم نباش چون با بچه داری یه راه طولانی داری برای همه چیزش گیر میدن و حرف میزنن هرچی گفتن بگو کسی بیشترازمن صلاحشو وخوبیشو نمیدونه ردشون کن افسردگی که گرفتیم طبیعه گلم مال زایمانه

به خاطر شوهرت از خانوادت نگذر بعدا میاد تو روت که تو بی کسی و فلان

قربونت برم این بحثها تو همه خانواده ها پیش میاد بعد میبینی یه روز آشتی میکنن هیچ وقت باشوهر بخاطر کسی بد نشو هرکار کنه خوب باش بخاطر پسرتو زندگیت اگه شوهر خوبی وبا درک داری اینو انجام بده خوب باش بعدشم یه چیز عادی که روی شیردادن حرف می‌شنوی همه ما مادرا رو شیر دادن چقد حرف میشنویم خودم سه ما شیر دادم بعد بچم سینه مو یهو ول کرد شیر خشک دادمش چقد حرف زدن برام مهم نبود اصلن مهم سلامتی خودمو بچمه

واقعیتش اینکه هم همسرت هم خانوادت بخاطر شرایط تو قطعا باید اگه بحثی ام بود کوتاه میومدن!!
حداقل همسرت بااااید این کارو میکرد

به حرف اونام که میگن شیر نداری فلان بمان گوش نده
مردم همیشه یه حرف برای زدن پیدا میکنن

تو یه مادر قویی که تنهایی تونستی این اتفاقارو هندل کنی
این که یه جایی کم بیاری طبیعیه

لطفا لفظ خودکشی ام به کار نبر عزیزم
پسرت به تو احتیاج داره❤️


امیدوارم تمام مشکلاتت حل شه از نوزادی پسرت لذت ببری

عزیزم تو خیلی روزای سختی داری میگذرونی.
همه خانوم ها تا چند ماه اول خیلی خسته آن. خونه هاشون بهم ریخته، و اکثرا افسردگی بعد زایمان دارن....

میتونی برای شوهرت توضیح بدی که هرچه بشه خانواده آن هستند.‌ و خودت تنهایی بری پیش مادرت تا بتونی ریکاوری بشی....

🥹قربونت

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۳ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان سپهر☁️✨️🤍 مامان سپهر☁️✨️🤍 ۲ ماهگی
تجربه‌ ۱۰ روز اول بعد زایمان

برای من ۱۰ روز اولم سخت ترین روزای این مدت که زایمان کردم بود...
بعد اینکه مرخص شدیم از بیمارستان شب اولی که خونه خودمون بودیم پسرم خیلی گریه میکرد ،مامانم و شوهرم فقط منو واسه شیر دادن بیدار میکردن بعدشم میبردنش اتاق دیگه ای که من بیدار نشم، مامانمم شب قبلش بیمارستان کنار من بود و کل شب بیدار بود مراقب من و پسرم، واسه همین خیلی خسته بوده و پسرم هم انگار فقط بغل مامانم آروم بوده، بعد همسرم میره خواهراشو میاره تا مامانم بتونه استراحت کنه
من از اونجایی اون شب رو یادمه که یهو چشامو باز کردم این دو تا خواهر بالاسر من یه ریز در حال تز دادن و حرف زدن که بچه حتما این مشکل و داره گریه میکنه اون مشکلو داره از اون طرف من حالم داغووون جوری که حرفایی که زدم و یادم نمیاد مامانم برام تعریف میکنه، بعد هی پشت سر هم حرف و اصرار که شیر نداری سینه اتو فشار بده ببینیم شیر میاد شیر دوش بزن ،حالا منم نوک سینه هام زخم بود🫠🫠خییییییییلییی درد داشت وقتی پسرم شیر میخورد انگار داشت گوشت تنمو می‌کند، خلاصه اینا مامانمو فرستادن اتاق دیگه که بخوابه داشتن شوهرمو هم می‌فرستادن منم بین اینا خیلی حس بدی داشتم به شوهرم گفتم بمونه گفتن چراااا!!! دیگه گفتم که ریختین سر من و باقی حرفام یادم نیس ولی فقط همین ریختین سر من شاید حرف بدی به شمار میومد، خواهرشوهرام قهر کردن رفتن و من موندم و شوهرم و کللللییییی حس بدددد ، دیگه تا صبح خوابم نبرد، شوهرم داشت از من پیش مامانم گلایه میکرد که مامانم گفت حال دخترم خوب نیس نباید انقدر بالاسرش حرف میزدن و اینا ولی شوهر من مگه توجیح میشد!
مامان جوجه طلایی🐣🩵 مامان جوجه طلایی🐣🩵 ۵ ماهگی
پارت ۳
من با خودم شیاف دیکلوفناک برده بودم ولی اصلا به کارم نیومد چون پمپ درد داشتم
من از بعد عمل شیر داشتم همون آغوز رو ولی بچه رو سیر نمیکرد و خودمم بلد نبودم درست شیر بدم بخاطر همین اون شب به بچه خیلی سخت گذشت و تا ساعت ۳ کلی گریه کرد و بیمارستان اصرار شدید داشتن که فقط شیر خودمو بخوره اخر عصبی شدم گفتم بهش شیر خشک دادن تا اروم بگیره و تخت خوابید تا صبح
منم راحت خوابیدم
توصیه م اینه که رو خودتون حتی اگه گرمتونه حتماااا پتو بندازین و گرم نگه دارید پا و کمرتونو .خیلی حساسه بعد عمل سرما بزنه دردتون چند برابر میشه
خلاصه فردا صبح دکتر خودم اومد و ویزیت کرد و ترخیص خودمو داد و بعد از شنوایی سنجی اومدن واسه بچه چکش کردن و بعد دکتر اطفال اومد نامه ترخیص داد و واکسن خوراکی بچه رو بهش دادن و ما مرخص شدیم و اومدیم خونه و واسه خونه به عنوان کمکی شیرخشک اپتانیل گرفتم و با خطره چکون میدادم به بچه ولی دفع ادرارش خیلی کم بود .
روز ۴ به دستور دکتر اطفال ما بردیمش بیمارستان برای غربالگری (چون تایم تولد پسرم یجور بود که بهداشت تعطیل بود مجبور شدم ببرم بیمارستان ولی خداروشکر میکنم بابت این قضیه چون) تو جواب آزمایش زردیش مشخص شد ۱۸ و همونجا تو بیمارستان دوشب بستری شد و اگه ما میبریم بهداشت خدا میدونه چقدر سردر گم می‌شدیم و چه بلایی سر بچم میومد ...
مامان محمد مصطفی🐣🐥 مامان محمد مصطفی🐣🐥 ۱ ماهگی
تجربه سزارین مامان اولی ۳
من برا بیمارستان شیر خشک نبرده بودم بدون اینجا همه میگفتن بیمارستان اجازه نمیده
شب اول هرچی سعی کردم به بچه شیر بدم نداشتم پرستارا اومدن هرچی فشار دادن شیری ترشح نشد و بچه گشته بود همش گریه میکرد اونجا بهم گفتن بهش شیر خشک بده ساعت ۴ صبح بود و همه جا هم بسته بود دیگه
برا همین پیشنهاد میکنم شما بگیرید داشته باشید که مثل من اسیر نشید تو اتاق ها دنبال شیر خشک از مامانا باشید
من خیلی درد داشتم ولی بلند شدم بتونم راه برم تا بتونم مدفوع کنم
و مرخص بشم
فردای زایمان همسرم کارای ترخیص انجام داد دکتر اومد برا معاينه گفت بچه زردی داره باید بستری بشه زردیش ۹ بود
ابن تجربه منه شاید کمکتون کنه
من چون بی تجربه بودم با این عدد زردی بستری شد بچه خودمم موندم ابن کار باعث شد بهیم عفونت کنه چون ۵ روز تپ بیمارستان بودم نشد به بخیم برسم و آب نخورد از طرفی رو‌ صندلی خوابیده بودم و جوری بود که همش فعالیت داشتم خیلی به بخیم فشار اومد
در صورتی که بچه های با زردی ۱۸ بستری میشدن
دیگه بعد چند روز با رضایت شخصی مرخص شدم چون بیمارستان اصلا دارویی نمی‌داد به بچه و فقط میگفت داخل دستگاه باشه بچم هم اصلا داخل دستگاه نمی‌رفت و گریه میکرد
دیگه اومدم خونه و شروع کردم سنتی درمان زردی انجام دادن
مامان مینی زارع🥰😍 مامان مینی زارع🥰😍 ۴ ماهگی
مامان پارسا مامان پارسا ۲ ماهگی
دوستان کسی بوده بچه ش فقط یکبار در روز شیر خودش رو می‌خورده ولی سینش خشک نشده و بعد از یک مدتی بچه دوباره به شیر مادر برگشته باشه؟
بچه با شیر خودم وزن نرگفت بعد از یک ماهگی... و در کل از همون اول فقط ۵ دقیقه می‌خورد و نیم ساعت بعد دوباره ۵ دقیقه و ...
زردی گرفت به شیشه دادیم خیلی دوست داشت.. ترسیدم که سینه رو نگیره دیگه بهش ندادم ولی شیر خودمو با غر و گریه و له له فقط پنج دقیقه میخورد... بعد از ۴۰ روزگی دکتر خیلی عصبانی شد و گفت وزنش کمه باید خشک بدی گفتم همینجوریشم با شیر من حالش خوب نیست مطمئنم اگر شیشه بدم یگه شیر منو نمی‌خوره
گفت اصلاً نخوره اصلاً مهم نیست... و همینطورم شد چون وزنش پایینه ما همیشه به شیر خشک میدیم روند مشخصی هم نداره
شیر خودمم می‌دادم وسطاش ولی الان که حدوداً ۱۰ روز از اون روز می‌گذره دیگه حتی اون یک ذره رو هم نمی‌خواد بخوره
من خیلی دوست دارم که هم شیر خودمو بخورم شیر خشک....
من با شیر دادن حالم خیلی خوب میشه
ولی متاسفانه از وقتی که کم شیر می‌خوره حالم م متناسب با اون بد شده نمی‌دونم چیکار کنم
مامان آقا پسر🩵 مامان آقا پسر🩵 ۵ ماهگی
من واقعا چیکار کنم؟
مامانم طاقت گریه های بچمو نداره، تا بچه شروع میکنه گریه کردن، سریع بلند میشه براش شیر خشک درست میکنه میگه بچه گشنس...من فقط روز اول تونستم به بچه شیر بدم از سینه، چونکه سینم زخم شد بچه دیگه سینمو نمیگیره مجبورم با کلی سختی بدوشمش(الان دیگ زخم نیستا ولی نمیخوره)، من نمیتونم تا آخر شیردهی همش بدوشم که..مامانم نمیزاره اصلا با روش خودم پیش برم، من خودم باشم میزارم یکم گریه کنه ولی کم کم باز سینمو بگیره..تازه الان ک زردی گرفته مامانم میگه بزار شیرخشک بخوره وزنش هم پایین نمیاد‌‌..میگه شیر آغوزتو بدوش نگه داریمش، بقیه شیر رو بدوش بریز دور فعلا تا زردیش تموم شه...
مامانم سن وسالی نداره ها، چونکه سر ابجیای خودمم همه سر شیرخشک دادنش به ابجیام اذیتش کردن الان به اینکه کسی به شیرخشک دادن گیر بده گارد میگیره..خیلیی دوسش دارم دلم نمیخواد چیزی بهش بگم چونکه خیلی داره زحمت میکشه برامون ناراحت میشه..ولی شوهرمم اونور هی میگه اینقد شیرخشک نده به بچه شیرخودتو بده با زور هم شده...بخدا خیلی اعصابم خورده بخاطر این بدقلقی بچم