من دیگه از دست اذیت و گوش نکردن به حرف شایان خسته شدم انقدر دندونامو فشار دادم درد گرفتن در یخچال چهار طاق بازه وسیله سالم ندارم
فرشامو همه لک لک خوابشم به قدری سبکه خونه هرکی میرم فقط میگم نکن ،دست نزن ،نرو ،کوچه هم میبرمش همه کار میکنه جز یازی کردن
تلوزیون هرچی اون بگه سر غذا خوردنش دیونم کرده همه چیو میریزه دوتا قاشق میخوره باید دنبالش باشم میره بالا کابینت کشو ها همیشه بهم ریخته هس ماشین لباس شویی روشن میکنه دست شویی حق ندارم برم حموم هم وقتی خابه کنار باباشم بدبختی نمیمونه خستم دیگه خونه مامانم دیگه نمیرم بخاطر این که هی باید دنبالش باشم دو برابر روزا دیگه


دیشب به قدری اذیت کزد میگفتم من شب بخابم صبح بیدار نشم از دستت😑😑اینا کی بزرگ میشن

هیعیییییییییییی، یعنی دلم میخاد برم جایی فقط برا خودم باشم

عزیزم منم همینم اضافه کن که شاغلم شهر غریبم با دوقلو
بخدا کاغذدیواریای خونمونو و کابینتا و مبل و صندلی رو با کلی عشق قبل بارداری عوض کردیم الان از خونه و وسایلم متنفرم انگار خرابه س دخترام کاغذدیواریارو کندن رسیدن به گچا اونارم کندن

عزیزم وضع هممون همینه،من بعضی مواقع میخوام ولش کنم برم خونه ی مامانم،همسایه ها از دستمون عاصی شدن، صداشون در اومده ،دیگه رو نمونده واسم ،بعضی مواقع از دستش میشینم گریه میکنم،معلوم نیست چرا بچه های الان چرا اینجوری ان،من فکر میکنم همش بخاطر این واکسن هاس که بچه ها رو به این روز درآورده، انشاءالله که به سلامتی بزرگ بشن ،یادمون میره

اینقدر عصبی ام ک واقعا میخام بزارم برم فقط از دست بچه ای ک مریض و لجباز و دارو نمیخوره بالا آورده اسهاله از دیروز ساعت ۷صبح هنوز نخوابیدم از صبح فقط دارم فرش و پتو تشک میشورم با بچه سر و کله میزنم و خانواده شوهری ک فک میکنن بچه ک مریض میشه مادر مقصره و هزار تا حرف ببین واس هممون داره سخت میگذره خدا بهت صبر بده فقط😤هوف چقدر غر زدما

وقتی زن بگیرن درست میشن

والا وضعیت منم ازت بدترنباشه بهتر نیس.

ببین باید بعضی چیزا ها رو از دسترسی خارج کنی ...بالای درب یخچال رو چسب بزن و بگو خراب شده دیگه باز نمیشه..
کابینت ها هم درش رو ببند...
دسته کشوها رو دربیار
وسیله ها رو از دم دستش بردار
دکمه خاموش لباسشویی رو با یه چیزی مثل درب قوطی بپوشون و چسب بزن که نمونه روشن و خاموش کنه و خودت از ریزش با چاقو روشن کن..خواستی عکسش رو میفرستم...
موقع شست‌وشو هم قفل کودک رو بزن..

عزیزم دلم زیاد سخت نگیر به خدا بزرگ میشن و ما حسرت این روزا میخوریم.پسرم
مبلامونو با مداد شمعی خط خطی کرده همه ی اسباب بازی ها باید رو زمین باشه،گوشیمو انداخت از پنجره کلا نابود شد اما ذره ای برام اهمیت نداره بذار بچگی کنن.
من وقتی پسرم کوچیک بود دائم بغلش میکردم همه میگفتن بغلش نکن بغلش میشه پدرتو درمیاره اما گوش نکردم و لذت بردم از وجودش.الان خودمو میکشم که 5 دقیقه بیاد بغلم واینمیسته زود میگه بذار پایین.

خدایا صبر بده ب ما مادرا😭😭😭😭الهی بمیرم

واقعا درکت میکنم منم همینطورم انقد دیگه حرص خوردم احساس بدی دارم

من چی بگم ازدست بچه اسایش ندارم ازصبح تاشب فقط گریه میکنه فقط موقعی کهخابه کمی راحنم

اصلا مادر بودن همینه؛ باید صبور و قوی بشی

خواهر همه ماها همین هستیم تنها نیستی

منم مثل توام ولی شل کردم؛ فرشو میدیم میشورن ؛ همه چیز قابل جبرانه ؛ معیارت آسیب به خودش و دیگران باشه وگرنه بیخیال باش

تاپیک زدم الان فقط بخون
والا دعوا نکردیم تاحالا ک بخاطر بچه الحمد الله کردیم، فقط خدا صبر بده