پارت ۴
تجربه زایمان


۳‌روز بیمارستان بستری شدم کلی لنتی بیوتیک و … شیرمم خشک شد هرکاری میکنم نمیاد
چقدر کم جون شدم چقدر خون از دست دادم
بیماریستان خراب شده بوعلی باید منو یک شب نگه میداشت
حتی بچم و خودم مدفوع نکرده بودیم مارو مرخص کرد😐😐همه جا طبیعی هارو یه شب نگه میدارن من ۱۲:۳۰ زایمان کردم‌
۵ونیم مرخص کردن منو 😐😐 ب هرکی میگفتن میگفتن به اراده خودت مرخص شدی مگه میشه همچین چیزی خلاص که تجربه نمیزاشتم برای ترس و وحشتم بود که نترسونتون

اگه بچه من ۱۲/۳۰ به دنیا اومد
همش به خاطر این بود که از ۳ ماهگی همیشه پیاده روی داشتم
اصلا یه دقه تو خونه زمین نمیشستم استراحت نداشتم
کلی ورزش پیاده روی
انقدم از‌پله رفتم اومدم الان زانوم دیگ‌نمیاد

دکتر عوضی اومد لج کرد منو سه روز نگه داشت
تازه اومده صب بیمارستان دوا هم میکنه که چرا تو ساعت ۲ شب به من زنگ زدی 😐😐😐گفتم لامصب داشتم تو خونه جون میدادم ینی چی
برگش گف حالا ک اینجوریه میمونی همینجا تا ببینم چته عوضی هم لج کرد و مرخصم‌م نکرد هعی چی بگم والا اینم شانس ما

۳ پاسخ

وای چقد سختی کشیدی عزیزم

دکترت کی بود عزیزم؟
منم تامین زایمان کردم سزارین اجباری خیلی رازی بودم
از بوعلی متنفرمممم

🫤وا پول میگیرن بد بدهکارم هستن لعنتیا

سوال های مرتبط

مامان شکوفه ی گیلاس مامان شکوفه ی گیلاس ۴ ماهگی
یه تجربه از زایمان تو بیمارستان خصوصی صارم یادم اومد الان بگم واسه مامانایی که سزارین هستن…
وقتی بچم به دنیا اومد و آوردنش تو اتاق گفتن ۱۵ میل شیر خشک خورده و تغذیه شده از اینجا به بعد فقط بزار سینتو بمکه و شیر خودتو بخوره و نگرانم نباش چون بچه سیره فقط بزار بمکه…
خلاصه که منم تجربه ی اولم بود و اینکارو کردم و برای مادرای سزارینی طبیعی طبیعیه که تا ۲-۳ روز شیرشون نیاد!
دیگه همون شب اول بچه کلی گریه کرد چون شیر نداشتم و پرستارا میومدن و میگفتن نگران نباش سیره و دلش درد میکنه طبیعیه تو نوزادا!
فرداش دکتر خودم اومد گفت چرا کمکی ندادی به بچه گرسنه مونده …
خلاصه بچه تغذیه نشد تا زردیش رسید به ۱۰!
با اینکه گروه خونی من و بچم یکی بود زردی بخاطر اینکه شیر نخورده بود رفت بالا!
فرداش اومدن گفتن بچه زردی داره و کلی آسمون ریسمون بافتن که خطرناکه و باید حتما بستری بشه و اینطوری ما مرخص نمیکنیم و این حرفا صرفا بخاطر اینکه ۳۰ میلیون هزینه ی بیشتری دریافت کنن!!!
خلاصه با مشقت فراوون رفتیم و با رضایت شخصی خودمون مرخص شدیم
و بچمو خوب طی دو سه روز تغذیه کردم و بچه خوب شد خداروشکر😊
اینارو گفتم که گول بیمارستانا و بعضی پرستارای بی وجدان رو نخورید مامان اولی ها👌🏻
مامان آقا امیررضا مامان آقا امیررضا ۶ ماهگی
من بعد 3 ماه تازه وقت کردم بیام تجربه ام از زایمان طبیعی رو کامل بگم
من 40 هفته تمام بودم و هیچ دردی نداشتم حتی یه کوچولو که دلم‌گرم باشه اینا دردهای زایمان هستن
صبح بیدار شدم با مامانم رفتیم بیمارستان پیش دکتر و معاینه کرد و گفت هنوز 2 سانتی چند روز دیگه صبر کن ولی راستش من میترسیدم از حرفایی که شنیده بودم میگفتن بچه اگه تا 40 هفته به دنیا نیاد مدفوع میخوره و ممکنه خدایی نکرده خفه بشه با دکتر صحبت کردم گفتم برای شما امروز و چند روز دیگه فرق داره مگه بخاین آمپول فشار بزنین گفت اذیتت میکنن گفتم نه من اذیت نمیشم زنگ زد زایشگاه و رفتم بالا معاینه کردن گفتن دو سانتی گفتم بابا حرکات بچم داره کم میشه دیگه تکون هاشو کن حس نمیکنم گفتن یک ساعت پیاده روی کن بیا برای بستری به همسرم زنگ زدم تا بیاد برای تشکیل پرونده و خودمم شروع کردم پیاده روی بعد یک ساعت رفتم بالا لباس دادن و من بستری شدم رفتم داخل یه اتاق که فقط یه پنجره داشت یه سرم بهم وصل کردن و دراز کشیدم و هر کی از راه می‌رسید معاینه میکرد ولی درد نداشت خیلی
با ماماها صحبت میکردم و می‌خندیدم میگفتم من دردام با آمپول فشارم شروع نشده اونام هیچی‌ نمیگفتن غافل از اینکه اون یه سرم معمولیه😐
مامان حسین مامان حسین ۵ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد
مامان النا🐣 مامان النا🐣 ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۱
بچها من واسه زایمان طبیعی خیلی زحمت کشیدم دوره ثبت نام کردم کلی ورزشای لگنی انجام دادم از ۳۷ هفته تمام هرشب میرفتم پیاده روی پله نوردی کلی کردم ولی اصلا واسم فایده ای نداشت عین اب تو هاون کوبیدن بود برای من شاید واسه بقیه جواب داده باشه البته بگذریم من ۴۰ هفته رو تمام کردم تاریخ زایمانم رو رد کردم باید بستری میشدم ولی نرفتم ترسیدم هرچی شوهرم و مامانم اصرارم کردن نرفتم نامه دکتر داشتم ولی گفتم امشبو هم صبر کنم ی روز قبلش کلی ترشح موکوس داشتم توش خونم بود خلاصه من از شب ساعت ۸ دردام شروع شد خیلی خفیف بودن به راحتی تحملشون میکردم تااینکه ساعت ۱ شب شد هی دردام بیشتر میشدن انقباضا محکم تر و با فاصله کمتر بازم نرفتم بیمارستان تااینکه ساعت ۷ صب شد و دردای من جدی خیلی بد شدن وقتی دردا میگرفتن منو بزور ردشون میکردم ساعت ۸ بستری شدم معاینم کردن ۵ سانت بودم 😃 گفتن خیلی خوب تااینجا تحمل کردی منم فقط ناله میکردم ولی صدام بلند نبود همشون میگفتن چقد این دختره صبوره چقد تحملش خوبه میخواستن منو تشویق کنن مثلا منو بردن تو اتاق زایمان تنها بودم اتاقم خیلی مجهز و ترتمیز بود امکانات خیلی خوب بود خلاصه من اونجا نمیدونستم چی در انتظامه فکر میکردم بدبختیام همینجاس
مامان درسا مامان درسا ۳ ماهگی
پارت اول زایمان طبیعی:خب سلام سلام
۲۶فروردین بود که رفتم بهداشت گفتم‌چندباری عطسه وسرفه کردم ببخشید لباس زیر خیس شده نوشت رفتم بیمارستان بلوک زایمان معاینه کرد گفت مشکوک به کیسه آبه اقاهیچی سونو نوشت رفتم انجام دادم تو سونو دکتر گفت پشت جفت یه غده بنام هماتوم باید بستری بشی بلاخره شوهرم رضایت داد بستری شدم یک هفته ای تحت نظر بودم این دانشجو ها انگار من موش آزمایشگاهی بودم هعی میومدن سرمم چک میکردن یه انگولکی به دستم میکردن که شب از خارش جای همون سرم خابم نمیبرد روزی که میخاستن ترخیصم کنن گفتن از دوباره باید بری سونو یعنی توی این یک هفته منو میبردن سونو میاوردن دیگه شوهرم چند تا لیچار بارشون کرد ترخیصم کردن اومدم خونه لوازمای بچمو خودمو اماده گذاشتم دیگه رفتم کارای سونو انجام دادم خداروشکر غده ازبین رفته بود فردایش که ۳اردیبهشت بود جا دکترم نوبت گرفتم رفتم معاینه لگن انجام داد گفت ۲سانتی گفتم باشه گفت تاریخ زایمانت ۲۰اردیبهشت گفتم اوکی دیگه اقا اومدم خونه کارای خونه مو انجام دادم ستاره های شب نما دخترمو وصل کردم رفتم براش النگو گرفتم هرچی پس انداز داشتم
من فعلا برم پارت اخرشو تااخرشب میزارم